مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

برای عشق

لااقل کمی از بهار یاد بگیر

ببین، همین روزهاست که بیاید... 


+ پیشنویس اسفندانه

+ عشق حسی ست کمی گم شده در من...

این بار عدد شارژ گوشیم، باعث شد باز یاد تبریک نگفته ات بیفتم.

رسم است کوچکتر ها سال نو را تبریک بگویند قبول، اما من سخت منتظرم "او" با تمام چند سال بزرگتر بودنش پیشقدم شود. 


+ وقت تحویل سال بعد از دو روز بیداری محض، در اغما به سر می بردم و هیچ دعایی از سرم نگذشت. وقتی تک تک اعضای عیدی بده خانه مان، عیدیهاشان را دادند از سرم گذشت که ای کاش هیچ وقت از هیچ کس در هیچ زمینه ای انتظار نداشته باشم،اینطوری هم مثل حالا غافلگیر می شوم و هم خب بیخودی کلی انتظار نکشیده ام. برای خودم دعا کردم که توقع و انتظاری از کسی نداشته باشم، خصوصا انتظار و توقع محبت از کسی...

 نشان به آن نشان که از همان لحظه منتظر تبریک عیدانه ش هستم و انتظار کلافه م کرده و هی در دلم برایش خط و نشان می کشم و چه واقعا که ها و چه بی عاطفه، بی عاطفه گفتنها که بر زبانم ننشسته... خب، حالا مشخص شد از وقتی تصمیم بر توقع نداشتن! گرفته ام، چقدر بی توقع شده ام؟! ^-^

و آخرین نفس های نود و چهار...

شاید همه ی دوست داشتنی ها رفتنی نباشند، اما دست کم 90درصد دوست داشتنیها رفتنیند. مثلا همین نود و چهار عزیز که سرتاسر پر بود از عطر پرتقال اردیبهشتی... خب می گفتم، می بینید؟ من هنوز فرصت نکرده ام یک دل سیر خاطراتم را مرور کنم، آن وقت نود و چهار دوست داشتنی کوله بارش را جمع کرده و می رود که دیگر برنگردد. نود و چهار عزیزم، ممنونم برای تک تک تجاربم، ممنونم برای آشنایی ها، ممنونم برای تداوم دوستیها و ممنونم برای هیجانات کودکانه ای که به قلبم هدیه دادی...


+ دو روز تمام است بیدارم، دیشب کمتر از 2 ساعت خوابیدیم و امروز هم مجال خواب نبود، دارد باورم می شود که من هم می توانم یک شیرینی پز کوچک باشم. یک شیرینی پز که خواهر سخت گیرم مهر تایید بهش بزند که هیچ، حتی تحسین کند. 

+ ... ای کاش حجم دلتنگی آدمها به اندازه ی جثه شان بود، مثلا چرا من 49کیلویی باید به اندازه ی 4تن دلم برایش تنگ شده باشد؟