مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

رسیدنم به خیر و خوشی !



گوشیم خاموش شد و با گوشی دوستم به گوش دادن آهنگ ادامه دادم ! هیچم نخوابیدم !

الانم رسیدم و احساس می کنم خیلی حالم خوبه !!! همه ناراحت من راحت ! همه خسته من پر انرژی ! : )))

همه تمام راه خواب بودنا حالااا !!!

اوف از دست این بد اخلاقا :دی

راستی صبح بخیرررررر

× درباره پست خیلی باحاله هااا باید بگم منظورم این بود خیلی باحاله که تو جاده وبلاگ آپ کنی و بلابلا !!! 4سال پیش که سرعت نت تو جاده ها هیچ بود . گوشی هام خیلی ساده تر بود ساختارشون و به این راحتی نبود آپ کردن با گوشی !! : )






و اینک ...



و عصار می خونه : بذار روشن کنیم شب رو ... ستاره از تو ، ماااه از من ... ازت یه خواهشی دارم ... تو هم چیزی بخواه از من ....

و در ادامه :

بدون که عمر عشق من به کوتاهی ساعت نیست ، عزیزم گفتنم تنها یه حرف از روی عادت نیست ....



و حالا ...



مسعود امامی می خونه : من عادتم شده تنها ، بدون تو ، هر روز راه برم تو این پیاده رو ... من عادتم شده چیزی نخوام ازت ...

× هشتپر و رد کردیم : ) هوا عالیه . همه چیز خوبه و من مثل همیشه راضیم ... : )



خوابالوها !


فکر می کنم تنها مورد بیدار در ابوبوس مگهانک بیچاره س : ((

فکر کن یادش رفته گوشیشم شارژ کنه و گوشیش نفسای آخرشو می کشه ! هیچ کی هم بیدار نیست که دلم می پوسه : (

× الان بابک جهانبخش تو گوشم می خونه با تو دنیام عاطفی شد ! هرچی جز عشق منتفی شد ...

× مخاطب این شعر کجاس : )) ؟!




خیلی باحاله ها !



میگم یکی از چیزایی که واااقعا باحاله اینه که تکنولوژی تو این 4 ساله اخیر چقدر پیشرفت کرده ! 4 سال پیش کجا ممکن بود بتونی وبلاگ بخونی ؟! کامنت بذاری ؟! یا با دوست عزیزت چت کنی ؟!

میگم واااااقعا باحاله هااا که بتونی بفهمی کی تو وبلاگت رفت و آمد داره!

کی میره کی میاد !!! وااااقعا باحاله : )))

باحال تر از اون اینه که من یکی از دلایلم برای برگشتن به بلاگ اسکای همین سیستم آمار یا استتش بود ! که خیلی قوی تر از آمارگیر پرشین عمل می کنه به نظرم ! نمی دونم شاید من بهش عادت کردم : ))

از اون باحال تر اینه من خیلی راحتم تو اتوبوس ! من آخرین باری که با اتوبوس به تبریز سفر کردم فکر کنم دقیقاً 18 بهمن 4 سال پیش بود . که با دختر عمه های مامان بودیم ! اتوبوس وی آی پی برای تبریز اصلاً وجود نداشت و یه اتوبوس خیییلی داغون بود : )) بابام به هیچ عنوااان اجازه سفر خانومانه با ماشین نمیدن. مجبور بودیم با اتوبوس بریم . اون وقت الان بعد 4سال یه اتوبوس خیلییی خوب هست که من توش نشستم و چقدرم از وضعیت خوشحال و راضیم :دی : ))

× باحال ترین چیز همون آمارگیر بلاگ اسکای هست که من دقیقاً می دونم کی چه وقتی میاد وبلاگم ؛ )






بسیار سفر باید تا پخته شود خامی !


مگی رو تختش دراز کشیده و سعی داره از نارنجی عزیزش دلجویی کنه برای 4 شبی که نیست و نمی تونه روش بخوابه ! در حالیکه همش 3 ساعت دیگه باید ترمینال باشه ! تنها کاری که کرده بسته بندی خوردنی هاست ! آب نبات چوبی سوتی هم خریده برای راه :| که وقتی همه خوابیدن و مگی حسودیش شد به آدمایی که تو اتوبوس در حال حرکت خوابشون میبره ! یک سوت خوشگل بزنه و همشون رو بیدار کنه!!!

همسفرای عزیزم همشون عادت به خواب دارن : ((


گفته بودم خواهرم می خواد هدیه م رو در قالب یک سفر بهم بده ! خب امشب قراره راهی بشیم .

قرار بود با خواهر و دوست مشترکمون بریم 3تایی . که یهویی جمعمون 4 نفره شد!!! دیروز برادرم گفت مگی یه خبررر !!! 2 روز مدرسه م تعطیلمون کرده :| و من... :|

مامانم شاغلن و تا ظهر نیستن ، اگه این روزا خونه می موند دلم پیشش می موند قطعاً ... زنگ زدم به خواهر و با هزار و یک سختی تونستیم بریم بلیطا رو کنیم 4 تا ! اینجوری شد که مامان بابام بعد از خیییلی سال !!! بی بچه هستن به مدت 4 روز : )) امیدوارم جنگی رخ نده و صلح و صفا در خانه ی عزیزمان حاکم باشه : ))) خواهرم خیلی نگرانه ! من ولی امیدوارم بهشون خوش بگذره ! (التماس دعای بسیار دارم ازتون:دی)

خواستم به اطلاعتون برسونم که 4 روزی کمرنگ خواهم بود !

و از اونجایی که سفر هست و هزار و یک خطر ... لطفاً حلالم کنید!

راستی به عنوان دقت کنید ! الان مشخص شد مگی به چه نیت سفر می کند ؟!

قطعاً فکر کردید برای خرید و خوردن ! خیررر من میرم که پخته شم بعله!!!: ))

تمام روزها برنامه ی خوردنمون مشخص شده :| و میدونیم چه روزی کدوم رستوران بریم و حتی چه غذایی بخوریم!!! در این حد رشتی و شکم پرست هستیم ما !


× من 5 6 بار سوار اتوبوس شدم اون هم فقط به مقصد تبریز بوده یا از تبریز به رشت :دی !!! هیچ وقت وی آی پی نبوده ! این سری وی آی پی می باشه خیلی هیجان دارم ببینم چجوریه :-))) !!!


× اون زمانا که هواپیما داشت از رشت به تبریز خیییلی خوب بود از این ملخی ها بود که احساس می کردی تو هلی کوپتر نشستی ! 25 دقیقه ای هم می رسیدی تبریز : )) تازه این بین من همیشه از فرودگاه رشت یه چیز می خریدم می خوردم ! تبریزم می رسیدم میرفتم تو کافی شاپش باز یه چیز می خوردم :| 25 دقیقه همش راه بودا :)))))

× درست همین لحظه دیدم کارتم پیدا نیست و تنها کارتی بود که توش پول داشتم  :| واقعاً الان باید چی کار کنم : )) ؟! کاش مثلاً دوس پسر داشتم  کارت پاسارگادمو برام پر می کرد می گفت اصلاً این کادوی تولدت :| فکر کن !!!واقعاً کارت قوامین منو این ورا گوشه کنار وبلاگم ندیدین:-))؟!
چرا پیداش نیست آخه !!! : ))






مگی دختر خوبی عست !




من بسیور خسته عستم ! چشمانم می سوجد (سوج کردن !!! همون سوزیدن هست!) کمرم را گویی از درون به دو قسمت تقسیم کرده عند!

پلک هایم سنگیک شده عند و من آمده ام که بگویم مگی دختر خیلی خوبی عست ولی یک جوری بگویم که شما نفهمید از خودم تعریف می کنم . مگی دختر سخر خیسی عست و صبح ها گبل از صدای اذان از جایش می جهد ! دقیقاً می جهدها !!! بدون اغراق و نیشش هم تا بناگوش باز عست .  بابایش می گوید مگی مشکوک شده عست مادرش میگوید ضعیف و بی خواب شده عست ! خواهرش می گوید خواب را ول کن . صبح ها که از تخت بیرون می جهی من نگرانت می شوم! خواهرک خلم به من بگو سرت گیج نمی رود؟! عایا چیزی به نام گوش میانی در وجودت عست؟!

× من فگط خیلی دختر خوبی شده ام فگط همین . شما می دانید چرا ؟! و از کی این همه دختر خوبی شده عست ؟مگی سخر خیس خیلی دوست تر تر تر داشتنی می باشد . من دوست دارم همیشک سخر خیس بمانم ! میگم گفتم مگی بسیار دختر خوبی عست ؟!

× پاک فراموش کردم به شما بگویم امروز در کلاس آلمانی مگی از همشیه اش بیتر تر بود . خب این یعنی چه؟! یه کم فکر کنید!معلوم است دیگر ! یعنی مگی بسیار دختر خوبی عست .

× شب بخیر خیلی حال مگی همان مگی که خیلی خیلی زیاد دختر خوبی عست، بد می باشه و از خستگی روی پا بند نیست . در تختش خوابیده و فکر می کند که اصلاً چرا این همه دختر خوبی عست ؟

× امیدوارم فکر نکنید گصد تعریف و تمجید از مگی داشته عم. خیررررر اصلااا !!! ای کاش نفهمیده باشید که سعی داشته عم بگویم مگی دختر خیلی خیلییی خوبی عست !


آمار بازدید از وبلاگم 33333



اونقدر رند و خوشگل بود لعنتی که دلم نیومد ثبتش نکنم ساعت رو هم نگاه کنید !!! 3.33 دقیقه !

اینجور موقع ها که با اعداد رند روبرو میشم حتماً آرزو می کنم


+ 33333 آرزو می کنم ...... می خوام آرزوم تو دلم باشه . خدایا ممنوووونم ازت

عجیب ! خیلی عجیب !!!



گفته بودم چندین بار کسی تماس گرفته و پرسیده خانوم ر ؟! منم گفتم بله و تق قطع کرده !!!

واقعاً چندین بار تکرار شده این داستان و من اصلاً کنجکاوی نکردم سرش ... دوستام میگفتن بابا یه زنگ بزن بگو امرتووون ؟!

میگفتم بی خیال واقعاً ! حتماً با خانوم ر کاری نداشته که قطع کرده :))

یه کم پیش دیدم گوشیم زنگ می زنه با این حافظه فک کن نشناسم شمارشو ! گفتم بله ؟! همون ماجرای خانوم ر تکرار شد . گفتم خودم هستم امرتون ...

گفت راستش می خواستم درباره مسئله ای باهاتون صحبت کنم ممکنه اس ام اس بدم ؟!

گفتم آقا من شما رو می شناسم ؟!

گفت نمی دونم !!! گفتم خداحافظ و قطع کردم . حالا با تمام وجود فضولیم گل کرده بود و آرزو می کردم می دونستم کیه !!! :|

دوباره زنگ زد گفتم آقا بفرمایین کی هستین و امرتون چیه ؟!خیییلی عصبانی و جدی !

گفت من فلانی هستم . اسم و فامیلی که اصلاً برام آشنا نبود! شما فلان روز فلان جا از من خرید کردین و من خیلی فکر کردم باهاتون تماس بگیرم یا نه که دیدم اس ام اس دادن کار سبکیه ترجیح دادم زنگ بزنم !!!

گفتم بله ؟! من از مغازه شما خرید کردممم؟! و شما شماره ی منو داری ؟ من اصلاً ساکن اونجا نیستم و مسافر بودم.

گفت بله در جریانم یادتون نیست شما بابام پرسیدن از کجا میاین !!! در هر حال من خواستم بگم خیلی دوست دارم یه روز بیام و ببینمتون . اصلاً هم قصد بدی ندارم !!!!! گفتم آقا اینکه شما شماره منو از سیستم فروشگاه برداری اصلاً درست نیست و بعدش باهام تماس بگیری شما از کجا می دونید من راضیم ؟! و چه شرایطی دارم که تماس گرفتید و اینا رو میگید.

حالا دقیقاً یادمه تو فرمشون آدرس هم می خواستن که من کلی داده بودم!عصبانی بودما ... این آقا اون روز با پدرش تو اون فروشگاه بودن و فروشگاهشونم خییییلی شیک و جالب بود ! من ازشون 2تا چیز خیلی ناز گرفتم و تهش باباش گفت چون ما خیلی رشتی ها رو دوس داریم اینقدر تخفیف میدیم بهت !!! مبلغ خیلی چشم گیر بود :|

یکی در میونم میگفت آخه ما 2 تا عروس رشتی داریم !!!دیگه به این آقا پسر گفتم تماس نگیرید دیگه و من برام بد میشه با تماستون .


شماره ش رو سیو کردم که ببینم درست یادم اومده کیه یا نه ! که دیدم بله خودشه !!! و پاک کردم شماره رو . بعد از یه ربع دیدم تو وایبر اس ام اس داده می خواستم تولدتونم تبریک بگم !!!:)) ببخشید واقعاً شما متاهلید ؟!

دلم می خواست سرمو بزنم به دیوار !

آخه آدم انقدر پر رو ؟!

به سین میگم یادته یکی هی زنگ میزد فامیلیمو میگفت قطع می کرد؟! ماجراش اینه ! میگه خاک تو سرت مگ !!! تو فکر می کنی دقیقاً یه ارتباط چه جوری باید شروع بشه ؟!تازه معلومه با حیاست که خجالت کشیده بعد از این همه مدت زنگ زدن و قطع کردن تونسته حرف بزنه .



× احتمالاً خط ثابتمو روشن کنم همین روزا ! احساس نا امنی میده بهم که کسی شماره مو داشته باشه و خودم ندونم . اینو میذارم کنار دیگه !از دو خطه بودنم بدم میاد واسه همین خط ثابتمو روشن کنم این واسه همیشه خاموش میشه.



تعبیر خوابم !



ابراهیم کرمانی می گوید خنده آرام در خواب ، یافتن مراد بسیار است .

حضرت امام جعفر صادق می فرمایند : خنده ی آهسته در خواب دلیل فرزندی نجیب بود .


× انشالله ! مگی مادر میشه به زودی فرزندم مثل مادرش نجیب خواهد بود :|


× باورم نمی شد تعبیر خنده ی آروم وجود داشته باشه ! فکر کردم تعبیر خنده همیشه غم باشه و در کمال ناباوری دیدم خنده آهسته و آرام تعبیری این چنین خوش دارد .




خواب ...

ساعت 5 و نیم صبح در حالی از خواب می پرم که واقعاً منحصر به فرده ... خواب می دیدم و تو خواب می خندیدم ! در حد مرگ داشتم می خندیدم ... یه خنده ی عجیب درست عین خنده های یاهویی  !  از اینا که دهنشونو باز می کنن و آروم و بی صدا می خندن .

من بی صدا می خندیدم به ماجرای پیش اومده ی توی خواب که درست به خاطر نمیارمش ...خیلی خنده م آروم و دل نشین بود .

درست همین ساعتا بود که تو اون شب برفی من به هوش اومدم ... و به زندگی برگشتم . اصلاً کسی چه می دونه ... شاید من به یاد دوباره متولد شدنم مثل نوزادها ، با فرشته های خدا می خندیدم . کسی چه می دونه ؟هوم ؟!


× دلم یه بسته کادویی می خواد ، از یکی که خیلی بهم بچسبه . خیلییی زیاد ... عجیب یعنی 4 سال افرادی باشن که اصرار داشتن بهت کادو بدن و تو حاضر نشدی از هیچ جنس مذکری کادو بگیری: ) و منتظری که عزیزترینت بعد اون ماجراها اولین کسی باشه که بهت هدیه میده . من سال بعد از او تنها نبودم ... ولی بازم کادویی قبول نکردم ... من حتی از هم کلاسی خیلی خوبمم که حکم برادرم رو داشت هیچی قبول نکردم و عجیب منتظرم که اولین کادوی چسبنده از طرف یه آدم خیلی دلچسب! بهم برسه ؛ )!!! می خوام کادو با یک حس عمیق واقعی بهم داده بشه . لعنتی با زیادی عاشق بودنش حال و آینده م رو دچار مشکل کرده و احساس می کنم دیگه هیچ کس مثل اون عاشقم نیست و نمیشه و این خیلی انتخابم رو برای کنار کسی بودت سخت کرده: ( ... من یه احساس قوی می خوام . اصلاً لازم نیست کادو خیلی خاص باشه یا اون فرد خیلی خواستنی و آرمانی باشه ، فقط کافیه کمی بیشتر از او! دوستم داشته باشه . کافیه با تمام وجود به خوشحال کردنم فکر کرده باشه ...




عجبااا !!!



3 تا پست نوشتم و چون عادت به خودسانسوری ندارم هیچ رقمه !!! هی انتشار می دادم و هی چرکنویس می کردم و در نهایت هر 3 تا رو قبل از اینکه کسی بخونه چرکنویس کردم و واسه خودم نگه داشتمشون ؛ )

پست ها هیچ ربطی به مگهان دو نقطه دی نداشت و یه یادآوری بود از شبی که ممکن بود از این دنیا برم و تا پای مرگ هم پیش رفتم و برگشتم:)

حالا اومدم بگم چقدررر از نوشتنشون آروم و سبک شدم !

پنج شنبه عازم سفرم ، خواهر به قولش عمل کرده و امروز بلیط ها رو گرفته و قراره با دوست مشترکمون بریم برای خرید .

یه چیزی که این روزا واقعاً برام آزاردهنده شده خوندن این جمله و امثالهم هستش ! "دلم می خواد تا حد مرگ خرید کنم" ؛ "دلم می خواد خودمو با خرید خفه کنم" و واقعاً دلم می گیره از هر چیزی که حس حرص و افراط گری توش باشه . من همه ی زندگیم عاشق خرید بودم و واقعاً کم خرید نمی کنم اما از بیان این جمله اکراه دارم !

بگذریم ... یکی از همسفرام متاسفانه این مشکل و داره هیچ گونه کنترلی رو خرید کردنش نداره و این داستان یه کم نگرانم می کنه که سفر بهم کمتر خوش بگذره. این از این ...

بعد یه چیز جالبی که درباره ی خودم فهمیدم امروز !!! این بود که من واقعاً می تونم کسی رو دوست داشته باشم هنوز ! واقعاً می تونم ها...

با تمام بی حسیم ...

خدایا شکرت ...

دارم یه مسیری رو می رم که می تونه برام شروع جالبی باشه ! الان این جمله ی دارم خطر می کنم بهترین چیزیه که میشه گفت . خودمو سپردم دست روزگار و قصد دارم ببینم چی پیش میاد ... تمرین دوست داشتن می کنم این روزا ...

× واسه خودم ! : خر کسی بودن اصلاً اونقدرا هم بد نیست !