مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

عررر

آقا جان ما برنامه زندگیمون این شده بود که بیدار باشیم ، شب نخوابیم از بعد افطار تا ظهر ، نمازو بخونیم و خواااب تخت تا افطار ... 

هی گفتیم این که نشد روزه ! ما که روزه دار نیستیم! هی وای و اینها ... خوشا به حال روزه داران حقیقی ... 

امروز راننده ی اختصاصی برادر شدیم از 9 صبح تو خیابونا بودیم و خیابان معلم رشت رو استاد! کردیم . ( در عرض یک ساعت معلم رو استاد کردم! ) انقدر رفتیم و اومدیم تا ایشان تعطیل شن هوا گرم ، بنزین کم و در نتیجه بی کولر بودم که وسطاش زدم به سیم آخر و کولر و روشن کردم . 

آفتاب به شدت داغ بود و قشنگ می خورد به فرق سرم. خلاصه اینکه روزه دار واقعی شدم امروز!!! تشنه له له زنان و تهوع شدید هم دارم که احتمالا علایم گرمازدگی باشه . 


+ امروز ، روز عجیبی داشتم . خیلی... 



مهمون های منتخب جشن عروسی!!!


نشستیم دور هم و مهمونای مدعو رو لیست می کنیم . مامان میگه نمیشه به دوستاتون نگید ، بابا میگه من همکارا و دوستامو چی کار کنم ؟ برادرک با هیجان میگه استاد منم هست . خواهرم میگه من دوستام رو بی خانواده دعوت می کنم و من هم تاییدش می کنم . مامان بابا میگن هرکس با خونواده ش بیاد بهتره . 

می خندم میگم کارت هم بدیم به مهمونا ؟ و میرم تو فکر که چرا من انقدر لج دارم از مراسم عروسی ؟ مگه نه اینکه دیدن دوست و فامیل دور هم خیلی لذت بخشه ؟ مگه نه اینکه ولیمه دادن بسیار سفارش شده ؟ اونقدر حس خوبی دارم که خدا می دونه و همینجا اعلام می کنم که پشیمونم از حرفی که میزدم . عروسی و اتفاقاتش گویا هیجانات زندگیم رو بالا می بره . خیلی هم سنت نیک و پسندیده ایه. الهی خدا به همه اونقدری بده که بتونن کنار عزیزاشون جشن بگیرن روز خوششون رو .

البته هنوز پای حرفم هستم و یک شام جانانه رو به بزن و برقص شیرین عقلانه ترجیح میدم. 



+ مامان و بابای جانم ، شهریور حاج خانوم و حاج آقا میشن ... 

+ جفتشون خیلی خوشحالن ، باورم نمیشه که بابا بتونه یک ماه از محیط کاری دور باشه ، کمی استرس داره برای روزهای دور بودنش ... 

+ خواهر نگرانی داره که سرپرست من و برادرک می شه ... 

+ من نگرانم که باید وظیفه ی نگه داری از برادرک رو به عهده بگیرم ، خواهرک از سر صبح تا 7 غروب خونه نیست . در عوض حس می کنم باید تجربه ی جالبی باشه.

+ از آخر ماه رمضون قراره بریم چند جایی رو تست کنیم و رزرو کنیم اگه خدا بخواد. 

+ دوستان رشتی ؟ پیشنهادی برای شام عروسی مامان بابای من در آستانه 30 سالگیشون دارید :) ؟ 

مهمونی خداست خب:)


خب اینکه میگن ماه مهمونی خداست ماه رمضون واسه شماها نمی دونم چه تعبیری داره ؟ 

ولی واسه شخص من کلا مهمونیه... 

یک ماه بخور و بخواب دارم و حقیقتا روم نمیشه به خودم بگم روزه دار!

چون عملا فشاری بهم نمیاد ... یا خوابم تو اتاق با کولر (دو روز از 3 تا 7 برق قطع بود البته! که باعث شدن حس کنم روزه داری تو گرما رو!) یا دراز کشیدم و کتاب می خونم ، که اونم فشاری بهم نمیاره و تفریحه. 

افطاری یا زحمتش گردن مامانه و یا مهمونیم ! که بازم ثابت می کنه این ماه واسه من کلا ماه مهمونیه... 


+ خلاصه که روزه داران واقعی لطفا منو از دعاتون محروم ننمایید .


معمولی های خاص!


بعضی آدمها آنقدر معمولیند که آدم حیفش میاید ، خاص نخواندشان . 


+ برای خاص ترین معمولی های دنیا