مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

سوراخ ! مگی تب دار !



امروز طبق برنامه ریزی قبلی که شده بود ، بنده گوشم رو سوراخ کردم :دی !

کجا ؟! در آموزشگاه ! کی ؟! بین دو نیمه ی کلاس !!! :))

یکی از بچه ها تو کار پیرسینگ هست ! بنده برای حمایت از هم کلاسی جان پیشنهاد دادم که گوشم رو سوراخ کنه !

و بالاخره امروز این امکان میسر شد ! و الان یک مگی تب کرده گوشی به دست اینجا دراز کشیده در حالیکه فوتبال تماشا می کنه ، تسبیح میگه/میزنه؟! ، پست می نویسه و در عین حال چای می نوشه ! مگی تب کرده گوش چپش دو سوراخه شده ! و پنبه الکل و پماد به دست مراقبت بعد از عمل انجام می ده:))

× امروز تولد داشتیم در کافه و نشد بچه ها رو من مهمون کنم ! تولد 2 سالگی پسر آقای هم کلاسی بود ! به مناسبت تولد پسر کوچولوش 3 کیلو باقلوا برامون آورده بود + چای که دور هم زدیم !

جای همگی خالی : ) !












من و دوستم



بهش می گم امشب زود خوابالو شدم !

میگه پس ظهور نزدیکه !!!!!!!!!

× در این حد عجیبه من ساعت 12.15 شب خوابم بگیره یعنی !

× سه شب پیش بهم گفته بود گوشیتو خاموش کن و بخواب ! رو ویبره نذار سایلنتم نه ! خاموشش کن ! پرسیدم واسه امواجش می گی ؟! گفت نه ! اما حتماً خاموش کن . اون وقت دیشب ساعت 3 صبح اس ام اس زده :

" دو حالت بیشتر نداره دیگه! یا بیداره یا خوابیده و گوشیش روشنه! که در هر دو صورت به حرفم گوش نداده :( "

×××××

میگم گاهی ما آدما یه حرفی می زنیم صرفاً برای اینکه بدونیم چقدر به حرفمون توجه میشه . گاهی هیچ دلیل خاصی وجود نداره برای بعضی حرفا . حالا شاید این خواسته ی دوستم دلیل داشته ولی قطعاً دلیل دیگه ای هم داشته و دلیلش همین بوده که بفهمه چقدر حرفش مهمه !







نه بدم نه خوب مطلق ، سیه و سپیدم ابلغ

دوشنبه گذشت . از 6 تا کلاسی که باید سر کلاس حاضر می بودم همش 1 کلاس رو رفتم . .. دوشنبه به شکل تنبل وارانه ای گذشت !

--

حس و حال نوشتنم نیست ... یه روزی حس می کردم با نوشتنم اینجا می تونم دلم رو از تمام ناگفته های دنیای حقیقی خالی کنم ... اما اینجا گاها قضاوت های بدتری درباره م کردن . شاید چون ما ایرانی ها رومون نمیشه رو در رو کسی رو خرد کنیم و اینجا که شناختی از طرف نداریم و می دونیم دوست مجازیمون رو نخواهیم دید به خودمون اجازه ی قضاوت می دیم .

این آهنگ نه فرشته ام ، نه شیطان! همایون شجریان خیلی خوبه ... خیلی ...

--

نذرم 2 روز دیگه تموم می شه به همین زودی ... نمی خواستم دیگه چیزی از نذرم بگم ، ولی خب ترجیح دادم بنویسم اینجا .

--

دیروز ، یک خودکار از من ربوده شد ... !

هنوز فرصت نکردم برم دکتر متاسفانه ... دیروز روز دانشگاهم بود ولی همش به دوست بازی گذشت . خدایا کمی عقل لطفاً !

--

شوهر دوستم بهم خبر داده که همه چیز خوب شده و خواهش کرده کنار خانومش باشم و کمکش کنم زندگیشون رو به بهترین حالت از اول شروع کنن ... دلم براشون خوشحاله ... باورم نمی شد بتونن زندگیشون رو جمع کنن ... اگه من جای دوستم بودم به این زندگی بر نمی گشتم . وقتی حرمت ها می شکنه ، من خیلی راحت می تونم یه زندگی رو ول کنم و برم ... خوش به حالشون که می تونن فراموش کنن تمام حرف هایی رو که به همدیگه زدن !

--

ببخشید که پستم اینقدر نا منسجم بود . لازم بود بنویسم تا دور نشم از اینجا ... : ( همین

--

لازمه اضافه کنم اینکه دیروز یه دل ازم ربوده شد چیزی جز یه شوخی نبود ! اگه بشه درباره ش می نویسم : )



















همه ی امروز من


امروز ساعت 3 به فاطمه اس ام اس دادم و گفتم که هیچ خبری از دوست مشترکمون ندارم و اگه خبری داره بهم بگه . زنگ زد و گفت گوشی کل خانواده خاموشه و گویا باید صبر کنیم ببینیم چی میشه . دو روز پیش شوهر دوستم آخرین اس ام اسی که بهم داد تشکر بود واسه همه ی کمک ها و خوبی هایی که در حق خودش و دوستم کردم و نوشته بود که مشکل حل شده . من هم در جواب ابراز خوشحالی کردم که انگار مسئله حل شده و خوشحالم کردین با این اس ام اس. برای من مثل روز روشن بود این اس ام اس صرفاً برای آروم نشون دادن وضعیت بود و بس ... و اینکه فکر کرد شاید من اصرار زیادی واسه ی ادامه ی زندگیشون دارم و ترجیح داد تصمیم نهایی با خودش باشه . نگرانشونم ... امیدوارم آرامش بگیرن هردو . به نظرم اگه به زندگی مشترک ادامه بدن هم هیچ چیز درست نمی شه . حرمت ها شکسته شده ... متاسفانه : (

---

همون ساعت 3 که به فاطمه اس ام اس دادم گفت هستی غروب بیام پیشت ؟ گفتم ممکنه دوست خواهرم بیاد پیشم و بخوایم بریم خرید با هم . اگه می خوای بیای الان بیا پیشم ... گفت خوبه . پاشدم خونه رو مرتب کردم و یه جارو دیگه م کشیدم (دیروز خونه رو جارو کرده بودم )و یه سری تنقلات گذاشتم تو کاسه های چوبی آفریقاییم ! آب رو گذاشتم بجوشه و گل گاو زبون گذاشتم . رفتم نمازمو بخونم که فاطمه رسید . همه ی این کارا رو در عرض نیم ساعت انجام دادم .

اومد بالا و کلی ذوق کردیم از دیدن هم! گل گاو زبون و ریختم تو استکان و توش عناب انداختم ! من عاشق ترکیب گل گاو زبون و عنابم ، محشر میشه . با شکلات های اتریشی آوردم رو میز ! و گفتم می رم نماز بخونم تا دیر نشده . دوستم اومد تو اتاق نگام کرد تا نمازم تموم شد گفت : مگی!!! تو واسه خودتم عین سجاده ی من خریدی ؟ (امسال برای این دوستم از مشهد عین جانماز خودم آوردم : ) ! ) و کلی ذوق کرد که عین هم هست جا نمازامون و گفت در سفرش به فرنگ جانمازش همراهش بوده ، می گفت امکان نداره جانمازمو ببینم و دلم نخواد پاشم روش نماز بخونم!:دی

بعد از نماز رفتیم گل گاو زدیم و من سوغاتی هامو باز کردم و کلی دوس داشتم لباسامو . دوستم میگه مگ! من خیلی گشتم تا لباس سایزت پیدا کنم. تو کی می خوای بزرگ شی :)) ؟ جمله ی معروف بابام ! هربار برام سوغات میاره به این نتیجه میرسه که من خیلی بیبی موندم و باید رشد کنم تا بشه از لباس فروشی های بزرگ سال برام خرید کرد ! در حال حاضر من 2 عدد کاپشن و کلی تی شرت و بافت دارم که قرار هست وقتی بزرگ شدم بپوشمشون !!!!!!!!:)) همشونم سوغاتی هایی هست که توسط بابا خریداری شده ! خدا رو شکر در سفر آخر تفهیمش کردیم عطر و شکلات و جوراب بخره جای لباس:))

---

امروز یه درد عجیبی داشتم از وقتی پاشدم ... همش با خودم فکر کردم که این درد مال چیه ؟ این درد یه هفته ست که همراهمه اما امروز شدت پیدا کرد یهو ... از وقتی فاطمه رفت باشگاه دردم شدید شده :( اینقدر دکتر رفتنم رو به تعویق انداختم که الان روم نمیشه برم پیشش ... لطفاً دعا کنید مشکل خاصی نباشه . خیلی استرس دارم.










دوست سابق ...


شام امشب رو مهمون شوهر عمه کوچیکه بودیم. خیلی زیاد خوش می گذره هم نشینی با این عمه و شوهر عمه

--

تو راه برگشت آهنگ های مورد علاقه ی دوستم از ضبط ماشین پخش می شد .. یاد 3 هفته پیش افتادم که با هم تو ماشین نشسته بودیم حرف می زدیم و این آهنگ و گوش می دادیم ... دوستم میگفت دوباره بذارش... با صدای بلند پخش می شد تو ماشین و ما هم عشق می کردیم با این آهنگ ... قلبم شروع کرد به بوم بوم کردن ... اشک تو چشام جمع شد... به خواهرم میگم حس می کنم دوستم مرده ... دیگه هرگز نمی بینمش... میگه می دونی مگ ؟ وقتی نمی دونیم حقیقت چیه... وقتی نمی دونیم واقعاً خیانت کرده با نه ؟ وضعیت خیلی بدتره... اگه بدونیم خیانت کرده حداقل خیالمون راحته و دیگه کمتر براش غصه می خوریم ... این حس تردید خیلی بدتره ... اشکامو پاک می کنم ...

دوستم واسه من مرد ... 3 روزه که مرده ...  اون روز که دستشو رو قرآن گذاشت و قسم دروغ خورد ... برای من مرد ...

--

دیشب شوهرش بهم اس ام اس داده . الحمدلله مشکل حل شد مگهان جان و من ازت تشکر می کنم که دوست خوبی برای مادر سورنا (زنش) هستی... این اس ام اس خیلی مشکوک بود ... حس می کنم حل مشکل همون طلاق باشه منظورش ...

فعلاً گوشی دوستم خاموشه و دوست ندارم از خونواده ش خبری بگیرم ...

--

دلم برای سورنا تنگ شده ... دلم برای مامان سورنا... یا همون دوست سابق هم تنگ شده ... دلم برای روزهای خوبمون تنگ شده ...

چرا ؟ چرا اینجوری شد ؟ خدایا چه بلایی داره سرمون میاد...

--

دوستم یک سال و نیم بود که از همسرش جدا بود ... یک سال و نیم بود که دیگه تختاشون جدا بود ... و چقدر بد که من اینو از شوهرش شنیدم ... چقدر بد بود که من وسط دعوای زن و شوهری کشیده شدم و این همه حرفای خصوصی شنیدم ... چقدر بد خدا ..  چقدر بد ... خوابم نمی بره ...حس می کنم خیر و مصلحتی تو این ماجرا بوده ... حس می کنم خدا می خواست جدایی و جنگ و تمام کشمکش هاش رو از نزدیک ببینم ...

نمی دونم چرا ... ولی با تمام وجود حس می کنم بی دلیل نبود که من اینقدر نزدیک به ماجرا باشم... من با تمام وجود حس کردم جدایی یعنی چی ...

















عمو !



سیبیلو ترین عموی دنیا کجایی ؟ :-(


تنهایی بد نیست .



من خیلی تنهام . به خواسته ی خودم تنها شدم و هستم و خواهم موند . گاهی از همه ی این تنهایی ها دلم می گیره ...

گاهی دلم می خواد برگردم به روزایی که عاشقونه ها پر بودن تو زندگیم . هرچقدر امروز خالی از اتفاق های هیجانی شیرینه زندگیم... اون زمان اون روزا پر از هیجانات و خوشی بودم ...

امروز فهمیدم خیلی خوشبختم ! خیلی ...

وسط یه دعوای زنو شوهری کشیده شدم ناخواسته .

نفهمیدم چرا...

زندگیشون به گند کشیده شده . زندگی دوستمو می گم . و این احتمالاً یعنی... یه طلاق دیگه ..........

خیانت ... خیانت واقعی رو به چشمم دیدم این روزا... از نزدیک ...

ای کاش می شد کمکی کنم برای ادامه ی زندگیشون...

ای کاش می تونستم از دوستم دفاع کنم ................. خاک تو سر من ... کاش هیچ دوستی نداشتم .


*حس می کنم این اتفاق ها همش نشونه بودن واسم. خدایا... منو نا شکری هام رو ببخش... من یه زندگی آروم می خوام . که گویا زندگی مجردی امکان آرامش بیشتری رو بهم میده . خدایا خودت مواظبم باش...












دوست یعنی فاطمه ! دلتنگشم !


فاطمه به زودی بر می گرده ایران و من عمیقا از برگشتنش خوشحالم ! خیلی دلم براش تنگ شده ... اما حیف که چند بار خواستم تو تماس ها بهش بگم و نتونستم ...

بهم میگه مگی ! بگو برام حرف داری ؟ میگم آره

میگه پارک شهر چطوره ؟ هنوز برگ ریزون هست ؟! نکنه پاییز تموم شه و ما یک بارم نرفته باشیم پارک !مگی وقتی برسم زنگ می زنم حاضر شو ! میام دنبالت بریم قدم بزنیم ! لطفاً بگو مامانت چای بذاره ! برام کیک درست کن ! می خوام بیام آروم شم تو خونتون مثل همیشه

میگم باشه ! باشه ! باشه ! لطفاً زود بیا ...

---

یکی از مشکلات من تو زندگی داشتن دوستان زیاده و نبود وقت براشون ... وقتی کسی رو وابسته می کنی بهش تعهد داری ... من نمی دونم کی کجا و چجوری شد که اینقدر با دوستانم صمیمی شدم ... چی شد که حس کردم مسئولیت دارم در قبالشون... از وقتی پ. بچه دار شد... من شدم راننده ش ! خواهرش ! دوستش ! گاهی پرستار بچه ش !

از وقتی فاطمه دچار یک بحران شدید تو زندگیش شد من شدم همه کسش... بدون اینکه بخوام ! خونه م شد پناهگاه براش که هر زمان وقت و بی وقت حالش ناخوش بود در خونمون به روش باز بود ... همیشه میگه چای که تو خونه ی شما می خورم ! تا یه هفته شارژم می کنه ... چای شما چی توش داره ؟

ن. دوست دوران راهنماییم ... با تمام اختلاف نظرها با تمام اختلاف عقاید و سلیقه ها... هنوزم دوست جون جونیمه ... هنوزم همیشه برام وقت داره ...

همه ی اینا رو گفتم که بگم روزی نیست که اس ام اس نداشته باشم مگ! خیلی بی وفا شدی ... آخه کجایی تو ؟

و من توضیح پشت توضبح که دانشگاه کلاس آلمانی و باشگاه همه ی زمانم رو پر کرده : (

خدایا به وقتم برکت بده لطفاً









من و دوست خارجکیم !



این دوستم که الان اون دور دوراست و حسابی حالمو خوب می کنه ! امروز به مدت یک ربع بی وقفه برام از کارش حرف زد !

یه عکس فرستاد و گفت اینو نگاه کن برات بگم دقیقاً همه چی اینجا که کار می کنم چجوریه !

اونقدر حرف زدن امشب حالمو خوب کرد ! اونقدررر خوب کرد که در واژه نگنجد !

* این دوستم حرف ""ر"" رو نمی تونه ادا کنه و به صورت خیلی شیرین و دلبرانه ای هرجا که باید بگه "ر" یک ر خفیف شبیه به د ادا می کنه !

خیلی بامزه س ! جدیدا که باهاش حرف می زنم حس می کنم لهجه ی اونجایی ها روش تاثیر گذاشته! اصلاً فکر نمی کنم این بچه از اولش بلد نبود بگه "ررررررر" !


* حالم اینقدر خوب شد باهاش امشب که دیگه برام مهم نیست سه سال پیش این موقع ... زیارت عاشورا می خوندم ... گریه می کردم ... قلبم داشت می ترکید ... حس می کردم من یه آدم کثیف و بد کاره م ...

* سالگرد تجربه ی تلخم مبارک : ) اشتباهم رو قبول کردم و می دونم دیگه هرگز تکرار نمی شه : ) همین .

*من خیلی زود خوب میشه حالم ... صحبت کردن با یه دوست می تونه حالمو از این رو به اون رو کنه ... شاید ته دلم غم باشه . اما ته ته دل که مهم نیست : )
× دو تا آپ کردم جبران فردا که نیستم !!! :دی













بارسلونا - والنسیا




یعنی تو روحم که  تو این پست فوتبال 120 ! با تو می چسبه !  نوشتم آرسنال !!! در حالیکه منظورم والنسیا بود !!!!!!!*******

حق ناشناس !!!



امروز ! روزه م ... لازمه ی روزه های من بهتر بودنه ... اون وقت چقدر دلم تیره شده که عزیزترین کس اون روزهام رو نمی بخشم ؟ موجود حق ناشناسی شدم این روزها ...



من براش آرامش از خدا طلب می کنم ... فقط ... فقط ...... می دونم که زندگی مشترکش دوومی نداره و از این بابت ذره ای ناراحت نیستم... ناراحت که نیستم هیچ !!! در کمال وقاحت ! با دهن روزه !!! میگم که خوشحالم هستم تازه !!!


گاهی لازمه بد باشی و از بد بودنت کیف کنی... من از حق زندگیم نباید بگذرم که ! هوم ؟

من و دوستم



بهم میگه امروز چی کارا کردی ؟

میگم کارای روزانه م رو به زبون آلمانی نوشتم ! نوشتم من ساعت 10 صبحانه می خورم ! ناهارم را اغلب در ساعت فلان میل می نمایم ! شامم را بین ساعت فلان تا فلان می لمبانم ! و در آخر ساعت 12 شب!!! می خوابم !

میگه خوبه ! فقط لطف کن بنویس 12 به وقت دوستم اینا !!!