مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

کاش 40سال پیش بود الان...

میگفت وقتی تازه عروس بودم، مادر شوهرم هر روز و هر روز صبح برام قیماق درست می کرد. می گفت لباساتو خودت نشور، بده من بشور تو دستات زیبا و سفیده، تو عروس روس منی و نباید خط به دستات بیفته... میگه ناهارشو فقط به سلیقه ی من درست می کرد و به پسرش و بقیه ی بچه هاش می گفت عروس باید روی سرمون باشه، تازه عروسه آخه...


+ چقدر لذت بخشه که مادر شوهرت تو اون روز و روزگار اونقدر عاشقت بوده باشه... 

+ وقتی اینا رو تعریف می کنه می رم تو فکر و با مادر شوهر مامانم مقایسه ش می کنم دردم میاد، مادر شوهری که وقتی با پول مادرم(!) براش خونه خریدن به همه گفت قصدشون زیاد کردن اموالشون بود و خونه به نام من نیست. هیچ وقت هم تشکری در خور نکرد و هنوز هم نمی کنه... نمی دونم چرا دست مامان و بابا اینقدر بی نمک بوده همیشه، بار عاطفی مسایل کنار، تمام بار مالی خانواده رو دوششون بوده و هرگز کسی قدردان نبوده... 

+ اگه روزی ازدواج کنم مادر شوهرم منو به عنوان عروس به رسمیت نمیشناسه احتمالا... بر اساس شواهد موجود از شانس و اقبال خانوادگیمون اینو میگم.

عطرها، صداها و دست ها...

خونمون بوی پرورشگاه مژدهی میده، همیشه پرورشگاه همچو بوی عجیبی داشت. بوی شوینده ی عجیبیه شاید، یا بوی آشغالی که از دیروز تو آشپزخونه ی کوچولوی کارگاهمون مونده... 


+ من عطر آدمها خوب تو ذهنم می مونه، حتی بوی عرق آدمها رو از هم تشخیص میدم(البته اگه پیش بیاد که بوی عرقشون رو حس کنم)، من صدای آدمها عجیب تو گوشم می مونه اونقدری که می دونم وقت گفتن میم کمی تلاش می کنن مثلا یا حرف خ رو خیلی سخت ادا می کنن و خش دار و در آخر من دستهای آدمها رو خیلی خوب به یاد میارم، فرم دستها و حرکات دستشون... یادمه اولین بارهایی که با هم صحبت کرده بودیم به بابالنگ درازم گفته بودم عکس از دستهاش بده و این نشون از اهمیت بالای دستها برای من داره، خدا بیامرزه اون روزهای خوب و خیلی خوب رو

خدایا چطور ازت خجالت نکشم؟

من خیلی انسان بی شعوری هستم، از خدا انتظاراتی دارم که وقتی می خوام بیانشون کنم از خودم خجالت می کشم. آخه اینقدر پیچیده؟ آرزو نداشتی نداشتی آخه این دیگه چی بود که به سرت افتاد؟ 

می دونم خدا می تونه، ولی آخه چرا باید همچین کاری کنه برای من گناهگار نالایق؟ ضمنا ذکر کنم خواسته و آرزوم خیلی حلاله، فقط خیلی پیچیده ست و نمی دونم چجوری میشه که خدا این همه کار کنه برای من؟ حالا هی میگن امید داشته باش، امید به چی آخه؟

تهران...

موزه ی زمان...


  ادامه مطلب ...

محصولات بیو

بچه ها اگر از محصولات بیو دارین میتونین برین پیج اینستاگرامی  beyu.iran اونجا نوشته که کجا برید. با دادن پوکه ی خالی و نصفه یه ریمل نو هدیه می گیرید:دی 

منم پوکه ی رژ و سایه و کانسیلرش رو دارم و منتظرم این کمپین در رشت اجرایی بشه :)))

لوازم آرایش بیو

بچه های ساکن تهران لطفا اگه لوازم آرایش بیو داشتید و الان پوکه ی خالی رژ سایه یا حتی نصفه استفاده شده باشه و خلاصه هر چیزیش رو دارید بهم اطلاع بدید:| 

بهتون بگم چی کار کنید، فقطم همین امروز مهلت دارید، مرسی اه 



مگی فربه

میگم نکنه بالا رفتن وزنم ربط به مصرف زیاد نوتلا در کیک داشته باشه؟ 

خاک تو سرش اگه چاقم کنه، کی می دونه من از اضافات مایه ی کیکای مردم می ریزم تو قالب کوچولو و هر روز هر روز قهوه و کیک می خورم؟


+ شاید باورتون نشه اما ما یه هم مدرسه ای داشتیم به اسم فربه، احتمالا به معنای اصلیش دقت نکرده بودن وقتی روی دختر طفلک می ذاشتن و از همه جالب تر اینکه فربه شایسته ش هم بود. حسابی تپلی بود :دی

+ کاش صبح خواب نمی موندم و 9 می رفتیم صبحونه می زدیم با خواهر!

+ کی خسه ست؟ دشمن :-"


امضا :

هذیان گو

وقتی آرزوی هیچ کسی نیستی...

ای کاش راهی برای فرار از رخوت و کسالت بود.



+ جایی نوشته بود زنها رو 2 سال نشنیدن دوستت دارم نابود می کنه. فکر کردم چقدر راست میگه، به یه جایی می رسی و فکر می کنی هیچ کس دوستت نداره، به همین جایی که من امروز رسیدم.

+ منظورم دوستان و خانواده نیست.



آشتی با دنیای مگی

جمعه می تونه روز خوبی باشه برای رفتن به سینما...  


+ و من سینما  رو خیلی دوس دارم، هرچند که اینجا هیچ وقت کارتون روی پرده نیست.

+ امروز هم که پنج شنبه باشه فکر کنم بشه یه کارایی کرد، دارم برنامه ریزی می کنم، اوضاع تحت کنترله از توی تخت(!)


چای تازه دم

دیدم بهم اشاره می کنه، به روی خودم نیاوردم...گفتم ببینه حواسم نیست بی خیال میشه، خودمو به گوشیم مشغول کردم.

در حالیکه دستشو از چپ به راست و از راست به چپ توی هوا تکون می داد صدام کرد. مگی خانوم؟ 

با خستگی و کلافگی گفتم بله؟

میگم مگی خانوم شما خیلی خوب چایی دم می کنی، این جمله دو نوع معنی داشت، یکیش مفهومی بود. یعنی الان متوجه شدی غیر مستقیم چی می خوام بهت بگم؟!

_ بله می خواین بگین دیگه وقتشه، ولی من آمادگیشو ندارم، قصدم ادامه تحصیله!!! و چشم غره ای رفتم و سوت بلبلی زنان رفتم سمت اتاق :)))


× و صدای خنده ی حضار... مرتیکه میاد می شینه هر دو دقه میگه چای تازه دمت کو؟  :| بوخودا ما وظیفه ی چای پخش کردن هر ساعت چند بار رو نداریم :-" 

+ با اوشون خیلی صمیمی هستیم، وگرنه من و همچو شوخی های بی شرمانه ای؟! 

...


سیچان...


+ راز من و کسی که نبود، کسی که نیست.