مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خدا به وقت مامان ها برکت میده. باور کنید !

از صبح مرتب کردن خونه ، چک کردن تب برادرک به طور مداوم ، شستن ظرف ها ، جمع کردن لباس از روی بند ، تا کردنشون دونه دونه و فکر کردن به ناهار ... 

جدا کردن لباس های روشن و چپوندنشون تو ماشین ، درست کردن ناهار ، نگرانی برای خراب کاری تو آشپزی ... خوندن چند صفحه کتاب ... حرف زدن با مامان از راه دور، حرف زدن با خواهر و گزارش دادن وقایع اتفاقیه ی روز... 

اینا همه ی کاری بود که من امروز انجام دادم ... 

و آلارم ماشین لباس شویی که میگه لباس ها شسته شدن و باید رو رخت آویزون شن ... 

و من که تازه لم داده بودم رو مبل و به شام امشب دایی فکر می کردم ... 

و من که تصمیم گرفتم گراتن تو یه ظرف کوچولوی یه نفره براش درست کنم . 

و من و این همه حس های تازه ... و من و این همه حس تنها شدن و استقلال .........


یه خواهش از جمیع آقایون

تا وقتی مطمین نشدید که طرف، دختر رویاهاتون!!! هست یا نه ، تحمل کنید و فرت و فرت باهاش در تماس نباشید . اول ببینید با خودتون چند چندین. براش کادو نخرید ، مدام از ازدواج باهاش حرف نزنید ، که فرداش پیشمون شید و بگید من که حالا حالاها نمی خوام ازدواج کنم ، پس فرداش بگید انگار من اصلا نمی خوام نامزد هم داشته باشم ، و هفته ی بعدشم تماس ها رو قطع کنید و برید نیست و نابود شید . 


+ یک دختر خوبی اطرافم هست که این روزها به شدت دلش شکسته ، از خدا می خوام کمکش کنه و قلبش رو دوباره زنده کنه. از من هیچ کاری ساخته نیست ...

+ میگم یه چیزی ، من فهمیدم شرایط مالی خیلی خوب یه خانم میتونه تاثیر گذار باشه تو انتخاب شدنش ، اما تو موندگار شدنش انگار هیچ تاثیری نداره ...

آقایون مجرد بخونید لطفا!

اخیرا یه پست نوشته بودم و قصد داشتم حتما تکمیلش کنم ، پست مخصوص آقایون بود و اینکه چطور در ملاقات اول فرد معقول و جنتلمنی به چشم بیان . یه سری بایدها و نبایدها رو توش ذکر کرده بودم که همه از تجربیات خودم و اطرافیانم بود . اما فرصت نشد ... 

عموی وبلاگستان لطف کردن این پست رو نوشتن ، خوندنش رو توصیه می کنم . 

اگر شمام نظر خاصی دارید بیان کنید لطفا :) 


رویاهای کاملا منطقی !

داشتم به دوستم نظر کارشناسانه می دادم که دنبال چه مبلی باشه برای خونشون ... سفارش کردم دنبال رنگی باشه که هارمونی داشته باشه با فرش تو هالشون . همه چیز رو یک رنگ نخره که بدترین کار ممکنه ! 

شروع کرد به صحبت کردن که بمون برم خونه خودم مبل فلان و فلان می خرم ... حتما اون کنسول خونه ی شما رو یا اقلا شبیهش رو برای خونه م می خرم . اون کتاب خونه ام برای یه کنجش... امیدوارم اونقدری پول داشته باشه که بتونه پیانو بخره برای خونه ! (این در حالیه که اصلا نواختنش رو بلد نیست!) 

به تصورات دوستم نگاه کردم و به تصورات خودم از خونه ی آینده م ... چند ساعته که دارم بهش فکر می کنم . من چرا از همه چیز کم می خوام ؟ چرا دنبال بهتر و بیشتر نیستم ؟ 

چرا انقدر به داشته هام قانعم ؟! 

انگار رویاهام رو هم منطقی می خوام . من همیشه از آدمایی که رویاهای بزرگ و دور از منطق دارن خنده م می گیره . 


+ من همیشه خونه ی آینده م رو یه خونه ی 60 70 متری فرض کردم.  اما دوستم با شرایط مالی خیلی خیلی معمولی ! با چهره ی خیلی ساده و معمولی ... با خانواده ی نه چندان خوب، همیشه خودش رو تو خونه ی بالای 100 متر فرض می کنه . همیشه میگه همسر آینده م باید فلان ماشین رو داشته باشه ! برام عجییه ... 

شاید واقعا خدا به ما اندازه ی رویاهامون می بخشه... اگه اینطور باشه ، من یه بازنده ی واقعی هستم ! 

+ من در حال حاضر ماشین زیر پام هست ، به نام خودم نیست اما خودم استفاده ش می کنم. بازم هیچ وقت تو تصوراتم ماشین ندارم !!! همیشه یه زندگی از 0 شروع شده رو تصور می کنم برای آینده ی خودم و همسر آینده ی احتمالی !

اندر احوالات من

ناهار روز اول یه زرشک پلوی خوشگل اما بد مزه بود. برنج شفته و شور ! مرغام ولی خوشمزه بود حسابی و خوش ترکیب... 

ته دیگ سیب زمینیم هم خیلی خوب در اومده بود . 

برنج رو گذاشتم رو گاز رفتم برای برادرک سالاد میوه درست کردم ، انقدر سرم گرم خوشگل کردن سالاد میوه شد که یادم رفت برنج روی گازه و باعث شد نرم تر از حد معمول شه! 

این اولین تجربه ی آشپزی تنهام بود ، خیلی بد بود . امیدوارم برادرک تحمل کنه و بتونه با غذاهای بدمزه م کنار بیاد و نگه غذا حاضری درست کنم !!! 


+ دوس دارم زیادی پست بذارم . چون وقتم همش آزاده و تنهام!

+ صبح مهمون داشتیم ، عصرم مهمون داریم!!! احتمالا برای شام گراتن سیب زمینی درست کنم برای دایی جانم ... با لایه های سبزیجات...

+ خیلی لباس نشسته داریم و امروز که آفتاب در اومده دو سری لباس ها رو تو ماشین ریختم و شستمشون ! تو جیب شلوار بابا دو عدد 50 تومنی پیدا کردم که فکر می کنم بدون شک مال خودمه!اصلا از قصد گذاشتن که خانوم خونه!!!(من) خستگیشون در بره.

+ فردا دعوتیم جایی نمی دونم واقعا بریم یا نه ... راستی حدود 7 روز خواهرم نیست و من و برادرک تنهای تنهاییم :) گرچه الانم که هست تا برسه باید شام بخوریم و بخوابیم !

+ فامیلا زیادی لطف دارن ، مدام اس ام اس و زنگ می زنن . من بی حوصله م کلافه میشم زود :( مشکل بعدی اینه که فک می کنن چون تنهام مدام باید بهم سر بزنن ... مهمون داری خوبه اما وقتی بی حالی و دلت منطقه امن و گوشه ی دنجت رو می خواد ، هیچ خوب نیست !!! 

روز اول خانوم خونه شدن!

از صبح که بیدار شدم شب بود ، هوا گرفته و دل من هم ... 

سیم کارت اعتباری بابا رو صد تومن شارژ کردم . بدون اینکه چک کنم خط وصل شده یا نه ... هزار تا ماجرا پیش اومد بالاخره یه سیم کارت دیگه بهش دادم و الان اون سیم کارت با صد تومن شارژ دست منه :) ... 

تلفن ها مدام زنگ میزد و التماس دعاها بود که هی به گوش می رسید و من غمگین تر می شدم . واقعا سخته ببینی این همه گرفتاری تو دنیا وجود داره . من از همه ی شماها معذرت می خوام ، اما این امکان نیست که از خونواده بخوام به ذکر نام دعا کنن. ازشون خواستم برای دوست های مگهان ویژه دعا کنن . دیگه التماس دعا نگید و مطمین باشید خدای من اونقدر وسعت دید داره که تک تک دوستانم رو تو دعاهای خیر مادرم شریک کنه . 

قبل از رفتن به فرودگاه یک سری از گروه فامیل جلوی در خونه بودن برای خداحافظی... با اینکه اصلا ساعت رفتن رو نگفته بودیم ، و تلفن پشت تلفن از همه ها که از 9 صبح!!! رفته بودن فرودگاه و دو تا ماشین از انزلی اومده بودن و خیلییی ماشین از رشت ... و ما واقعا تو اون بارون که عین دوش حموم می بارید ، اصلا انتظار دیدن هیچ کس رو نداشتیم . اقوام دور ... همکارا ... اینکه کی خبر داده بود بهشون هنوز مجهوله ؛) 

با فامیلا گفتیم خندیدیم ، بابا اینا آخرین مسافرایی بودن که رفتن سمت ترانزیت ... سخت بود . اون لحظه ها اصلا نمی گذشت انگار...

ظهر خیلی غریبانه برگشتیم خونه و من با دیدن کفشای جلوی در مامان و بابا به هق هق افتادم . خیلی ابلهانه !گریه کردم ... 

بمیرم برای اونایی که عزیزاشون رو از دست دادن . 

--- 

شب حالم خوب شده بود ، خواهرم برای دایی جان شام درست کرد. عمه کوچیکه اومدن دنبالمون و شام رو بیرون خوردیم. دلم کشف جاهای جدید می خواست. استیک چوبی رو انتخاب کردیم. بهترین استیک عمرم رو خوردم. من !! من گوشت گریز ... 

--- 

من و برادرک تنهاییم ، ناهار می خوام زرشک پلو درست کنم . کسی نمیاد این طرفا ؛) ؟!

وقتی اس ام اس میده دختر زیبا من جلوی گنبد سبز مسجد النبی هستم.


تک تک اس ام اس های مامان بابام رو صد بار خوندم ... اشک ریختم . چندین دقیقه باهاشون صحبت کردم ، حالم خوبه... 

اشک ریختم براشون ، برای اینکه به آرزوشون رسیدن ...  


+ زیباترین اس ام اس های دنیا رو امروز تو گوشیم دیدم . خدایااااا... میشه بخوام منم راه بدی خونه ی پیامبرت؟ میشه با ذوق و هیجان مگهانانه ازت بخوام ؟ تو هم به بنده ی کوچولوی بهونه گیرت لبخند بزنی ؟



مواظب مهمونای خونه ت باش خدای خوبم:(

و هر قدم که به رفتن نزدیک تر شدین ، اشکای من به اومدن نزدیک تر شدن ... 

و چشمام تر شد ... و گونه هام خیس شد ... و هق هق گریه های من ... خواهرم ... برادرم ... ما بیش از یک ماه بی پشت و پناهیم ... 

کاش خدا من رو با گرفتن عزیزترینهام امتحان نکنه... من ضعیفم ... کم میارم ... شرمنده ش می شم . 


یه دقیقه سکوت ... حجاج کم عقل؟!

یه جایی خوندم که نوشته بود حجاج کم عقل ایرانی عرب ها رو پولدار می کنن . صدجا خوندم که توهین واضح تر بهشون شده بود . چشمام تر شد ... 


+ کاش کمی در لفافه صحبت کنیم ، همین . 

+ عزیزان ، خانواده ی من و امثالهم ، معتقدن پیش از مرگشون باید اعمال حج تمتع رو به جای بیارن . شما ببخشیدشون ، خب ؟ با پول شما نمیرن ، پول خودشونه ، زحمت کشیدن ، می خوان بریزن تو جوی آب ... ببخشیدشون به بزرگیتون ، ممکنه ؟ 

+ اگه حرفی هست تو پست پایین بنویسید . سپاس ...

این گونه می گذرد روز و روزگار مگی

باید بگم ذهنم به شدت مشغوله و هم زمان مهمون از تهران برای بابا اومده و تولد مامان که امشب قراره جشن گرفته بشه مزید بر علته !

کلا همه چیز در هم و برهم شده و من تو این شرایط واقعا کم میارم . خصوصا که یه مساله ی روحیم هست که بهم فشار آورده و تمام مدت پس ذهنم دارم پردازشش می کنم !

امروز عین خانومای خونه ده جا توقف کردم برای خرید خونه و عین ده جا رو مجبور شدم پارک دوبل کنم!!!( کلی تمرین شد!) سبزی برای کوکو سبزی که هوس کردم 2ماهه ! بادمجون و کدو خورشتی و لوبیا برای شام داییم ( من یه دایی مجرد دارم که شام ها میاد پیش ما !! گیاه رو به گوشت ترجیح میده ) ، اینکه وظیفه دارم براش شام درست کنم یه حس غریبی داره ، برای اولین باره که طعم آشپزی کردن از روی وظیفه رو می چشم ، بگذریم که من اصلا غذای ایرانی بلد نیستم و فقط یه چیزای حاضری بلدم! یه کم سرچ کردم و یه سری غذا رو در نظر گرفتم که تو این یه ماهه براش درست کنم ، خیلی آدم باحالیه و وقتی براش آشپزی می کنی تمام خستگیت رو میگیره از بس ذوق می کنه !!!

موقع جمع کردن میوه باز برای اولین بار در عمرم احساس کردم که از روی وظیفه دارم این کارو انجام میدم . با تمام وجود خسته بودم و با تمام وجود ذوق... من واقعا کیف می کنم از خرید مایحتاج خونه! راستی یکی از کارای بامزه ای که می کنم اینه که میوه های هم قیمت رو تو یه پلاستیک میریزم ، مخصوصا اگه از هر کدوم کم کم بخوام! همه براشون جالبه این حرکت من ؛) :))

ظهر مامان رو بردم دندون پزشکی!!! درست همین امروز روکش دندونش افتاد و بردمش عکس گرفت و عصر باید ببرم که دندونش رو پر کنه و جرم گیری احتمالا ... خواهرمم مرخصی گرفته بود که بتونه کیک و دسر درست کنه برای امشب و اونم بین راه بردیم رسوندیم شرکت که به کاراش برسه یه کم . 

فکر می کردم ماجرای مهمون بازی تموم شده ، خیر ، این پروسه ی طولانی ادامه داره و امشب هم باید پذیرای مهمون باشیم :) قدمشون خیره ایشالا...

خلاصه که اونقدر امروز رانندگی کردم و تو آفتاب این ور اون ور رفتم احساس می کنم دارم فنا میشم !!! 

دوستم میگه داری بزرگ میشی ... نمی دونم ! اما خودمم همین احساس رو دارم . کم کم میام میگم چیا شده و چیا نشده ... :) 


+ یه وقتایی باید پذیرفت که چشم خوردن وجود داره ، بعد از رفتن مهمونا سر درد وحشتناکی داشتم ، اونم منی که اصلا سر دردی نیستم ! به طرز عجیب و مضحکی یه لیوان شکست ، از بالا صدای انفجار اومد!!! فک کردم اتفاق بدتریه ، اما خدا رو شکر فقط یکی از باکس های دیواریمون افتاده بود و نابود شده بود !!! ماشین پارک بود سر خیابون ، یه ماشینی زده بهش و رفته !! از اون ورم خرج های وحشتناک و عجیب هی داره میره تو پاچمون... 


+ کاش همه ضررا مالی باشن ، همیشه اینجوری نیست که یکی از پنج نفر خونواده ت بد باشن و روانت رو پاک کنن . اقوام دور تر هم می تونن این امر خطیر رو به عهده بگیرن و به زندگیت به معنای واقعی گند بزنن ! خدایا همه ی ما رو به راه راست هدایت کن . 


+ تحمل فشار مالی اصلا آسون نیست ، من همیشه فکر می کردم آستانه ی تحمل خیلی بالایی دارم ، حالا میبینم نه واقعا ...توهم داشتم فقط !

ماشین ظرفشویی !

دو تا کامنت داشتم درباره ی اینکه چرا ماشین ظرفشویی ندارین شما که پولدااارین :))) ! یکی خیلی توهین آمیز بود و اون یکی کمی در لفافه !!!

اولندش مگه پولدارا ماشین ظرفشویی دارن فقط :| ¿ 

دومندش ما ماشین داریم ولی خب همه ی ظروف رو نمیشه تو ماشین گذاشت ، یه سری که باید با ناز و نوازش شسته شن ! یه سری هم باید با اسکاچ شسته شن و فشار آب کاری براشون نمی کنه . 

سومندش من کجا گفتم که ما پولداریم :دی ¿¡ والاااا 


+ یکی از دوستانم خیلی مودبانه گفته بودن نگران دست هام هستن ؛) ازشون ممنونم ...چقدر جالبه که میشه یه حرف رو با لطف و مهربونی گفت همون حرف  با بددلی هم می تونه گفته شه ... 


قانون نانوشته ی کارواش ، دیشواش !

یه قانون نا نوشته ای هست که میگه هر روز ماشینتو ببری کارواش و حالی بهش بدی ، خدام یه حالی بهت میده و بارون می فرسته برات ! 

همون قانون نانوشته میگه اگه یه روز حالت خوش باشه و بخوای یه حالی به خودت بدی و بشینی ناخوناتو با دقت تمام لاک بزنی ، مامانت یه حالی بهت میده و تو رو با کلی ظرف نشسته تنها می ذاره ! 

بگذریم که رنگ لاک اون انگشت اشاره بسیار نامربوط به بقیه بود و می خواستم رنگشو عوض کنم . نشون به اون نشون که یه تیکه ریز از لاک اون ناخن آسیب ندید:| :دی 

و یکی از ناخن های مصدوم از نمای نزدیک :|