مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

عکس خانومونه !

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دوست داشتنی ها من ...


یکی از عکس های مورد علاقه م ...


دیشب دلم می خواست تولدم کاملاً خصوصی باشه و فقط 5 نفرمون باشیم . البته دوستِ مشترک که خواهر نداره و امکان نداشت بگم نیا ... از طرفی مامانی و داییمم هیچ کسی رو جز ما ندارن و منتظر دعوت هم نمی مونن و تولدامون حتماً میان! از اون ورم عمه کوچیکه و شوهر و دخترش همیشه کنارمونن که خب اونام گفتن ما میایم ! عصری اس ام اس دادن و گفتن مشکلی پیش اومده نمیایم... و چقدررر من خبیث خوشحال شدم که می تونم هر لباسی می خوام بپوشم!!!

خلاصه اینجوری شد که تولد 24 سالگی من 10 نفره شد ! نیمه خصوصی : )

و محبوب ترین کادوی من ، کادوی برادرم بود که با کیک و لباسم ست ! اون خرسی وسط نعلبکیش عشقه !!!



عکس وایبرم : )

دختر بودن که به رنگ لاک روی ناخن نیست ... : ) میشه دختر باشی و دستات رو ساده دوست تر بداری ... 

+ یه روزایی بود روزی دوبار رنگ لاکم عوض می شد ! برای هر بار وضو پاک و بعدش دوباره تجدید می شد : ) و حالا ...

صبح تولدم !


صبح تولدم واسه کاری مجبور بودم برم دانشگاه ، رفتیم و بعدش نفهمیدم چی شد که سر از پارک در آوردیم و کلی قدم زدیم !

تو پارک نشستیم و من سورپرایز شدم که هم کلاسی عزیزم تولدم رو یادش بوده ! عجیب بودا !!!

باز نفهمیدم چی شد که دعوتش کردم بریم کافه ی روبروی پارک ! که حتی اسم کافه ش رو هم نمی دونستم ! یهویی شد که دو تا قهوه و یه چیز کیک گفتیم برامون بیاره و نشستیم به حرف زدن ... 

و به همین سادگی صبح تولدم مبارک شد !!!

مامانم میگه ...



چند دقیقه بود که به دنیا اومده بودی ... که اذان مغرب شد : )

دوستان عزیزم ... من بر می گردم به همین خونه ... انگار یه حس تعلق خاطری به اینجا دارم که برام سخته جدا شدن ازش ... بماند که این دو روز پرشین هم خیلی دوس داشتنی بود برام ... دنبال یه بهونه بودم انگار که 2 تا ایمیل از دوستان و حرفای افروز باعث شد دلم بخواد برگردم به همین خونه م !

× فحش آزاده ! بنده یک موجود خود درگیر مزخرف هستم : )) خیلی هم با خودم حال می کنم . اصلاً چه معنی داره آدم خونه ای رو که خیلی دوست تر میداره بذاره بره ؟! هوم ؟! : ))




نقل مکان به پرشین !



آدرس جدید مگی    !


www.maghan69.persianblog.ir


به امید دورانی بهتر !


+ من برگشتم به خونه ی اولم !



8 کنسرت شروع میشه و من الان خونه ام !!!!!



گفتم خیلییی برام مهمه ها این کنسرته : )) براتون بگم نیم ساعت هست بیدار شدم و حااااضرم الان !!! : ))

5 دقیقه طول کشید حاضر شدنم : )) !!! 

× من با هیچ آقایی نمیرم کنسرت حدس اشتباه نزنید آقا : )





من تو تختم : )



هنوز حالم خوب نشده و معده م هر چیزی رو حوصله ش نکشه هضم کنه از بالا پسش میده :-" دیگه کم کم عادت کردم به این اوضاع پریدن از تخت و دویدن تا دستشویی که شکر خدا درست بغل اتاقمه !

این روزا تنها کاری که کردم خوندن یکی دو تا وبلاگ بوده و واقعاً حتی انرژی لازم برای نوشتنم ندارم ...

امروز هم که کلاس آلمانی دارم و مطمئنا با این اوضاع رفتنم خیر نیست !

شاید اگه واسه شب برنامه ای نداشتم می رفتم ... لعنتی یه جوری هم هست که همش قواعد داره و نبودنت تو کلاس یعنی نفهمیدن درسای بعدی و در نتیجه غلط حرف زدن : (

امشب میرم کنسرت ، واقعاً اگه میشد الان کنسل کنم رفتنم رو حتماً این کارو می کردم ... ولی دیره و برام بلیط خریدن . بماند که اصلاً نمی شد بگم نمیام ... امیدوارم کنسرت خوش بگذره و حال منم بهتر شه .

یه چیزی بگم که عمق بدحالیم رو حس کنید ، من هر شب حموم میرم و واقعاً زمستون تابستون هم نداره واسم ! اصلاً احساس می کنم آب زنده م می کنه سعی می کنم کم آب استفاده کنم البته ولی نمی تونم نرم . حالا این 3روز که مریض بودم حتی نتونستم به حموم فکر کنم. خیلی زشت شدم و بهتره از موهامم چیزی نگم ! با 3 روز حموم نرفتن من چرا انقدررر زشت شدم ؟! :((

آدم می شناسم هفته به هفته حموم میره هیچ مشکلی هم نداره! من فکر کنم به پوست و موهام عادت دادم که هر هفته شسته بشن : (

امیدوارم بتونم انرژی بگیرم و تو کنسرت خوب باشم ، خیلی برام مهمه که خوب باشم امشب ... واقعاً چرا دم تولدم این همه مریضم باز : ((( ؟ چرا هر بار یه برنامه مهمی دارم اینجوری میشه واقعاً :-/ ؟










زنده م ...



انگار زنده ام ...

هیچ میوه ای تو خونه نبود که واسه خودم آبمیوه بگیرم ...

تنهایی مریض شدن یکی از دردناک ترین اتفاقات ممکنه ... همش دعا می کنم اگه کسی می خواد سرما بخوره یکی باشه که بهش توجه کنه ...

من تنهام تو خونه ...

× خدایا ...
× خیلی ممنون از احوال پرسی هاتون ... نمی تونستم گوشی دستم بگیرم و آپ کنم . شرمنده







حس بد



از لحظه ای که آپ کردم تا الان بی حال تو دستشویی بودم ...

انرژی ندارم . دستام یخه ... من از تهوع متنفرم !!! دیگه نه آبی داره بدنم نه هیچگونه موادی  ..

× فکر می کنم باید 40 کیلو شده باشم . .

× حلالم کنید : (
× یک ساعتی که تو دستشویی بودم هیچی، یه ساعت بعدش باید به بابام توضیح بدم چم شده : ((( هرچی مامانم بی خیالن بابام اینجوری هستن .





نزدیکای 5صبح !



قرآن خوندنم که تموم شد دوس داشتم بازم ادامه بدم رفتم تو یه سایتی که کلا هر کار گروهی و اجتماعی رو با هم بخوان انجام بدن و پارتنر بخوان اعلام می کنن !

اونوقت دیدم یه گروهی هست واسه خوندن قرآن گروهی!!! نزدیک بود از ذوق بال در بیارم . به شماره شون اس ام اس دادم که برام یه حزب بفرستن واسه فردا... اینجوری کم کم روون میشم . اینو بگم که جزء اول رو که خوندم سر جزء دوم اصلاً مکث نداشتم و خیلی خیلی راحت خوندمش!

می خوام یه مدت یه صفحه یه صفحه بخونم و پیش برم : ) 

---

ساعت 1 نشده بود فکر کنم ، یهو سردم شد، گرمم شد ، گلاب به روتون !!! و از 1 تا الان 10 بار دستشویی رفتم نمی دونم این همه آب از کجا میاد... الانم زیر پتو هستم و همه ی تنم یخه ...

خدا بخیر کنه من اصلاً انرژی ندارم سرما بخورم : ( انقدر یهو آخه ؟!








سردمه ... : (



دلم می خواد 24 ساعت بخوابم ! فقط بخوابم عین لش ...

وقتی می گم دلم بچه می خواد باید عاقل باشی که بدونی دلم می خواد کسی باشه که بهش محبت کنم . جز مامانم جز بابام ...

به نظرم طبیعی ترین نیاز یه دختر همین ابراز احساسات کردنشه ... می خوام واقعاً یکی باشه که بدون نگرانی بهش ابراز احساسات کنم ! خیلی طبیعی براش خرید کنم ، بهش فکر کنم و ... و ... و ... .

من واقعاً چند وقته بدون نگرانی نتونستم به کسی فکر کنم ؟ نتونستم حتی تو ذهنم کسی رو دوست داشته باشم ... من اینجوری که بی حس دنیام می گذره مریض میشم . هیچ کس نمی دونه چرا من مگی سابق نیستم ... خودم که خوب میدونم همه دلیلش چیه ... همین سرکوب تمام احساساتم باعث شده تبدیل شم به این . حس انجام خیلی کارها رو ندارم و نگرانم که حتی وقتی جرات کنم کسی رو وارد زندگیم کنم احساساتم مرده باشه .




× قرآن نخونده دارم سرعتم مورچه ای هستش در خوندن قرآن ... و هر آیه ای که می خونم 3 4 بار معنیش رو هم باید بخونم:| هرچقدر می خوام به خودم بفهمونم که لازم نیست معنیش رو بخونی ، فقط بخون که تموم شه و این ختم قرآن کامل شه ! نمی فهمم دیگه نمی فهمم ...

× نگرانم برای خودم ... همینجوری بی خودی :|