مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

معجزه...

امروز با مرور یک سری اتفاق خیلی خیلی دلم برای خودم سوخت. از ته قلبم دلم برای خودم سوخت و شروع کردم دوباره به اشک ریختن...بارون هم پا به پام بارید و بعد مدتی چون دیدم هیچ کس براش مهم نیست که من تا کجای دنیا هق هق می کنم، از جام پاشدم و صورتم رو شستم. به نرسیدنها فکر کردم، به اینکه فکر می کردم تا آخر تابستون به یکی از دو آرزوی دنیاییم می رسم و باز نشد و من انگشت به دهن موندم و هاج و واج از کار خدا و دنیا، باز دلم برای خودم و تنهایی هام سوخت، قلبم فشرده تر شد، نه دعاهام قبول شده بود، نه حتی آرزوهام شنیده شده بود... هیچ وقت این روزهای سخت و دردناک رو فراموش نمی کنم، همین روزهایی که بیشتر از همیشه کسی باید می بود و نبود. مثل همیشه باز هم نبود... هنوز هم نیست و شاید هرگز نباشه. چطور خودتو می بخشی وقتی بدونی فقط بودنت چه کمکی می تونست بهم بکنه و تو نبودی؟ فقط بودنت...فقط بودنت...

وقتی میگم زندگی من به معجزه احتیاج داره، یعنی واقعا به معجزه احتیاج داره و این ابدا یه شوخی و اغراق نیست. نمی دونم خدا چندین و چند معجزه می تونه برای زندگی بنده ی گناهکارش رو  کنه؟ اصلا چرا باید همچو کاری کنه؟ مگه من براش چی کار کردم؟ فقط می دونم برای زندگی من باید معجزه کنه... و نمی دونم چطور می خواد این کارو بکنه


+ یک ماه پیش برای همیشه رفتی زیر خاک و ما موندیم و بدبختی های تازه، بدبختی های بزرگ لاینحل... ما نا آرومیم، کاش تو روحت آروم باشه. کاش... و من می دونم روحت آروم نیست، مطمینم که نیست. 

+ روزه ی ترک گناهم به بیش از یک ماه رسیده، خیلی ساده تر از اونی که فکر می کردم بود. فقط باید از آدمایی که باعثش بودن دوری می کردم انگار و من این کار رو کردم، اما احتیاج به محرک قوی دارم برای ادامه ی راه... خدایا مددی...

+ اینکه از گناهم حرف می زنم اونو یک گناه بزرگ نپندارید، همه مون این نوع گناه ها رو کم و بیش تو زندگیمون بارها و بارها تکرار می کنیم. اونقدری عادی میشه که دیگه حتی نمی فهمیم همچو حسی در وجودمون بوده، همچو گناهی رو داریم تکرار می کنیم و ... 

حتی اگر دستش از زندگی کوتاه باشه...

نمی دونم کسی که زندگیمون رو به هم ریخته باید بخشید؟

خیلی درگیری بزرگیه تو ذهنم...


  ادامه مطلب ...

از آمدنی های هرگز نیامده...

نه که دلتنگت شده باشم ها

نه...

فقط می خواهم بگویم

به پاهایت

آمدن می آید...



+ منبع نامشخص 

+ عصر ترین عصر جمعه ها برای من بارانیست. هرچقدر عاشق و کشته مرده ی باران باشم باز عصر جمعه های بارانی انگار دلم را مچاله تر می کند. انگار عصر جمعه را، عصر تر می کند.


و حالا ژرفای خود شناخته؟

می دونم که بارون سخت دلتنگم می کنه و از خدا با اصرار طلب بارش بارون می کنم... 


 # فرقت ادامه مطلب ...

صدای بارونو می شنوی؟ بی نظیره، بی نظیر*

دلم می خواد تو چشات نگاه کنم و ازت بپرسم، بپرسم تو هنوزم صدای بارونو می شنوی؟ 



* صدای اون شبم هنوز تو گوشمه...

باز باران...

دوستم برام نوشته :


"باران یعنی تو می آیی" 


+ جملات خالی بندی رو باور نکنیم، حتی اگه بعد یک ماااه یا حتی بیشتر بارون بباره باز هم اومدن تویی در کار نیست.

+ بعد شب خیلی سخت و مسخره ای که سپری کردیم صدای بارون عجیب آب روی آتیش بود... 

از خود راضی هستم اصلا، اه

من کیک امروزمونو خیلی دوس داشتم

سری پستهای لحظه ای

ده دقیقه ای خوابم برد، وقتی پاشدم دیدم بالشم خیس خیسه و من دارم هق هق می کنم. 


+ هنوز امید دارم که خوب شه همه چی، خوب شم من، خوب شه زندگیم...

در باب ختم صلوات(ثابت موقتا)

من هیچ عدد خاصی رو اعلام نمی کنم دوستان عزیزم، احتمالا از عدد مورد نظرم بیشتر میشه. پایان شمارش و مهلت و این حرفها هم انشالله، اگر زنده باشم 20 م هست. 

جالبه بدونید من ابدا نمی دونستم فردا روز شهادتشونه و دو روزی بود درگیر این بودم که نذری کنم و ازشون حاجت روایی همه ی جوونها، تاکید می کنم همه ی جوونها و آرامششون رو بخوام. وقتی فهمیدم فردا چه روزیه باورم نمیشد و حالا مطمین ترم که کمکم می کنن ایشالا و من باز حاجت روا میشم :) شما هم می شید، آخه میشه این همه خدا و محمدش رو صدا کنی و دلت آروم نگیره؟


+ این نذر صلوات اصلا برای خودم نیست و همه میتونین حاجت هاتونو بخواین از امام جواد، من نمی دونم چجوری بگم که باور کنید ولی بارها و بارها دیدم بدون اینکه ازش بخوام روز تولدش اتفاقی چیزی نذری دادم و خیلی عجیب چیزی بیشتر از حد انتظارم بهم دادن :) 

+ تعدادش رو تعیین کنید و بهمم بگید، مچکککککرم

ختم صلوات:)

از روزی که آن اتفاق افتاد و من بالای سر کفن پوشش نشستم و الرحمن و ملک خواندم قصد داشتم بیایم اینجا و بگویم بیایید ختم قرآن گروهی برایش راه بیندازیم. اما هیچ فرصتی نبود، واقعا نبود. آنقدر اشک می ریختم که چشمم برای خواندن کلمه ای یاریم نمی کرد و هنوز هم فرصتش کم است و چون مجالم کم است ترجیح میدهم بنشینیم دور هم یک ختم صلوات بزرگ تر راه بیندازیم و برای آرامشمان دعا کنیم، همگی برای آرامش همدیگر

و بعدتر هدیه ش کنیم به امام جواد، آخر من یک بار معجزه ی زندگیم را از امام جوادم گرفتم و دلخوشم به دل جوانش...

اگر تعداد صلواتهایتان را بگویید و اینجا ثبت کنیم ممنون تر می شوم، قصدم عدد خاصیست و تا قبل اینکه بدانم چند نفریم نمی توانم عدد را بگویم. خب منتظرم :) 

اولین نفر خودمم!

شهری ور

شهریور مرا زن خانه می کند، زن خانه... اینطور بگویم که پارسال این روزها اولین روز خانم خانه شدنم را تجربه کردم. دلشوره ی نداشتن غذا را فهمیدم، درد به هم ریختگی خانه و آمدن مهمان سر زده... چشم به راه بودن را فهمیدم، چشم به راه اعضای خانه بودن و نگران خستگیشان بودن

هی شهریور می آید و موقتا وظایف خانه را به دوشم می اندازد، مثل چک کردن مدام رخت چرکها، اتو کردن لباسها یا به خشکشویی بردنشان که فرصت نمی شود گاهی و دستهای خودم زحمت اتو کشیدنشان را می کشد.


+ خدایا حواست هست که یکی اینجا خیلی خیلی خیلی خسته چشم به راه است؟ حتما حواست هست دیگر...


+ پولهایم دست این و آن است و اصولا کسی به روی خودش نمی آورد که باید پولم را پس بدهد. بعد ناراحت کننده این است که من هم راضی نیستم و آنها روزی حرام می خورند طفلی ها هر روز، وای چه دردناک... وسط این همه غمها یکی آمده مرد و مردانه قرضی که گرفته بود را پسم داده، کمی امیدوارم کرده به برگشتن همه ی پولهایی که دادم و پس نگرفتم. گرچه همه شبیه هم نیستند و گرچه نباید خوبی کسی را به پای دیگران نوشت همانطور که بدی را... همین ها دیگر!