مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

برگی از گذشته

  این روزا همه جور رابطه ای بین دو نفر هست، با اونحال وقتی ازشون بپرسی دوس پسر داشتی/ داری؟ می تونن خیلی راحت جواب منفی بدن. من شاید با اون آدم به اندازه ی انگشت های یک دستم بیرون نرفتم، اما حس می کنم دوست پسرم بوده... بگذریم.

تو این پست بهش میگم دوست سابق، امروز یهو یاد گذشته افتادم، مدتهاست ذهنم درگیر گذشته نیست و واقعا با هیچی یاد کسی نمیفتم، حتی خاطرات خیلی بدمون، ولی امروز درست لحظه ای که داشتم غش غش می خندیدم و با آرامش به خواهرم نگاه می کردم. یادش افتادم، یک لحظه تپش قلب گرفتم و حالم بد شد. یاد این افتادم که همیشه سفرهامو کوفتم می کرد، یاد سفر تبریزم که گریه م رو درآورد، من با تمام وجود احساس بدبختی می کردم و سعی داشتم به خودم یقبولونم که خوشبختم چون اون واقعا دوسم داره، حتی دوست نداشتم از خونه بیرون برم تو اون دوران، چون احساسات بدی بهم میداد بعد هر بیرون رفتم، یاد عذابهایی که بهم داده بود افتادم، با تمام وجود دردم اومد. تهش فکر کردم شاید باید خوشحال باشم، همین که این روزا دغدغه های احمقانه ی اون روزها رو ندارم باید خوشحال باشم. چرا غصه بخورم واسه گذشته ی کثیفم؟

امروز بعد نماز صبح نماز شکر خوندم از اینکه گذشته ها گذشته، هرچند که دیگه خیلی چیزا عوض شد و منم هیچ وقت نتونستم کسی رو وارد زندگیم کنم و بهش علاقه مند شم و پایبند شم و پایبندش کنم، اما بازم شکر... شکر که اون روزا تموم شده و حالا من می تونم یک روز تمام با دوست خواهرم و شوهرش برم بیرون و گوشیمم فراموش کنم. اگر به قسمت غم انگیزه ماجرا فکر نکنیم(اینکه واقعا بود و نبودم برای کس خاصی مهم نیست) میشه به قسمت خوبش نگاه کرد و گفت دیگه وقتی جا بمونه گوشیم هیچ استرس و ناراحتی ندارم. 

ای کاش میشد به همه دخترای عالم بگم که لازم نیست با یه پسر بسازید چون فکر می کنید دوستون داره و لازم نیست باهاش بسازید چون تهدیدتون می کنه... 


+ دعا می کنم اگر با کسی بودید و دیگه نیستید اونقدر باهاتون اختلاف سلیقه داشته باشه که بتونید فراموشش کنید. یا واکنشهای آزاردهنده ش اونقدر بوده باشه که وقتی مهر کس دیگه ای تو دلتونه فقط مهر همون یک نفر باشه... 

+ خیلی خوابمه و دو ساعت دیگه باید فرودگاه باشم، ولی دوس داشتم اینارو به یکی بگم، برای خودم بنویسم، برای کسی بنویسم.