مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دوست سابق ...


شام امشب رو مهمون شوهر عمه کوچیکه بودیم. خیلی زیاد خوش می گذره هم نشینی با این عمه و شوهر عمه

--

تو راه برگشت آهنگ های مورد علاقه ی دوستم از ضبط ماشین پخش می شد .. یاد 3 هفته پیش افتادم که با هم تو ماشین نشسته بودیم حرف می زدیم و این آهنگ و گوش می دادیم ... دوستم میگفت دوباره بذارش... با صدای بلند پخش می شد تو ماشین و ما هم عشق می کردیم با این آهنگ ... قلبم شروع کرد به بوم بوم کردن ... اشک تو چشام جمع شد... به خواهرم میگم حس می کنم دوستم مرده ... دیگه هرگز نمی بینمش... میگه می دونی مگ ؟ وقتی نمی دونیم حقیقت چیه... وقتی نمی دونیم واقعاً خیانت کرده با نه ؟ وضعیت خیلی بدتره... اگه بدونیم خیانت کرده حداقل خیالمون راحته و دیگه کمتر براش غصه می خوریم ... این حس تردید خیلی بدتره ... اشکامو پاک می کنم ...

دوستم واسه من مرد ... 3 روزه که مرده ...  اون روز که دستشو رو قرآن گذاشت و قسم دروغ خورد ... برای من مرد ...

--

دیشب شوهرش بهم اس ام اس داده . الحمدلله مشکل حل شد مگهان جان و من ازت تشکر می کنم که دوست خوبی برای مادر سورنا (زنش) هستی... این اس ام اس خیلی مشکوک بود ... حس می کنم حل مشکل همون طلاق باشه منظورش ...

فعلاً گوشی دوستم خاموشه و دوست ندارم از خونواده ش خبری بگیرم ...

--

دلم برای سورنا تنگ شده ... دلم برای مامان سورنا... یا همون دوست سابق هم تنگ شده ... دلم برای روزهای خوبمون تنگ شده ...

چرا ؟ چرا اینجوری شد ؟ خدایا چه بلایی داره سرمون میاد...

--

دوستم یک سال و نیم بود که از همسرش جدا بود ... یک سال و نیم بود که دیگه تختاشون جدا بود ... و چقدر بد که من اینو از شوهرش شنیدم ... چقدر بد بود که من وسط دعوای زن و شوهری کشیده شدم و این همه حرفای خصوصی شنیدم ... چقدر بد خدا ..  چقدر بد ... خوابم نمی بره ...حس می کنم خیر و مصلحتی تو این ماجرا بوده ... حس می کنم خدا می خواست جدایی و جنگ و تمام کشمکش هاش رو از نزدیک ببینم ...

نمی دونم چرا ... ولی با تمام وجود حس می کنم بی دلیل نبود که من اینقدر نزدیک به ماجرا باشم... من با تمام وجود حس کردم جدایی یعنی چی ...

















نظرات 5 + ارسال نظر
خورشید 1393/09/16 ساعت 20:11

مگی خانم من عجب ادم گیری هستم از وقتی این پست رو خوندم مدام بهش فکر می کنم اینکه پرسیدی چرا ادمی مثل من راضیه وشاکر ومونده وزندگی میکنه اینه که خدا به بنده های خاصش سختی میده واین سختی ها یه امتحانه الماس تو اعماق زمین وتو فشار زیاد بوجود میاد منم سختی ها رو تحمل میکنم چون میخوام الماس بشم من بنده خاص خدام اینا غرور نیست واقعیته خدا منو خیلی دوست داره که اینجور امتحانم میکنه
ولی همیشه هم صبور نبودم بعضی موقع گله کردم ازخدا شکایت کردم وبهش غر زدم باهاش قهرم کردم ولی چون زندگیمو خیلی دوست دارم میمونم وخودمو به خدا می سپارم
خودمو با زنای جانبازای شیمیایی مقایسه می کنم جانبازای اعصاب وروان زنای مفقود الاثرایی که حتی جنازه شوهراشونم برنگشت وقتی اونا تونستن دوام بیارن منم می تونم
با خدا باش وپادشاهی کن بی خدا باش هر چه خواهی کن

اصلا شک ندارم که شما بنده ی خاص خدایی ... اینکه مثل روز روشنه برام شما این همه خوبی و با آرامش با مشکلات کنار میای ! قطعا خدا می دونسته شما خوبی و دوست داری الماس شدن رو : )
شمام می تونستی بزنی زیر همه چیز و یه زندگی به ظاهر آروم دیگه تشکیل بدی تنها یا حالا هر جوری ...
من مطمئنم تو همین دنیا جواب خوبی ها و صبوریت رو می گیری خورشید بانو ...
چقدر خوبه که ما خودمون رو با بدتر از خودمون مقایسه کنیم نه بهتر و بالاتر ...
با جمله آخرتون کاملاً موافقممم

خورشید 1393/09/15 ساعت 13:21

خیانت یه قضیه دو طرفه است هم زن مقصره هم مرد ولی متاسفانه هیچوقت اینجوری بهش نگاه نمیشه من هیچوقت کسی رو قضاوت نمیکنم ولی فکر میکنم دو طرف واسه هم وواسه زندگیشون کم گذاشتن که این مشکل پیش اومده به اون بچه کوچولو فکر میکنم ولی که قربانی اصلی این ماجراست
نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی وقتی به سختی هایی که تو زندگی کشیدم ومی کشم نگاه میکنم به خودم بخاطر مقاومتم افتخار میکنم زندگی با همسری که حافطه نداره ومجبوری هر روز خودتو بهش معرفی کنی وبراش مثل پارسا مادری کنی خیلی طاقت فرساست دلم می سوزه از اینکه ادما تو خوشی وراحتی هستن وسر موضوعات بیخود زندگیشون رو تباه میکنن می تونم قسم بخورم پایه واساس همه اختلافا از یه موضوع کوچیکه که بیخود بزرگ میشه

قضیه کاملاً دو طرفه ست . بدون شک ... ولی به نظرم همیشه راه حل عاقلانه ای وجود داره واسه هر مسئله ای و خیانت بهترین نیست مسلما !
خدا به همه یک ذره از بزرگی و صبر شما بده خیلی عالی میشه ... ما بزرگترین دردمون بی صبریه خورشید جان. خوش بحال تو که اینقدر صبوری و شاکر خدا
من نمی دونستم همسرتون چنین مشکلی داره... خیلی ناراحت شدم از شنیدنش... واقعاً چی باعث میشه یکی مثل شما احساس رضایت کنه از زندگی با همسرش و خیانت نکنه؟ با اینکه می دونه همسرش فراموش می کنه همه چیزو خیلی زود ؟
چی باعث میشه یکی که مشکل حادی نداره دست به چنین کاری می زنه ؟

مریم 1393/09/15 ساعت 13:15 http://marmaraneh.blogfa.com

درگیر مشکلات خصوصی و شخصیه دیگران معمولا هزینهای زیادی داره و لازمه خیلی صبور باشی و بتونی خیلی اتفاقهای بد پیش بینی نشده را که معمولا پیش میاد، تحمل کنی.
همه تجربه های بدو تلخ پر از درسن، بگرد درسش را پیدا کن و نزار اذیت بشی.

امین 1393/09/15 ساعت 04:25

به عنوان دوست پ از حمایت کنی
دوست پ یعنی چی ,

یعنی دوستت مامان سورنا پاشو کج گذاشته بود
متاسفم از این بابت
بعد الان نقش تو چی بودش گفتی اینکار رو کرده یا نکرده

امین 1393/09/15 ساعت 02:28

سلام مگ
خوشحالم که خوش گذشته
دوست مرده , واسه تو مرد , یعنی میگی دیگه دوستت نیست
چرا , بخاطر چی قسم خورد و اینا
این چیزا واسه خیلی ادما پیش میاد اگه که یکی از طرفیت بخواد توی روابطش خیانت کنه اینطوری میشه
معمولا مردها از اینکارا میکنن
اوهوم
چی شد که وسط اینطور ماجرایی کشیده شدی اخه

ترجیح میدم نگم برای چی قسم خورد ... فقط می تونم بگم با قسم خوردنش دلم شکست ... خیلی هم بد شکست ...
مردها ... مردها از این کارا که می کنن صداش در نمیاد ... اما امان از وقتی که دختری پاش کج بره... همه شهر با خبر می شن از ماجرا... و البته یک کلاغ چل کلاغ میشه و ماجرا رو زشت تر از چیزی که بوده جلوه میدن عموماً ...
من وسط این ماجرا کشیده شدم چون لازم بود به عنوان دوست پ. ازش حمایت کنم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد