مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

شهری ور

شهریور مرا زن خانه می کند، زن خانه... اینطور بگویم که پارسال این روزها اولین روز خانم خانه شدنم را تجربه کردم. دلشوره ی نداشتن غذا را فهمیدم، درد به هم ریختگی خانه و آمدن مهمان سر زده... چشم به راه بودن را فهمیدم، چشم به راه اعضای خانه بودن و نگران خستگیشان بودن

هی شهریور می آید و موقتا وظایف خانه را به دوشم می اندازد، مثل چک کردن مدام رخت چرکها، اتو کردن لباسها یا به خشکشویی بردنشان که فرصت نمی شود گاهی و دستهای خودم زحمت اتو کشیدنشان را می کشد.


+ خدایا حواست هست که یکی اینجا خیلی خیلی خیلی خسته چشم به راه است؟ حتما حواست هست دیگر...


+ پولهایم دست این و آن است و اصولا کسی به روی خودش نمی آورد که باید پولم را پس بدهد. بعد ناراحت کننده این است که من هم راضی نیستم و آنها روزی حرام می خورند طفلی ها هر روز، وای چه دردناک... وسط این همه غمها یکی آمده مرد و مردانه قرضی که گرفته بود را پسم داده، کمی امیدوارم کرده به برگشتن همه ی پولهایی که دادم و پس نگرفتم. گرچه همه شبیه هم نیستند و گرچه نباید خوبی کسی را به پای دیگران نوشت همانطور که بدی را... همین ها دیگر!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد