-
بعد مدتها گوش کنیم؟
1395/07/24 10:22
از این آهنگ خوبا که میتونی از هر دیدی بهش نگاه کنی و چند وقت کوتاهی بهشون گوش کنی... خوبه خلاصه در حد چند بار شنیدن و همراهش خوندن، اگه تونستید تو خیابون خلوت برید و گاز بدید و با صدای بلند گوش کنید. مگی خز +
-
صبح بخیر
1395/07/24 08:16
هیچ لذتی بالاتر از بیدار شدن صبح شنبه و دوباره خوابیدن تا ساعت نه و ده نیست، دلتون آب... هوای اتاقم حسابی خنکه و من زیر پتوی قرمزم دارم از زندگیم لذت می برم، راستی کارمندای عزیز لذت این خواب به لذت گرفتن حقوقتون در :دی
-
تمام خستگی راه به تنم موند.
1395/07/22 21:53
گاهی کامنت های آدمای این خونه ی خلوت و بی در و پیکر دل آدمو می لرزونه... از سر خاک اومدم، رو قبرش نشستم و اشک ریختم، با دستام بدون ذره ای وسواس قبرش رو شستم و با دست پاک کردم آبهای اضافیشو... به گلاش رسیدم و سبک شده بودم یه کم، هنوز دستامم نشسته بودم که این کامنت رو دیدم. و خیلی غمگین شدم، چون واقعا نباید یک میلیون پس...
-
دیگه حتی دلتم تنگ نمیشه؟
1395/07/22 16:30
یه روزی همش بی وقت می اومد و وقتی می پرسیدم این موقع تو کجا؟ اینجا کجا؟ می گفت این روزا زود زود دلم برات تنگ میشه... + نارنجی زندگیم کم شده، رنگش پریده و حتی تبدیل به لیمویی شده... و این خیلی غم انگیزه خب :(
-
الان سکته می کنم!!!
1395/07/22 13:39
از یه سایت معتبر خرید کردم، 98 هزار تومن و واسم اس ام اس اومده 980 هزار تومان از حساب شما کسر شد. یعنی چیییی؟!
-
پانزده ثانیه یک عمره، یک عمر...
1395/07/21 11:31
روی سجاده می خوابم، می شمرم... هزار و یک، هزار و دو، ... خودش یادم داده بود ساعت خوندن رو، خودش یادم داده بود که با چه فاصله ای بشمرم تا بشه یه ثانیه... می شمرم، هزار و ده و هق هق گریه... سرمو روی مهر می ذارم، مشت می کوبم به زمین خدا و از نو تا پنج ثانیه می شمرم... من سر سجاده بارها و بارها و بارها پانزده ثانیه رو...
-
خوشم میاد از این آدمای آرزو دار!
1395/07/21 03:48
تو مراسم سوم پسر عمه م اومده بود از ست بودن ماشین و گوشیش صحبت می کرد و می گفت زیبا بروفه 15 سال پیش تو یه فیلمی ماشین قرمز و گوشی قرمز داشت! از اون زمان تو آرزوووش بودم و من فقط با خودم فکر می کردم چرا حتی 15سال پیشم همچو آرزوی رنگی در دسترس و دور از دسترسی نداشتم؟!
-
چه عنوانی برای از غم نوشتن؟
1395/07/20 23:13
به آخرین دیالوگ رد و بدل شده ی بینمان نگاه کردم. اشک ریختم . . . لبم را گاز گرفتم و باز... اشک ریختم . . . قلبم فشرده تر شد و ... با تمام قلبم اشک ریختم. + امام حسین خودت مرهم تمام قلبهای زخمی باش
-
سنه قوربان آقام
1395/07/20 03:45
من همیشه مداحی های ترکی رو دوست دارم، عزاداری به سبک ترکی کمی برام سنگینه ولی مداحی هاشون رو حقیقتا دوست دارم. مامانم میگه وقتی خیلی بچه بودم مسجدی میرفته که مداحش ترک زبان بوده و ترکی عزاداری می کردن... + دلم یه مراسم سینه زنی درس درمون می خواد، تنها سختمه برم. پس مثل هرسال می شینیم خونه و منتظر شبهای احیا میشیم برای...
-
بیایید کار های خوب خوب کنیم، مثلا لیوان کاغذی و گیاهی هدیه کنیم به مساجد و تکیه ها و هییت ها... :)
1395/07/19 16:55
هیچ کس و هیچ کس و تاکید می کنم هیچ کس با یک بار چای خوردن در این لیوان های پلاستیکی سرطان زا سرطان نگرفته و از دنیا نرفته، همه ی ما این را می دانیم. روزانه چندین و چند بار در پیج های مختلف عکس از چای نذری در لیوان های پلاستیکی می بینیم و چندین بار واژه ی سرطان زا را در کامنتها می خوانیم و چندین بار توصیه به نخوردن چای...
-
عزاداری به سبک ترکی
1395/07/19 15:51
حدودا به مدت یک ساعته من دارم سینه می زنم به شکل ایستاده و جیغ جیغ با مداح ترک می خونم. همشم همین تیکه ست امیدوارم اشتباه نخونم، بابام چند کلمه کمکم کرده و داریم سینه زنی می کنیم و می خونیم، شمام با ما بخونید: همه ش همین تکرار میشه گاه گاهی یکی دو جمله ی دیگه هم توش می خونن... "عباس آقا مدافیع حرم دییی دریااای...
-
عادت می کنیم.
1395/07/19 14:53
به نبودن ها... و حتی به تنهایی...
-
عصر یخبندان
1395/07/18 17:36
یه حس خاصی دارم، بعد از دو ماه دارم میرم سینما... امروز یهو وسط مرتب کردن اتاقم یاد فیلمی افتادم که با چوپان دیده بودیمش، عصر یخبندان، یک بار دیگه اخیرا توی خونه دور هم دیدیمش... تو محیط سینما ازش خجالت کشیده بودم و یا فقط بدم اومده بود شاید، نمی دونم! فقط می دونم وقتی تو خونه دیدم نظرم نسبت به این فیلم مثبت بود. یعنی...
-
رامسر
1395/07/18 03:18
من اینجا دوست رامسری(ساکن رامسر) دارم؟ + من خوبم، فقط نرسیدم کامنتا رو جواب بدم :|
-
سوال آرایشی
1395/07/16 02:47
# موقت اینجا کسی ریمل کاپریس داشته؟ آیا راضی بودین؟
-
لبخند عمیق روی لبها...
1395/07/15 13:05
استادم و استادش: شما می دونی بالای دو هزار تا پرسنل داشتن یعنی چی؟ من: فک نکنم. استادم و استادش: ازش بپرس، بپرس حیفه حالا که هست ندونی از بزرگی کارهایی که کرده
-
آیفون لاورز
1395/07/14 23:35
خدایی حدود چهار تومن پول دادن واسه گوشی زور نیست؟ + من عمیقا به گوشیم وابسته م، خیلی بده این وابستگی ولی هستم دیگه، دارم می میرم برای نوت2 ی درب و داغونم... چطور بفروشمش به یه گوشی جدید:(؟ (قصد عوض کردن گوشیمو ندارم، گوشی جان یاری کن لدفن عزیز دلم
-
هیچ کی منو نمیبره نمایشگاه کتاب گیلان :((
1395/07/14 13:30
امروز استادم ساعت 5.5 گفته برم پیشش(از سه میرم کتابخونه)، از طرفی می خواستم برم نمایشگاه کتاب، از طرف دیگه مهمون داریم، بعد شب تر باید حلوا درست کنیم. من دلم یک عدد همراه خوب می خواد که بیاد دنبالم، واسم یه چیز خوشمزه بخره تو راه بخورم و بعدم دستمو بگیره ببردم نمایشگاه... + قرار بود همگی با هم بریم، که اینجوری شد و...
-
برای یک عدد خواهر همه چیز دار چی بخریم؟
1395/07/14 12:53
بعد از مسایل دانشگاه و پایان نامه دغدغه ی بزرگ این روزهام اینه که برای یک عدد خواهر 4 آبانی چی بخریم؟ دلم می خواست براش ساعت ست گوشیشو بخریم با مامان که کاسه کوزه مون رو همین دیشب به هم ریخت و یک عدد ساعت خوبناک تر برای خودش خرید و مسخره ست با فاصله ی بیست روز باز ساعت دار شدن، وسایل آشپزخونه هم می تونم هدیه بدم، فقط...
-
در آرزوی یک عدد ساعت سواچ جینگیلی و رنگی پنگی
1395/07/13 17:36
ساعته رو که نشونم میده، یاد آرزوی کلکسیون سواچم میفتم. حتی یکیشم نخریدم، اینقدر نشد و نخریدم که اتفاقای تلخ افتاد و کلا بی انرژیم کرد برای همچین خریدی... شرایط مالی هم پیچیده شد و باید از اندک پس اندازم بر میداشتم که این کارو نکردم. می گفتم ساعته رو که نشونم داد، گفتم خیلی خوشگله، واسه منم بخر... گفت اگه عقدی چیزی کنی...
-
روبان
1395/07/13 00:46
کسی تا حالا از سایت روبان خرید کرده؟ آخه چرا اینقد دیدن لوازم آرایش حال خوب کنه؟ دوس دارم یه چیزی برای خودم بخرم ولی نمی دونم چی... شاید مداد چشم و رژ خوب باشه مثلا که هرچی باشه استفاده میشه بالاخره + معلومه دارم حواسمو از پست پیش پرت می کنم؟
-
گیوتین... مرگ...
1395/07/13 00:20
تو اینستاگرام می گشتم که بر خوردم به این... خدایا خودت آرومم کن، از هیچ کس جز تو بر نمیاد. کاش یکی بیاد و بگه دروغه
-
شامی رودباری
1395/07/12 23:02
امروز هی هوس یه چیزی کرده بودم که نمی دونستم چیه، بالاخره فهمیدم، اینکه خدا روزه داراشو یجور عجیبی سیر می کنه عجیبه ها، من هی میل به هیچی نداشتم که از رودبار(!) غذای محبوبم رسید. وای وای وای شامی رودبااااری سرچشمه... آقا سوال من اینه شما ها که تنوع غذایی استانتون کمه همش خورش های تهرونی طور می خورین؟ خب خیلی دلم سوخت...
-
چقد آروم و دردناک از دنیامون رفتی... چقد دردناک
1395/07/12 18:15
شنیدم به دوستام گلایه می کنید که زیاد ناله می کنم، خواهش می کنم اینجا نیاید و نخونید. من آدم آرامی نیستم و به وقت مصیبت باید گریه کنم و بگم از غمم، خیلی عیبه که می خونید و شاکی میشید، نخونید، خود من هم گاها شده پستهای عزادار ها رو رد کردم و نخوندم چون فکر کردم طاقت ندارم. و اولین محرم بی اون... به همین راحتی اومد،...
-
گلسار :دی
1395/07/12 16:14
گلسار منطقه ی گرون شهر ماست، نمیگم بهترین منطقه و نمیگم بالای شهر چون از نظر من اینطور نیست. ولی گرون ترین هست... بعد یارو اومده سفر گیلان، یه عکس از باغ و روستاهای حومه گذاشته لوکیشن زده "گلسار" !!!
-
آغاز محرم و پایان روزه های قضا
1395/07/12 13:26
امروز قرار بود برم جایی که دیدم روزه م و برنامه رو تغییر دادم. یه سوالی که برای خیلی ها پیش میاد اینه که من چرا انقدر پایبند به گرفتن روزه های مستحب هستم. حتی دوست محجبه م این رو از من می پرسه، باید به عرضتون برسونم من روزه های قضا دارم و شما هم احتمالا دارید، قضای روزه های رمضان رو بهتره هرچه زودتر بگیریم. چون واجبه...
-
پرتقال خونی
1395/07/11 15:57
داشتم کتاب پرتقال خونی، رسیده از یک دوست نازنین رو می خوندم که رسیدم به جایی که یکی از شخصیت های داستان داشت کتاب می خوند. ازش پرسید چه کتابی می خونی؟ جواب داد : "پرنده ی خارزار" + من اسم مگی، مگان، مگهان رو از این کتاب برداشتم، من عاشق پرتقالم... و همه ی اینا آیا نشونه نیست؟ آه ای خدای من...
-
خانومها با شمام
1395/07/11 04:53
اگر روزی احساس کنید به آقایی علاقه دارید، آیا بهش میگید؟ اگر بگید ممکنه برای همیشه از دستش بدید، و اگر نگید هم همینطور... دوست دارم همگی جواب بدین این سوال رو:) می خوام بدونم تفکر سنتی چقدر تو جامعه ی ما وجود داره، بعدتر نظر خودم رو هم اینجا اعلام می کنم.
-
در گوشی!
1395/07/11 03:03
بهش گفتم نه عامدا، اما انگار ناخواسته فراموش کردم اون جریان رو.. . و بعدش تا یک ساعت مدام درگیر اون جریان بودم و فهمیدم عامدانه قصد داشتم فراموش کنم، اما نکردم.
-
میم و آن دیگران...
1395/07/11 02:26
ظرف می شستم، آنها پشت سرم مشغول به وراجی از مسایلی بودند که کمترین جذابیتی برایم نداشت. از جلال رافخایی، از مراسم محرم در مسجد محل سیروس قایقران و از همسر سابقش... از رسوایی به بار آمده توسط یکی از اقوام متمول... گفتم حالا که اینجا نشسته اید لطفا کمی حرفهای جالب تر بزنید و زیر دستی های خیس را سمتش گرفتم و گفتم همکاری...