بهش میگم یکی دو مورد ناراحتی وبلاگی تو عمرم داشتم. مشکلات با آدمایی که بد نبودن، تنها بسیار متفاوت بودن با خودم!
میگه اینم زکات اون همه آدمایی که تو وبلاگتن و خوبن و شبیهتن و می فهمنت و ...
+ راس میگه
+ تو دنیای حقیقی و مجازی، انسانی هستم که شدیدا گارد دارم برای ارتباط زیاد... نه با همه، ولی با اغلب افراد و این خیلی وقتها موجبات ناراحتی دوستام رو فراهم می کنه. بیاید تو دنیای مجازی کمی همو راحت بذاریم. دنیای مجازی جای مناسبی برای شناخت و قضاوت نیست، دنیای مجازی قشنگه بذاریم مجازی بمونه. نخطه
اعتراف می کنم دیدن خواب حرمتم می تونه حاجت روام کنه، و من آرومم...
+ پیش از اذان صبحش
دختر روسه همش و همش بهم می گفت تعداد زیادی از آدما وقیحن، خیلی وقیحن و من همیشه بهش می گفتم بد می بینی آدما رو، خیلی بد...
و این روزا سر اتفاقات مختلف داره بهم ثابت میشه اون بدبین نبود، من زیادی خوشبین بودم و خلاصه ش اینکه خدا جان داری حسابی بزرگمون می کنی و مام حواسمون هست.
+ امروز کسی بهم گفت خدا به راه راست هدایتت کنه، چه دعایی بهتر از این؟ خدایا حرفش رو بشنو و به راه راست هدایتم کن.
+ شکر، شکر و شکر...
روزایی که حوصله م سر میره دقیقه ای هونصد بار میام و وبلاگ هایی که می خوندم رو باز می کنم. هیچی به هیچی... کجایید شما ها؟
+ اه
با چوپان نشستیم و چای دم کردیم که بخوریم، اون تو خونه ی خودش، من تو خونه ی خودم...
یه همچین موجودات عجیبی هستیم ما، قول دادیم چایمون هم یه جور باشه که حس دو نفره بودن القا شه، یادم باشه عین لیوان چای سبزم براش بخرم
+ برای کامنترهای جدید، چوپان یک دختر رشتی شبیه خودمه.
نشستم برنامه ی زندگی 6ماهه نوشتم، یک ساله نوشتم، دو ساله نوشتم. قرار نیست کار خاصی انجام بدم، فقط می خواستم به خودم ثابت کنم که دیگه آرزوهام با هم در تضاد نیستن.
و چون دختر خوبی بودم(از خود راضی هم خودتونید:دی) از خدا بخوام بهم بده اونایی که قولشو گرفته بودم پیش تر ازش، تازه بگم اگر بده یعنی شروع پیچ و خم های زندگی... پا تو راه ساده ای نمیذارم. تلاش بسیار زیادی می خواد که اگر قصد کنم، رهاش نمی کنم به کمک خدا البته
بعد یک شب بیداری و بیدار شدن با کابوس و بعد تر یک صبح شلوغ، امروز احتیاج به مقادیر زیادی تنهایی و سکوت دارم. امیدوارم همه چیز و همه کس تنهام بذارن... فکر تو هم!
+ از وقتی پسر عمه رفته، حتی یه قطره بارون هم نداشتیم. شهریور بی بارون اصلا شهریوره؟ نه واقعا... نه نیست.
دلم می خواست که الان یکی* بود می نشستیم با هم چرت و پرت می گفتیم و من دردامو یادم می رفت.
* شخص خاصی منظورمه