مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از اتفاقات خیلی بامزه وبلاگی !



این روزا که ذهنم درگیره قرارهای وبلاگی هست ، که سه چهارتا از دوستان پیشنهاد دادن و من رد کردم ... باعث شد یاد خاطرات جالبی بیفتم که قطعاً ثبتش تو این وبلاگ خالی از لطف نیست .

3 سال پیش بنده وبلاگی داشتم که خواننده هاشم خیلی زیاد نبود ، اما بیشتر از حالا بود . چه خاموش ، چه روشن ! تو اون وبلاگ اصلاً حرفی از اینکه کجایی هستم نبود ! کاملاً مجهول بود مگر اینکه احساس صمیمیت می کردم با کسی ، اون زمان اگر ازم می پرسید می گفتم کجایی هستم . خب ، تا اینجا که متوجه شدید ریتم وبلاگ نویسیم چقدر متفاوت بود ، هرچی الان رشتی بودنم رو جار می زنم اون زمان محتاط عمل می کردم و نمی خواستم تحت هیچ شرایطی شناخته شم .

یه روز نشسته بودم وبلاگی رو می خوندم که اسم نویسنده ش پری بود ! یه جا خوندم اسم یه رستورانی رو که تو رشت بود و فهمیدم رشتیه !!! بعد از مدت ها بهش گفتم منم رشتی هستم :دی

خب خیلی واسم سخت بود که لو ندم همشهری هستیم و حس مثبتی هم بهش داشتم . دیگه بعد از چند وقت بهش گفتم من رشتی هستم و نمی دونم چی شد که ارتباطمون یاهویی شد . عکسمو دید و انقدر دختر مهربونی بود ازم تعریف می کرد و منم به قول رشتی ها شیت!!! عکسای تولدمو نشونش دادم عکس تولد 21 سالگیم . تو اون عکسا یه عکسی بود که کنار برادرم بودم . خیلی جالب بود پری از لحظه اول بهم لطف داشت. خلاصه خیلی از رازهاشو که تو وبلاگشم نمی نوشت بهم می گفت و بالعکس من خیلی از روزای سختمو براش گفتم و چقدر تو آروم کردنم نقش داشت . اونقدر صمیمی بودیم که از حقوق خواهرم شغلش و شغل بابام حتی براش گفتم و بر عکس می دونم کارش چیه کجاس و چطوره!!!

خب ! یه روز اومدم دیدم با انرژی وحشتناااکی مدل مگهانی نوشته مگی مگی !!! بیا بگو داداش کوچولوت همراه بابات مطب فلان دکتر بوده ؟! مطمئنم خودش بوده این لباس ها تنش بوده!!! بهش بگو یه دختری رو با کتونی طلایی ندید روبروش ؟! بی نوبت رفتن تو مطب :دی

و من :| :دی !!! پرس و جو کردم دیدم برادرم با آقای و . (یار با وفای خونمون که راننده شرکت بودن و همه خریدا و کارای خونمون گردن ایشونه) رفته بوده دکتر ... سرما خورده بود داداشم :دی

خیلی جالب بود که پری تو همون لحظه همون روز و ساعت واسه بیمه ش رفته بود دکتر و جالبه که برادر منم همون لحظه رفته بوده پیش دکتر خونوادگیمون !!!:)) که همدیگرو ملاقات می کنن و برادرمم پری رو دیده بود و گفت دیدم نگاهم می کرد !!! ولی نمی دونستم دوستته ندیده بودمش تا حالا:-)) نمی دونست که خواهرشم ندیده دوستشو : ))

و هنوووزم بعد از 3 4 سال دوستی با پری ، ما همدیگرو ندیدیم و شماره همدیگرو هم نداریم !!! خیلی رابطه خاص و بامزه ایه و هیچ کدوم هیچ وقت نخواستیم واقعیش کنیم تا این اواخر که یه بار حرف از دکتر رفتن شد و پری پیشنهاد داد باهاش برم . حرف کافه شد گفت اگه پایه ای بریم و در نوع خودش جالب بود فهمیدم موافقه دیدار هست . احتمالاً یک قرار با این دوست عزیزم بذارم و ببینمش ! :دی

مورد دوم، باز هم اسمش پری بود !!! اسم واقعیش پری نبود البته اسم وبلاگی و مجازیش پری بود :دی

که وبلاگ می نوشت و هنوزم می نویسه ، ولی آدرسی از من نداره دیگه... نمی دونم چرا روزی که شروع کردم به نوشتن قصد داشتم کاملاً ناشناس باشم و آدرس به دوستانم ندادم مگر به چند مورد از دوستان خیلی خاص! هنوزم پری آدرس اینجا رو نداره ولی من به صورت خاموش و یواشکی می خونمش ؛ ) این مورد باز جالبه ... یه روز کلی با انرژی گفت دوست دارم وبلاگتو و بلابلا ! دختر پر انرژی و مثبت نگری بود این دوستمم ! البته شخصیت تو وبلاگش بیشتر از واقعیش :دی مثل خود من !!

و حرف شد گفت تو کجایی هستی و بهش گفتم رشت ! کامنت بعدیش این بود که منم رشتتت!!! گفتم یا خدا بهتره با هم حرف نزنیم چون احتمالاً با شانسی که من دارم آشنا در میایم :-)) و گفت نه من عکستو دیدم نمی شناختمت مگهان جان ! سوال بعدیش این بود کدوم مدرسه بودی و جواب من مدرسه فلان بود و جواب پری ! نعععععع یعنی ما هم کلاس بودیم:|¿

جواب بعدتر من حکما بودیم چون هر دو تجربی خوندیم !!!

و اینکه پری فهمید من کی هستم و گفت شت ! دختررر تو خودت وااااقعا از عکسات زیباتری !!! پس چرا تو عکسات شکل خودت نبودی :-)) ؟

یه بار یه عکس کات شده گذاشته بودم که چشما و بینیم فقط توش بود ؛)بعد از اون شماره م رو ازم گرفت و رابطه مون دوباره شروع شد. از دبیرستان به بعد دیگه خبری ازش نداشتم که بعد 2 3 پیداش کردم دوباره و یه بارم بعدش با هم قرار گذاشتیم و رفتیم تعیین سطح آلمانی با هم:دی

مورد سوم ، یه آقایی بود که با دیدن همون عکس نیمه و یکی دو مورد که خودم رو لو داده بودم شناختم !!!رشته م رو می دونست و گفته بودم شرکت بابام تو خیابون فلانه ! می دونستم ممکنه یه همشهری رد شه و بخونه ولی فکر نکردم کسی از اون آدرس کلی که گفتم بفهمه کی هستم.

یه بار یه کامنت داشتم که خیلی به دلم نشست و بی نام بود . با . کامنت گذاشته بودن ... کامنتشون حاوی یه سری اطلاعات از چیزی بود که پرسیده بودم تو وبلاگم و تهش ازم تعریف کرده بودن که خوبه که با وجود همه آزادی هایی که داشتم برای خودم محدودیت هایی ایجاد کردم و تهش گفته بودن حجاب لازم نیست چادر باشه ! حجاب شما خیلی هم مناسبه !!!

این از این ، یه حسی میگفت بهم که ایشون آشناس بعد می گفتم امکان نداااره !!! سر یه پستی من نوشتم که با دوستم میم رفتیم سینما و بعدشم تو بارون رفتیم کافی شاپ و دیدیم بسته س !!!

اینجااا بود که ایشون دیگه نتونستن خودشون رو کنترل کنن و پرسیدن فیلم فلان ؟! کافی شاپ فلااان ؟! و من سکته ... اینجا با اسم خودشون بودن !

و فهمیدم که ایشون ف. خان داداش دوستم هستن :-))) خیلی جالب بود و از همههه باحال ترش این بود که به خواهرش هرگز آدرس وبلاگم رو لو نداد و ازم خواست خواهرش ندونه که با هم حرفی زدیم . منم رو قولم موندم . جالبه که بدونید ایشون با سرچ داستان پرنده خارزار و مگهان به وبلاگم رسیده بودن!!! اتفاقی خوششون اومده بود از شر و ور های بنده و خواننده ثابتم شده بودن . که بعد منو از نشونه هایی که دادم شناخته بودن

جالبه که من کمتر از ایشون شوک شده بودم و برادر دوستم مدام میگفت آخه مگه میشههه ؟! رشت با این همممه جمعیت ؟! با این تراکم !!!من یه وبلاگ پیدا کنم که رشتی باشه ! اون مورد رشتی هم آشنا در بیاد ؟!

برادر دوستمو هنوز می بینم خیلی بامزه س راز بینمون : )) ولی هرگز در دنیای واقعی حرفی ازش نزدیم !!! : ))

× مورد اول و دوم هنوزم وبلاگ دارن . مورد سوم از اولم نداشته یا اگه داشته من آدرس نداشتم ازش:-)

مورد اول از این سه هنوز خواننده ی اینجاست و یکی از عزیز ترین دوستان مجازی من هست .

مورد دوم و سوم ، اگه هم الان خواننده م باشن یواشکی می خونن . گاهی فکر می کنم مورد سوم می خونه اینجا رو ! قطعاً دوباره با سرچ واژه مگهان می تونه پیدام کنه :دی

× حالا یه سوال شمام آیا از این اتفاقات با مزه داشتین :دی ؟! من دو مورد دیگه هم داشتم که ترجیح دادم اینجا نگم ازش ؛)





چشمای منتظر به پیچ جاده ...



هر چقدر هم سنگ باشی ، هرچقدر هم که باور کرده باشی که دیگه نیست و نخواهد بود ... بازم یه وقتایی عجیب دلت برای خود دوست داشته شده ی اون روزهات تنگ میشه ...

تو این مدت شاید از روز تولدم تا حالا ، ده تا پست با اشک از گذشته نوشتم و پابلیش کردم . به دقیقه نرسیده برش گردوندم به چک نویس هام ...

امروز بعد از روزهای تو تبریز بودن که همش برام خاطره بود ، یهو منفجر شدم و سرمو تو بالش فرو کردم و تا جا داشت زار زدم ... نه برای گذشته ای که نیست ، نه ، برای مگهانی که دیگه هیچ کس اونقدر دوسش نداره...

تمام راه یاد روزایی بودم که تو ماشین نشسته بودم و هر یک ربع باید بهش خبر می دادم سالمم ، راحتم ، خوشحالم ، غذامو خوردم ، همه ی وضعیتم توسط کسی چک می شد و من چقدر قدر اون لحظه های دوست داشته شدن رو ندونستم ...

پسرک طفلک ، همش می گفت که دوست داره براش نگران شم ، یه روزی رفت اصفهان و من یه اس ام اس دادم که رسیدی ؟ همین و همین ... برام گفت چقدر غم داره دلش که هیچ کی اونقدر براش مهم نیست که ساعت به ساعت بپرسه کجاست ، زنده س و مشکلی داره یا نه ... اون روزا به نظرم مسخره بود هی اس ام اس دادن و از احوالات هم با خبر شدن ...

و حالا در اولین روزهای 24 سالگی ، همون لحظه هایی که عمیق می خندیدم و همسفرا بهم میگفتن نخورده مست ! خوشحال ! من تو دلم اشک می ریختم برای مگهانی که هیچ کس اندازه ی او دوسش نداره ... هیچ کس براش مهم نیست که مگی کجاست ؟ چی کار می کنه ؟ هیچ کی تا صبح بیدار نمی مونه بهش اس ام اس بده  که حوصله ش یه وقت سر نره...

هیچ کس ... هیچ کس منو اندازه ی او دوست نداره ... 

من فراموشش کردم ، می دونم راهش از من جدا شده ، یک ساله که باور کردم همه چیز تغییر کرده ...

من می تونم فراموش کنم هر چی رو که بوده ، خیلی راحت ، مطمئنم که می تونم . من آدم سازگاری هستم ... فقط ... باید یکی اندازه ی او دوستم داشته باشه ... فقط همین یک فاکتور کافیه برای دوباره عاشق کردنم ... کافیه برای فراموش کردن گذشته ای که نیمه راه رها کردمش...

× ... غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده ، برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده ...


× دوست ندارم شناخته شم ، چون هیچ کس تو دنیای واقعی باورش نمیشه که مگهان غمی داشته باشه تو زندگیش ... اون هم با این حجم ...


× می دونم که باید کسی رو وارد زندگیم کنم و اگه نمی کنم این کارو قطعاً دلیلی داره ... منتظر کسی هستم که واقعاً برام بجنگه و بخواد منو!

من یا کسی رو نمی خوام ، یا بهترین عشق رو می خوام ...



بازم من و بارون و دو تا دست تو جیب ! بزرگه ولی برای من کوچیک !

بعد از 24 سال و ده روز زندگی تو شهر رشت ... هنوز از دیدن بارونش ذوق می کنم و تند تند میگم خدایا شکرت !!!

هنوز بعد از 24 ساااال زندگی تو این شهر با به هم ریختن یهویی هوا کیف می کنم و ذوقی می کنم که انگار اولین باره بعد از آفتاب یه بارون حسابی می بینم ...

دوستم تو سفر نه چندان آسونمون میگه مگی ! با تو جهنم رفتنم خوش می گذره !!! این همه انرژی آخه ؟نخورده مست !!!

بهش میگم :

شراب از مستی چشمم خجل شد ... نگاهم کرد و از عالم برون شد !


× با وجود همه ی اینا هنوز بارون تنهاییمو بد به رخم می کشه ... من هرگز با هیچ مردی!!! تو بارون قدم نزدم ... 

× عنوان پست از استاتوس واتساپ یکی از دوستان برداشته شده که احتمالاً مال یه آهنگ رپ باید باشه...


شرمنده ام خب !



در کمال شرمندگی باید عرض کنم که یه سری کامنت ها بی جواب مونده و قول میدم دیگه تکرار نشه : (

چوپون عزیز همشهری جان ! دستوری که دادی اطاعت شددد و یه چیزی آوردم که نشونی از تبریز باشه و البته شیرینی خودم :|



× اگه مایلی دریافتش کنی آدرسی چیزی بگذار ! مشکلی با دیدنت ندارم !!! : )) (دست و پام داره می لرزه ها !!!) الکی می خوام بگم من شجاعم مثلاً : ))))


من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست...


خونه یعنی مامانی که صبحونه و ناهار فردا رو آماده کرده . خونه یعنی بابایی که یک ساعته از ماموریت برگشته و با اون حال به محض رسیدنش اومده ایستگاه و منتظر بچه هاش شده که وقتی میان سردشون نشه.

خونه یعنی اتاقی که برق می زنه از تمیزی به لطف مامان ، یعنی نارنجی عزیزم که باهام خیلی مهربونه بعد از 5 شب دوری ... من خیلی قدرشو بیشتر از قبل می دونم ... نارنجی آغوشش همیشه به روم بازه ...




من برگشتم خونه ، مثل همیشه معتقدم هیچ جا خونه نمی شه . خونه برای من یعنی خونواده و تمام اتفاقات روزمره ی خونه ، ناهارهای دور همی ، چای عصرونه و و و ... .

× خدایا شکرت برای داشتن خونه ی گرممون

shuffle



شبا با گریه می خوابم به بالش مشت می کوبم ... نمی دونی چقد سخته که مجبورم بگم خوبم ... احساس تو به من یه حس مبهمه... (آهنگ مبهم / بلک کتس)

--

پول کم داشتیم شما نداشتین !!! رفیق اینا همه اجباری بود ، از اونا که توش دست نداریم بود ، خوب و بدش به من گذشت و رفت ، برام شکل یادگاری بود ! ولی امروز دست خودمه ! حال من و تو فرق داره یه نمه! یه چیزی توی زندگی ما بود ، فک نکنم پیش شما بود! شور و حااال داشتیم شما نداااشتین ، انگار بال داشتیم شما نداشتین ! این بار مااا داشتیم شما نداشتین ! داشتین یا نداشتین ؟! ( آهنگ دیدی داری / سینا حجازی )

--

وقتی می بینی خودت داره کلافه ت می کنه ، از خودت پاشو ، خودت باشو سفر کن با خودت !!! ( آهنگ تردید / سیاوش قمیشی )

--

ببین عاشقت شدم ! دیگه نیست دست خودم ، تو بگو تو بگووو فقط می شی مال خودم !!! :| نو کامنت ( آهنگ حواسم / Eddie Attar )

--

همه حواسم به توعه... من نگاه خاصم به توعه ! ( آهنگ یاس / فرزاد فرزین )

--

من که اصن نفهمیدم چطو شد ! شوخی شوخی قلب من مااال تو شد! تو می تونی که با من بمونیو مگه بهتر از من دیدی کسیو ؟! :| ( آهنگ شوخی / فرزاد فرزین)

--

تو رو دارم تمام عمر حتی ، اگه هرچی رو که دارم بگیرن ، همه دنیامو راحت میدم اما ! خدامو که نمی ذارم بگیرن : ) برای خدا! (آهنگ تقدیر / احسان خواجه امیری)

--

همین که با توام، خیالت راحته ! مهم نیست واسه تو ! چقد حالم بده ! مهم نیست که چیا سر من اومده ! نمی پرسی ازم چرا ناراحتم ... (تکراری/ کامیار)

آهنگ های فان و پاپ که به صورت رندم توسط گوشی انتخاب شد : )



من عاااشق فکرای محالم !



همه عاشقا دارن چشم تو چشم همدیگه می خندن!  من یه عمره واسه دیدن عشقم چشامو می بندم ...

× دیوونه وار زیباست ! چون توی رویامه ...

× دنیای با چشمای بسته زیباتره ...

× دلم تنگ میشه چشامو می بندم اونم برام آواز می خونه ، پشت فرمونم و با اونم ... خدایا پس کی داره می رووونه ؟! 

× آهنگ زن ، شاهکاری خوانده شده توسر سینا حجازی ! توصیفی از زندگی مگهان ! انگااار که خودم گفته باشم این و برام بخونه اصلاً !!!


سینا حجازی تو گوشم می خونه ... : )




دوباره من ... دوباره راه ... دوباره چشمای چشم به راه ...



تو اتوبوس نشستم ... گوشیم 70% شارژ داره ... هنوزم کسی نیست که اگه گوشیم خاموش شه نگرانم شه ... : )

خدافظی مثل همیشه سخته ! من هرجایی که میرم یه تیکه از قلبم اونجا جا می مونه و تبریز که دیگه جزیی از من شده ... : )

اتوبوس معمولی!!! خیلی معمولی بود واسه برگشت مجبور شدیم برگردیم مامان بابا خبر ندارن با چه اتوبوس وحشتناکی بر می گردیم...

خدا جون ... چشمای یه مامان به راه سه تا بچه هاشه ! مواظبمون باش.

× دلم آهنگ جدید می خواااد : ((

× پست فردا اگه زنده باشم یه پست خوشمزه خواهد بود ؛ ) و معرفی مراکز خرید دوست داشتنی من در تبریز !








از تفاوت ها ...



از تفاوت های رشت و تبریز اگر بخوام بگم ، باید بگم تفاوت ها خیلی چشم گیره با وجود اینکه گیلان و آذربایجان اونقدرا هم از هم دور نیستن ...

اولین تفاوت که بسیار محسوسه از لحظه ی اول ورود به تبریز توجه رو جلب می کنه تعداد کم خانوم ها تو خیابونه . قطعاً دلیلش این نیست که تعداد مردهای تبریز بیشتر از خانوم هاشونه! خیر ... از نظر من و البته برخی از دوستان !!! دلیلش سنت گراییه مردم تبریز هست . اینجا مردم خیلی پایبند تر از رشتی ها هستن به سنت...

اینجا دقیقاً تعریف زن و مرد تعریف گذشته ش رو داره، آقایون تو مجامع راحت حضور پیدا می کنن و خانوم ها ترجیحا به کارهای خونه و بچه ها رسیدگی می کنن . (منظورم این نیست که اجازه کار کردن در بیرون از خونه رو ندارن! و البته منظورم نسل جدید نیست!) اینجا تعداد خانم های چادری خیلی زیاده و با کمی دقت متوجه میشی خیلی ها از روی سنت چادر سرشون می کنن ، از اونجاییکه کمی موهاشونم بیرونه و یا جوراب نازک پاشونه که برای معتقدین سرسخت ، اصلاً ممکن نیست چادر و موی بیرون . این پوشش سنتی رو من خیلی دوست دارم هرچیزی من رو به قدیم و سنت نزدیک می کنه برام دوست داشتنیه، تو رشت واقعاً افراد چادری کم و انگشت شمار هستن . اینجا با چادری ها خیلی رفتار بهتری میشه تا رشت ...فروشنده ها برای خانم های چادری ارزش بیشتری قائل هستن که بر می گرده به همون سنت پسند بودنشون .

اینجا خیلی به حلال و حرام بودن روزی دقت میشه ، من تو رشت برخورد نداشتم که کسی نون یا بستنی رو وزن کنه و دقیق قیمتش رو حساب کنه. اینجا ولی بستنی رو وزن می کنن و بهت میدن (بعضی جاها فقط البته!!!)

یکی از خاطراتم بر می گرده به خرید نون کشمشی که آقای فروشنده حساب کردن و رند نشد ! گفتن ایراد داره نون اضافی بذارم ؟ یا از نونت بردارم ؟! که گفتم اضافه کن و در کمال ناباوری دیدم یک چهارم نون کشمشی اضافه کرد برام ! یک چهارم!!!نون کشمشی اندازه کف دست بود! یعنی انقدر حساسیت داشت برای حلال بودن روزیش !

تفاوت دیگه اینکه اینجا واقعاً حضور خانم ها در شب بدون وجود مرد اصلاً تعریف نشده و باید انتظار داشته باشی خیلی چیزها بشنوی اگه خانم هستی و قصد داری تو شب یه خیابون رو قدم زنان طی کنی احتمال اینکه تعبیر بدی داشته باشن از حضورت در خیابون خیلی خیلی زیاده ! با توجه به اینکه بنده آدم سنتی/معتقدی هستم و پوششم خیلی از خودشون متفاوت نیست ، باید بگم برخورد خوبی از اکثر مردای تبریزی تو شب ندیدم و احساس امنیت نکردم (شاید واقعاً کار نا پسندی باشه بیرون بودن یه خانوم 11 شب) . من یک رشتی هستم !برای یک رشتی ساعت 1 شب بیرون بودن هم معنای بدی نداره ، می شه با حجاب کامل نصفه شب بری دوچرخه سواری و انقدر این امر عادیه که کسی نگاهتم نمی کنه ! و یا حتی اگه کسی با دوچرخه ببینه شما رو چقدر مورد تشویق قرار می گیرید که خیلی خوبه که ورزش می کنید کاش همه خانوم ها اهل ورزش بودن ! آقایون هیچ مشکلی با بیرون بودن خانومشون ندارن و شاید این حمل بر بی غیرتی باشه که بنده شدیدا تکذیبش می کنم . البته تو رشت هم مردای سنتی وجود دارن هنوز که ترجیح میدن خانوماشون بیشتر خونه باشن و ... چیزی شبیه به تبریزی ها !شب های رشت پر از حس امنیته و راحت میشه توش قدم زد ، خندید ، گشت ... و البته شب های مردم رشت خیلی دیر تموم میشه و به عبارتی رشت از شهرهایی هست که نایت لایف داره. من جز تهران تو ایران با شهر دیگه ای برخورد نداشتم که شب های بیداری داشته باشن .

یکی از تفاوت های دیگه تو تبریز اینه که تفاوت دو طبقه و سطح جامعه خیلی خیلی بالاست . وجود ثروتمندا این ور شهر و وضعیت معمولی و کارگری اون ور . طبقه متوسط هم دارن ولی ثروتمنداشون خیلی زیادن .

به همون نسبت که ثروتمند و مردم رو به پایین جامعه کنار هم زندگی می کنن ! افراد چادری و افراد خیلی کم حجاب (بدحجاب؟! بی حجاب؟!) هم کنار هم هستن . در صورتی که تو رشت تفاوت انقدر زیاد نیست . تقریباً باید گفت اکثرا تو یک حد هستن تو خیابون از نظر حجابی و از نظر وضعیت مالی ... قشر غنی جامعه رشت اونقدر زیاد نیست . با اونحال تعداد ماشین های خوب و گرون هم اصلاً کم نیست . مردم رشت خوش گذرون هستن و ترجیح میدن همه جوره شیک به نظر بیان !!!

شباهت اصلی مردم رشت و تبریز مهمون نوازی :دی!!! هست و شکم پرست بودن... من خیلی جاهای ایران رفتم و خیلی جاها رو هم نرفتم اما تو رشت و تبریز به چشم دیدم که اگه رستوران و فست فودی باز شه که غذاش نرمال باشه بی شک کارش میگیره . بدون برو برگرد و مردم حاضرن پول خیلی خوب بابت غذای خوبی که می خورن بدن.


حالا چند توصیه رو در زیر داشته باشیم :

یک. اگه خانوم هستین و قصد سفر به تبریز دارین ترجیحا از رنگ های خیلی شاد برای پوششتون استفاده نکنید که آرامش بیشتری داشته باشید . شاید یکی از دلایلی که استفاده از رنگ های تند برای تبریزی ها عادی نیست این باشه که اینجا هوا همیشه سرد بوده و تو هوای سرد استفاده از رنگ های تیره مناسب تره. پس اصلاً عجیب نیست که شما با پالتوی قرمز ، سرخابی و یا کیف رنگی رنگیتون تو چشم باشین .

دو. حتماً لباس گرم بردارید ، تبریز هواش بی نظیره...روزای خنک با آفتاب و شب های سرد . برای شبتون پالتو و کاپشن داشته باشید خصوصاً اگه قصد دارید ایل گلی برید که شبش قشنگه !

سه. حتماً یه نقشه از تبریز تو گوشیتون داشته باشید. تبریز شهر بزرگیه و واقعاً مسیر یابی کار ساده ای نیست و اگه یک مسیر رو اشتباه برید کارتون خیلی سخت میشه .

چهار. این توصیه ادامه ی نکته سوم هست، مردم تبریز خیلی خیلی مهربونن و واقعاً کمک کردن رو دوست دارن و تلاش می کنن که بهتون آدرس بدن . اگر آدرس اشتباهی بهتون دادن حمل بر بدیشون نذارید شک نداشته باشید دلیلش این نبوده. متاسفانه اینکه شما حین رانندگی بتونید کسی رو پیدا کنید که فارسی روون بتونه صحبت کنه کمی بعیده. مردم تبریز زبان اولشون ترکی هست و باید باور کنید آدرس دادن به زبان دوم اصلاً کار ساده ای نیست و 90 درصد آدرسی که میدن براتون قابل فهم نخواهد بود. از طرفی شما با پرسیدن اینکه فلان جا از کدوم ور برم باعث اذیتشون میشید . من ترجیح میدم هرگز آدرس نپرسم ازشون چون بارها دیدم براشون سخته توضیح بدن و گفتن دنبالم بیا! حتی یه بار یه پسر جوونی با دوچرخه تا خیابونی که می خواستیم بریم همراهیمون کرد!!! و باعث شد شرمنده شیم .



واسه من گل نفرست !


امروزم از برج بلور یک عدد پیرهن مناسب عید خریدم . پیرهن که میگم حکم مانتو رو داره . ناهارم که بناب زدیم تو رگ جای همگی خالی ! بسیااار چرب بود و غیر بهداشتی :دی جای همگی خالی

می دونید که بنده کباب خور نیستم ولی اولین بار به اصرار خواهر خوردم و دیدم ای وای !!! چقدر دوسش دارم این گوشت چرخ شده ی چرب رو :|از اون به بعد شد که بدون استثنا هر بار تبریز یه ناهار یا شام رو اختصاص میدیم به بناب کبابی ؛ ) !

خیلی بی ربط :
آقا ما غلط کردیم گفتیم این آهنگ واسه من گل نفرست نبی زاده رو ناجوووور دوست داریم !

این کلیپ چیه واقعاً : (( ؟!

دیدم حالم بد شد کاش این دختر پسره به اون طرز مسخره تو کلیپش نبودن ! گلم پرتاب میشه یه صحنه !!! که دیگه لحظه ی اوج اوج کلیپ هست !!!

کاش فقط خودش گیتار میزد و می خوند .




مگی در تبریز



دیروز ساعت 3 قصد کردیم به فروشگاهی بریم که از صبح تا شب یک سره بازه و بهترین ساعت همون وقت ناهار هست که برین . این پاساژ لاله پارک توش انواع برندهای ترک و گاها غیر ترک دیده میشه . اگه قصد دارین تو حراج خرید کنین این زمان بهترین زمان برای خرید لباس های زمستونیه !

و توش لباس خونه و پاییزه هم حراج میشه ، که خیلی راحت می تونید خریدای خوبی داشته باشید تو آف 20 تا 50 درصد!

دیروز من 2 تا لباس خریدم یکی شومیز دخترونه و یه بافت ظریف سرمه ای از برشکا که هر دو آف 50 درصد بودن . سری پیش که اومده بودم یعنی اول پاییز یه شومیز دیده بودم که تو نیو کالکشن قیمتش 130 تومن بود . می خواستم بخرم که منصرف شدم . دیشب همون برند به مناسبت افتتاح اولین شعبه ش تو ایران 50 درصد آف بود . که همون لباس رو تو آف خیلی هیجان انگیزی خریدم 60 تومن ؛ )


× دیروز گوشیمو خونه جا گذاشتم !!! روز قبلشم که یادتونه گوشیم 10 20 درصد شارژ داشت تو اتوبوس ! اینقدر که کسی نیست نگرانم شه... بر عکس همیشه که مدام گوشی دستم بود الان همش خاموش میشه . همه جا ، جا می مونه . آب از آب هم تکون نمی خوره . خدایا شکرت

در هر حال نشد عکس بگیرم از گوشی خواهر استفاده کردم و چند تایی عکس برای شما دوستانم گرفتم : )








به تو فکر کردم ......


همه ی راه و آهنگ هاش یک طرف ... دوست داشتم این چاووشی لعنتی یه طرف ... خدا شاهده هیچ مخاطب خاصی نداشت و من به هیچ کس فکر نکردم ... اشکام یهو سرازیر شدن !

آخ ... دردم میاد از اینکه حتی شعرای غمگینمم مخاطب ندارن :|

به تو فکر کردم دوباره دوباره ... به تو فکر کردم که بارون بباره ... : )



× درست سبلان بودیم که اینو گوش می کردم چه برف قشنگی هم رو کوها بود ... : )