مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

زمان و عمرم پیشکش تمام دغدغه های امروز...

ممنون از تک تک نظرهای خوبتان، نمی دانم چرا دچار مرض جدید پست پاک کنی شده ام، باید این روزها را هم طی کنیم... شاید کمی باید فاصله گرفت از بعضی دغدغه ها، مثل همیشه انگار تنها راه حل مساله همان زمان است و زمان...


باور کنید من و دختر روسه خواهرهای خونی هم هستیم. باور کنید...

در حالیکه لمیده بودیم و نق نق می کردیم، از حوصله ی سر رفته مان به خواهر عزیز گفتیم، گفتن همان و پشیمانی همان! 

اصلا دختری که کتاب هایش زیر خروار خروار خاک تلمبار شده، لباس هایش نا مرتب و در هم، چپیده اند توی کشوها، و کمدهایش که نگو، و زیر تشک تختش حتی گوله گوله مو و خاک جمع شده باید حوصله اش سر برود؟ اصلا به چه حقی باید حوصله ش سر برود؟

حالا شما بیا و قسم بخور که به پیر به پیغمبر خاکی نیست، مویی نیست که از سر کچلم ریخته باشد زیر تخت و زیر تشک!! که به جانش بیفتم. اصلا چه اهمیتی دارد که کتابهای زبانم قاتی کتابهای مدیریتم شده و اصلا چه اهمیتی دارد حالا کمی! خاک زیر تختم جا خوش کرده باشد؟

خلاصه که هرچه خواستیم دلیل سر رفتگی حوصله مان را موجه جلوه بدهیم نشد که نشد! تلاش بیهوده بود، خواهر به این نتیجه رسید که دختری که جمعه هایش را بی پختن کیک و شیرینی سر کند باید هم حوصله ش سر برود، دقایقی بعد مگهان بود که از این طرف به آن طرف می دوید و گردو آسیاب می کرد و آرد الک می کرد آن هم نه یک بار بلکه 5بار!!! و تمرین پخت شیرینی روسی عید می کرد و هوه... کار شیرینی پزی با عشق! تمام نشده رسیدیم به خانه تکانی، و تا دقایقی پیش در حال تلاش برای به جا آمدن حوصله م بودیم و از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان حوصله م سر جایش آمده، بابایم نیز در آمده و کمرم نیز بابایش در آمده و خواهر جان همچنان اصرار دارند که روز خوبی بوده و امیدوارند که فردا و پس فردا هم حوصله ام حسابی سر برود و اینگونه هم کدبانو تر می شوم، هم منظم و مرتب تر و هم خانه مان دسته گل تر و ... :-"