مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

حس خوب!

این کتابی که دارم اخیرا می خونم یه حس خیلی خوبی داره، چون درسیه نمیگم اسمش رو... 

ولی دلم رو قلقلک میده تو این حوزه بیشتر بخونم.


یاکریم!

وقتی تو این شعر به یاکریم رسید چشام تر شد و لبخندم قرص و محکم... چطور من تا همین چند ماه پیش دقت نکرده بودم که اسم یاکریم ها ذکره؟ 

+ حجت اشرف زاده_ عقیق 

+ از بیپ تیونز دانلود کنید. امکان لینک دادن نمیده بهم

بعدش بگم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم.

من اتفاقات رو پیش بینی می کنم، متاسفانه و الان هم چیزی رو پیش بینی کردم و نگران و دلواپسم براش، کاش این بار اشتباه کرده باشم. کاش درست برخلاف چیزی که فکر می کنم پیش بره همه چیز و خیلی بهتر از انتظارم 


+ منتظرم

+ خیلی قبل اینکه مهران مدیری این شعر آخر دور همی رو بخونه اون بهم گفته بود و اینه که من هربار با دیدن دور همی و شنیدن آهنگ تیتراژ صداش میاد تو ذهنم و با خودم فکر می کنم بعد کلی مدت چرا مهران مدیری باید اینو بخونه برای دور همی؟ 

کاش می شد خواب ها رو حقیقی کرد.

باز خواب دیدم، اونقدری باورش کرده بودم که وقتی پا شدم رفتم یه کاری که تو خواب باید انجام می دادم رو در بیداری انجام دادم و بعد فهمیدم خواب بوده، مهمون نداریم، من نباید برم جایی و ... 

از ته دل می خوام حقیقی شدن این خواب لعنتی رو:| هیچ وقت فکر نمی کردم یه چیزی رو تو خواب ببینم و دلم این همه بره براش

مشهدنامه !

روز اول که رسیدیم مشهد ساعت حدود 6.5 بود، تا خونه که رسیدیم چیز زیادی به اذون نمونده بود. نکته ی جالب این بود که اغلب افراد با حجاب تو هواپیما همسفرمون بودن ولی خیلی ها وقتی بهشون بسته ی عصرونه دادن باز کردن و خوردنش، واسه م جالب بود بدون اینکه قصدم قضاوت باشه، اونجا مطمین تر شدم افراد خیلی کمی هستن که به روزه در تابستان معتقدن...

خب می گفتم ساعت 7 رسیدیم خونه و دیدیم یه نونوایی تازه تو کوچه باز شده، با خواهرم رفتیم و دوتایی تو صف موندیم و کلی لذت بردیم از عطر نون سنگک و تافتون که تو دو تا تنور نزدیک به هم طبخ میشد. لازمه بگم من تو طول عمرم دو سه بار بیشتر تو صف واسه نون نموندم؟ خلاصه نون سنگک خشخاشی خریدیم و رفتیم خونه، دیدیم دلمون نمیاد نماز اول وقت رو از دست بدیم و یه کمی فکرامونو یکی کردیم دیدیم میشه لقمه های کوچولو درست کنیم و با خودمون ببریم. اینجوری شد که ما یک ساعت بعد از رسیدنمون به مشهد رفتیم حرم و زیارت کردیم. با آب حرم افطار کردیم و لقمه هامونم بعد نماز خوردیم. هوا خیلی خوب بود و دیدن افطاری روزه دارا خیلی هیجان انگیز بود، یه طلبه ای کنارمون نشسته بود با بچه ی کوچولو و  خانومش، یه سفره ی افطاری خیلی بانمک چیده بودن تو حیاط و داشتن با هم می خوردن.من که عاشقشون شدم و تا جا داشت دعا کردم براشون:)


نماز رو که خوندیم رفتیم سمت زیر زمین و یه سلامی از دور گفتیم و برگشتیم خونه.لازم به ذکره ما از دور زیارت می کنیم و نزدیک به ضریح نمیشیم. چقدر من استرس داشتم که به برنامه ی بعدیم نرسیم. بنده از هفته ی پیش بلیت کارتون زوتوپیا رو گرفته بودم که خونوادگی بریم و کارتون سه بعدی ببینیم، ساعت 11.5 شب که وقت پرت بود و می دونستم کار بهتری نمی تونیم بکنیم رو با سینما پر کرده بودم. خانواده همگی اون روز از صبح تا ظهر سر کار بودن طفلیا و حسابی خسته... با تمام وجود پشیمون شده بودم از کرده ی خود، من همیشه سعی می کنم شرایط دیگران رو در نظر بگیرم، ولی اینبار بی توجه به خستگیشون نصف شبی بلیت سینما گرفته بودم! من اینجوریم که دوس دارم وقتی میرم سفر از هر دقیقه ش استفاده کنم به روش خودم، دوس ندارم بی برنامه باشم اصلا... 


ادامه دارد... 



دلتنگی های ساعت 11:12:16

دلتنگی خر است، گاو نر است. 

این بارون شدید با صدای آبشارش یادآور خاطرات خیلی خوشه، که هم آدمو دلتنگ می کنه و هم حال آدم رو خوش





رمز پست های برای خودم رو خیلی دوست دارم. دو واژه ی مهربون کنار هم نشسته ن... هرچقدر به این  واژه ها نگاه می کنم سیر نمیشم.

برای خودم...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مگی در زادگاه :دی

درسته که من عاشق سفرم، ولی خب یه گارد محکمی نسبت به بعضی شهرها و مناطق دارم، یعنی مایل نیستم کلی هزینه کنم برم اون شهرا رو ببینم. اینو گفتم که بدونید از این آدمای خیلی عشق سفر به هرجایی هم نیستم.


رسیدم رشت، خیلی خوبه که می تونم تو تختم بخوابم. بعد من یه چیزی فهمیدم اونم اینه که تا وقتی پام به خونه نرسیده نمی فهمم چه دلتنگم، وقتی می رسم می فهمم و الانم لم دادم رو مبل و به جای خالی اش، نگاه می کنم. از آرامش خونه لذت می برم، خلاصه فهمیدم دلتنگ تک تک زوایای خونه بودم دیگه، خب؟


آقا من سری پیش که مشهد بودم، دو روز بعدش که رسیدم رفتم تبریز، چمدونمم فرصت نکرده بودم باز کنم. بعد این سری رفتم تهران تا رسیدم رفتیم شیراز، اینه که بد عادت شدم همش حس می کنم راهی یه جایی هستم به زودی، ولی کور خوندم. کلی کارای جدی دارم برای انجام دادن و وقت این کارا هم نیست

اینجا حرمم داره تازه

غممه... آخه آدم این شهرو بذاره بره؟*


*جمله ی طلایی من بعد هر سفر