مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از اتفاقات خیلی بامزه وبلاگی !



این روزا که ذهنم درگیره قرارهای وبلاگی هست ، که سه چهارتا از دوستان پیشنهاد دادن و من رد کردم ... باعث شد یاد خاطرات جالبی بیفتم که قطعاً ثبتش تو این وبلاگ خالی از لطف نیست .

3 سال پیش بنده وبلاگی داشتم که خواننده هاشم خیلی زیاد نبود ، اما بیشتر از حالا بود . چه خاموش ، چه روشن ! تو اون وبلاگ اصلاً حرفی از اینکه کجایی هستم نبود ! کاملاً مجهول بود مگر اینکه احساس صمیمیت می کردم با کسی ، اون زمان اگر ازم می پرسید می گفتم کجایی هستم . خب ، تا اینجا که متوجه شدید ریتم وبلاگ نویسیم چقدر متفاوت بود ، هرچی الان رشتی بودنم رو جار می زنم اون زمان محتاط عمل می کردم و نمی خواستم تحت هیچ شرایطی شناخته شم .

یه روز نشسته بودم وبلاگی رو می خوندم که اسم نویسنده ش پری بود ! یه جا خوندم اسم یه رستورانی رو که تو رشت بود و فهمیدم رشتیه !!! بعد از مدت ها بهش گفتم منم رشتی هستم :دی

خب خیلی واسم سخت بود که لو ندم همشهری هستیم و حس مثبتی هم بهش داشتم . دیگه بعد از چند وقت بهش گفتم من رشتی هستم و نمی دونم چی شد که ارتباطمون یاهویی شد . عکسمو دید و انقدر دختر مهربونی بود ازم تعریف می کرد و منم به قول رشتی ها شیت!!! عکسای تولدمو نشونش دادم عکس تولد 21 سالگیم . تو اون عکسا یه عکسی بود که کنار برادرم بودم . خیلی جالب بود پری از لحظه اول بهم لطف داشت. خلاصه خیلی از رازهاشو که تو وبلاگشم نمی نوشت بهم می گفت و بالعکس من خیلی از روزای سختمو براش گفتم و چقدر تو آروم کردنم نقش داشت . اونقدر صمیمی بودیم که از حقوق خواهرم شغلش و شغل بابام حتی براش گفتم و بر عکس می دونم کارش چیه کجاس و چطوره!!!

خب ! یه روز اومدم دیدم با انرژی وحشتناااکی مدل مگهانی نوشته مگی مگی !!! بیا بگو داداش کوچولوت همراه بابات مطب فلان دکتر بوده ؟! مطمئنم خودش بوده این لباس ها تنش بوده!!! بهش بگو یه دختری رو با کتونی طلایی ندید روبروش ؟! بی نوبت رفتن تو مطب :دی

و من :| :دی !!! پرس و جو کردم دیدم برادرم با آقای و . (یار با وفای خونمون که راننده شرکت بودن و همه خریدا و کارای خونمون گردن ایشونه) رفته بوده دکتر ... سرما خورده بود داداشم :دی

خیلی جالب بود که پری تو همون لحظه همون روز و ساعت واسه بیمه ش رفته بود دکتر و جالبه که برادر منم همون لحظه رفته بوده پیش دکتر خونوادگیمون !!!:)) که همدیگرو ملاقات می کنن و برادرمم پری رو دیده بود و گفت دیدم نگاهم می کرد !!! ولی نمی دونستم دوستته ندیده بودمش تا حالا:-)) نمی دونست که خواهرشم ندیده دوستشو : ))

و هنوووزم بعد از 3 4 سال دوستی با پری ، ما همدیگرو ندیدیم و شماره همدیگرو هم نداریم !!! خیلی رابطه خاص و بامزه ایه و هیچ کدوم هیچ وقت نخواستیم واقعیش کنیم تا این اواخر که یه بار حرف از دکتر رفتن شد و پری پیشنهاد داد باهاش برم . حرف کافه شد گفت اگه پایه ای بریم و در نوع خودش جالب بود فهمیدم موافقه دیدار هست . احتمالاً یک قرار با این دوست عزیزم بذارم و ببینمش ! :دی

مورد دوم، باز هم اسمش پری بود !!! اسم واقعیش پری نبود البته اسم وبلاگی و مجازیش پری بود :دی

که وبلاگ می نوشت و هنوزم می نویسه ، ولی آدرسی از من نداره دیگه... نمی دونم چرا روزی که شروع کردم به نوشتن قصد داشتم کاملاً ناشناس باشم و آدرس به دوستانم ندادم مگر به چند مورد از دوستان خیلی خاص! هنوزم پری آدرس اینجا رو نداره ولی من به صورت خاموش و یواشکی می خونمش ؛ ) این مورد باز جالبه ... یه روز کلی با انرژی گفت دوست دارم وبلاگتو و بلابلا ! دختر پر انرژی و مثبت نگری بود این دوستمم ! البته شخصیت تو وبلاگش بیشتر از واقعیش :دی مثل خود من !!

و حرف شد گفت تو کجایی هستی و بهش گفتم رشت ! کامنت بعدیش این بود که منم رشتتت!!! گفتم یا خدا بهتره با هم حرف نزنیم چون احتمالاً با شانسی که من دارم آشنا در میایم :-)) و گفت نه من عکستو دیدم نمی شناختمت مگهان جان ! سوال بعدیش این بود کدوم مدرسه بودی و جواب من مدرسه فلان بود و جواب پری ! نعععععع یعنی ما هم کلاس بودیم:|¿

جواب بعدتر من حکما بودیم چون هر دو تجربی خوندیم !!!

و اینکه پری فهمید من کی هستم و گفت شت ! دختررر تو خودت وااااقعا از عکسات زیباتری !!! پس چرا تو عکسات شکل خودت نبودی :-)) ؟

یه بار یه عکس کات شده گذاشته بودم که چشما و بینیم فقط توش بود ؛)بعد از اون شماره م رو ازم گرفت و رابطه مون دوباره شروع شد. از دبیرستان به بعد دیگه خبری ازش نداشتم که بعد 2 3 پیداش کردم دوباره و یه بارم بعدش با هم قرار گذاشتیم و رفتیم تعیین سطح آلمانی با هم:دی

مورد سوم ، یه آقایی بود که با دیدن همون عکس نیمه و یکی دو مورد که خودم رو لو داده بودم شناختم !!!رشته م رو می دونست و گفته بودم شرکت بابام تو خیابون فلانه ! می دونستم ممکنه یه همشهری رد شه و بخونه ولی فکر نکردم کسی از اون آدرس کلی که گفتم بفهمه کی هستم.

یه بار یه کامنت داشتم که خیلی به دلم نشست و بی نام بود . با . کامنت گذاشته بودن ... کامنتشون حاوی یه سری اطلاعات از چیزی بود که پرسیده بودم تو وبلاگم و تهش ازم تعریف کرده بودن که خوبه که با وجود همه آزادی هایی که داشتم برای خودم محدودیت هایی ایجاد کردم و تهش گفته بودن حجاب لازم نیست چادر باشه ! حجاب شما خیلی هم مناسبه !!!

این از این ، یه حسی میگفت بهم که ایشون آشناس بعد می گفتم امکان نداااره !!! سر یه پستی من نوشتم که با دوستم میم رفتیم سینما و بعدشم تو بارون رفتیم کافی شاپ و دیدیم بسته س !!!

اینجااا بود که ایشون دیگه نتونستن خودشون رو کنترل کنن و پرسیدن فیلم فلان ؟! کافی شاپ فلااان ؟! و من سکته ... اینجا با اسم خودشون بودن !

و فهمیدم که ایشون ف. خان داداش دوستم هستن :-))) خیلی جالب بود و از همههه باحال ترش این بود که به خواهرش هرگز آدرس وبلاگم رو لو نداد و ازم خواست خواهرش ندونه که با هم حرفی زدیم . منم رو قولم موندم . جالبه که بدونید ایشون با سرچ داستان پرنده خارزار و مگهان به وبلاگم رسیده بودن!!! اتفاقی خوششون اومده بود از شر و ور های بنده و خواننده ثابتم شده بودن . که بعد منو از نشونه هایی که دادم شناخته بودن

جالبه که من کمتر از ایشون شوک شده بودم و برادر دوستم مدام میگفت آخه مگه میشههه ؟! رشت با این همممه جمعیت ؟! با این تراکم !!!من یه وبلاگ پیدا کنم که رشتی باشه ! اون مورد رشتی هم آشنا در بیاد ؟!

برادر دوستمو هنوز می بینم خیلی بامزه س راز بینمون : )) ولی هرگز در دنیای واقعی حرفی ازش نزدیم !!! : ))

× مورد اول و دوم هنوزم وبلاگ دارن . مورد سوم از اولم نداشته یا اگه داشته من آدرس نداشتم ازش:-)

مورد اول از این سه هنوز خواننده ی اینجاست و یکی از عزیز ترین دوستان مجازی من هست .

مورد دوم و سوم ، اگه هم الان خواننده م باشن یواشکی می خونن . گاهی فکر می کنم مورد سوم می خونه اینجا رو ! قطعاً دوباره با سرچ واژه مگهان می تونه پیدام کنه :دی

× حالا یه سوال شمام آیا از این اتفاقات با مزه داشتین :دی ؟! من دو مورد دیگه هم داشتم که ترجیح دادم اینجا نگم ازش ؛)





نظرات 24 + ارسال نظر
آویشن 1393/11/26 ساعت 04:16 http://dittany.blogsky.com

وای خودم از کار خودم ترکیدم.فکر کن اون تیکه ی آخر و باید راجب پری مینوشتم نه چوپون.آخر شبی کامنت پستاتو اشتباه گذاشتم.اینم سوتی دوم.منتظر سومی باش

از دست تو آویشن :-)))
ببین منم تا چند ماه پیش تا یه ماه پیش حتی عین تو بی خواب بودم ! یهو انقلاب کردم : )))
و الان سر وقت می خوابم به وقت بیدار میشم و عالیه !!!
امتحانش کن دختررر ... اینجوری دیگه به مغز بیچاره ت هم فشار نمیاری:دی
اون سری کاملاً معلوم بود جای اسم خودت موضوع نوشته بودی:-)) !!!
منتظرممم

Bluish 1393/11/25 ساعت 21:32 http://bluish.blogsky.com

خیلی بامزه بود!
من ازین ماجراهای جالب نداشتم ولی اینایی ک گفتین واقعا عااااالی بود:)

خیلی خوش اومدین ؛ )
هاها... یه مورد جااالب ترم داشتم که نمی دونم چرا فکر کردم بهتره نگم

غزال 1393/11/25 ساعت 12:34 http://15421542.blogfa.com

سلام مگی عزیزم خوبی؟
من تو دنیای مجازی هنوز پیش نیومده بفهمم یه اشنا وبمو میخونه.اگه هم میخونه من خبر ندارم. اما تااا دلت بخواد قراره وبلاگی گذاشتم.جوریکه به جرات میشه گفت من 80%خواننده های وبمو تو دنیاس حقیقی دیدم. اول مجازس بودیم و بعد حقیقی شدیم. البته که خیلی شیرینه دیدار دوستات ولی از،طرفی خیلی دست. پای ادمو میبنده. بدترینش اینه که تا کمی از غصه هات مینویسی سریع به گوشیم پیام میاد باز چی شده؟و انتظار باز کردنه موضوع رو دارن و کلی شماتت که چرا شاد نیستس. و این منر خیلی خیلی معذب کرده تو دنیای وبلاگ نویسی...دوستامو خیلی دوس دارم ولی نشناخته بودن برام خیلی عزیز تر بود

سلام عزیزم ...
غزال خیلی خوب گفتی اینو ... من دو مورد از دوستانم که شماره م رو دارن ، من هم شماره شون رو دارم انقدر با شعور برخورد می کنن که کیف می کنم ...
یکیش همین فر که تولدشم تبریک گفتم اینجا ... هرگز حرفی از وبلاگم به میون نمیارن ...
خیلی خوب می فهمم حرفتو غزال ..خیلی

جالب بودن اتفاقاتت
من تا حالا همچین تجاربی نداشتم خدا رو شکر
آخه شناخته نشم راحت ترم تو بیانه احساساتم

خدا رو شکر و ایشالا نخواهی داشت از این تجارب
شما هیچ کدوم مثل من آزادانه نمی نویسید پس نگران پیدا شدنتون نباشید

سیمای 1393/11/25 ساعت 09:21

چه جالب!!!!
من که اولین وبلاگم هست و تا حالا هم موردی نداشتم

: )
برای من با مزه س ! من از سال 88 وبلاگ دارم

ااویشن 1393/11/25 ساعت 01:44 http://dittany.blogsky.com

من تا حالا ازین موردایی که گفتی واسم پیش نیومده چون بیشتر آشناهام وبلاگمو بلدن فقط بچه ها حال کامنت گذاشتن ندارن.خستن.میدونی خسته :دی
ولی از شوخی گذشته یه دوسته وبلاگی دارم الان تقریبا 3-4 ساله.اینجا نیس تهرانه.جزو معدود دختراییه که تو وبلاگا دیدم و اخلاقش بهم میخوره تنها کسی که دوس داشتم تا حالا باهاش ملاقات یهویی داشته باشم همونه.یه نظرم جالب میشه ولی حیف که فعلا نشده.
اصن دلهره به خودت راه نده.من بهت قول میدم چوپون یه دختر همسن خودمونه.فقط دیدیش از قول من واسش آهنگ آهای دختر چوپون آهای دختر چوپون دل دیوونه رو کشوندی تو دشت و بیابون،ازین سو،به اون سو سیاوش صحنه)شمس( رو بخون :-*

چه جاااالب!
من اصلاً دوس ندارم و روم نمیشه آدرسمو به دوستای واقعیم بدم !
حالا اگه پیدامم کنن بر فرض محال خیلی ناراحت نمی شم اما دوستم ندارم خودم بگم که می نویسم بس که چیزای بی معنی اینجا زیاد نوشتم تا حالا ...
منم می دونم چوپون عزیز یه دختر واقعی هست و بسسس ؛ )
: ))) چوپون من بد صدام بیام اینجا این داره برات آواز می خونههه

دیوانه ای دیگه.هیچ کسی که یه ذره عقل داشته باشه خودش رو لو نمیده.حالا خوبِ با پری بری سر قرار ببینی یه نره خرِ چهل ساله هست.

یعنی می خوای بگی من یه ذره هم عقل ندارم :-)) ؟
الان مشکل چیه واقعاً : )) ؟ حالا نه که من وزیرم ! اگه زندگی شخصیم لو بره برام بد میشه ؟!
پری رو بارها تو دنیای مجازی دیدم ؛ ) ! عکس از قرارمون میذارم تازه مرد 40 ساله باشه!
من حریفشم! من خیییلی رشتی تر از اینی هستم که فکر می کنید :))

اماسیس 1393/11/24 ساعت 19:29 http://emasis.blogsky.com/

یعنی واقعا" کامنتم نیومد؟

با چه ذوق و شوقی نوشته بودمش

هی وای !
نه واقعاً نبود :-( دوباره تو زباله هامم نگاه کردم کامنتی از اماسیس نبوده و نیست !
حیف شد که :-(

Rima 1393/11/24 ساعت 19:10 http://dailytalk.blog.ir

وای مگهان چه اتفاقات عجیبی برات افتاده
گاهی دنیا اینقد کوچیک میشه که وقتی فکرشم نمیکنی چند نفر اینقد همو زود شناسایی کنن
بعد وقتی میخوای نیمه گمشده ات پیدات کنه دنیا اینقد بزرگ میشه که اصن گم ات میکنه!!!

من تا حالا برام این اتفاق نیفتاده و امیدوارم نیفته
دوست ندارم شناسایی بشم
اما فکر کنم بشم
چون عکس غذاهامو گاهی به دوستا یا خونواده که میپرسن نشون دادم !

اول اینکه ، عــجب جالب ناک ! و :دی
بعد ، پیروِ این پست ـم http://arsanjani.persianblog.ir/post/21
یک شب تنهایی در یک کافه ای نشسته بودم، داشتم با دوربینم ور میرفتم و گلِ گاو زبان مینوشیدم، که تلفنِ همراهم زنگ خورد... چون دستم بند بود مقداری طول کشید تا از جیبم درآرمش ، کسانی که اطرافم بودند سرشان چرخید رو به من که صدای زنگِ تلفنم یک موزیکِ هوی متالِ شلوغ بود.
بعد، هیچی دیگه... ی خانُمی اون پستِ که لینکش رو گذاشته بودم خونده بودند و اومدند بهم گفتند که اون پست رو خوندند ، عکسا و نقاشیام و نوشته هارم رو دنبال میکنند و من هم چون اصلن آماده ی رویارویی با همچین قضیه ای رو نداشتم کلن هنگ کرده بودم و نمیدونستم چی چی بگم اصلن. :دی

از وقتی با اسمُ رسمِ واقعیم فعالیتِ مجازی دارم و از خودم و روزمرگی هام و کلن... مینویسم. یک حسه نمیدونم چی ، دارم !
تا الآن چندین تا از دوست و آشناها گفتن که به وبلاگم سر میزنن ، بدونِ اینکه من بهشون آدرسی از وبلاگم داده باشم. دقیقن یک حسِ نمیدونم چی !

و اینکه، پست های طولانی ، نظراتِ طولانی هم میطلبد :دی

و اول از همه از آخر شروع می کنم وقتی پست طولانی میذارم جواب طولانی می طلبم و کیف می کنم با کامنت های پر و پیمون !
عالی بود این داستانی که برای شما پیش اومده که ! گاها به سرم زده که با اسم و فامیلی خودم باشم اینجا اما هرگز نمی تونم عملیش کنم چون باز می نویسم و ترجیح میدم با اسم واقعیمو و شخصیت حقیقیم محدودیت ایجاد نکنم !
ولی خیییلی جالب بود خیلی این ماجرای کافه ی شما ...
این کامنت خاص رو ، تو راه انزلی هستم که می خونم :دی

چوپان 1393/11/24 ساعت 14:15

اگه مایلی دریافتش کنی آدرسی چیزی بگذار ! مشکلی با دیدنت ندارم !!! : )) (دست و پام داره می لرزه ها !!!) الکی می خوام بگم من شجاعم مثلاً : ))))

خودت پیشنهاد دادییییییییی
(البته بیشتر شرمنده کردی!من فکرنمیکردم حرفمو راحب سوغاتی جدی گرفته باشی)(اینجووووووووور خانومی دِ)
ینی بعدش بریم امام خاخور ورجا؟باوشه
من سالی یبار روسری میذارم اونم اون روز بود :|
کافی شاپ طبقه 11 مرکز خرید ایرانیان (صرفا بخاطر ویوش و صندوقدار جیگرش :D )
نظر؟

: )))))
باشه ! اصلاً من پیشنهاد دادم ! :-))
در کل وقتی گفتی سوغاتی حس کردم به نوعی دعوت بوده :| و سوغاتی با ارزشی هم نیست صرفاً اینکه بگم یادم بوده که قرار هست ببینمت و اونجا حواسم پیشت بوده آوردم:|
هم اینکه یکی از سوغاتی های تبریزو تست کنی خوبه خب:دی
صندوقدااارش :-)))))))
مردم از خنده من هزاااار بار خواستم برم هی خواهرم میگه اینجا خوبه اما هربار یه چیزی شد نرفتم!
عالی بود پیشنهادت

چوپان 1393/11/24 ساعت 12:22

http://i.epvpimg.com/tIvtf.jpg
اینم عکس کلپچ خوری!
نه بابا نمیشناسمت
من تا حالا دوستی با چنین دستی نداشتم:D
روزو زمان اوکیه؟
پیشنهاد مکان بده
البته من مکان درنظردارما
ولی شمام بده

من عموماً نو کامنت هستم و حالا که پیشنهاد با تو بوده الانم خودت بگو :دی ! زمان و روزش اوکی هست ! بعد دیدار میریم نماز می خونیم با هم ایشالا :|
از دست تو عکستو دیدم شناختمت که :|
ای بابا ... دوستای من بر عکس خودم همه روسری سرشون می کنن من شال
یه تفاهمی داریم که انگشتر این مدلی ها منم دارم تو هم داری :دی
خطتم تایید نکردم

غریب آشنا 1393/11/24 ساعت 10:07

اوه ! من خیلی خندیدم با این پست یعنی من چقدر دیگه باید منتظر بمونم؟ تا اون زمان درسم تموم شده برگشتم تهران تازه اینجوری که میگی با پری خانم صمیمی بودی بعد سه سال اقدام کردین به دیدن هم
من دیگه هیچی دیگه واقعن بود اون که گفتین شما ازدواج کنی من ازدواج کنم بعد ببینیم همدیگرو؟

:-))))
نه اون قسمت آخر شوخی بود اگر ازدواج کنم چه معنی داره شوهرمو بیارم نشون یه غریبه بدم :|
من یه کم خوابم سنگینه گویا ! البته پری هم عین خودم بود خب ...
ولی قبول کنید درباره آقایون برام فرق داره

امین 1393/11/24 ساعت 03:15

سلام دوباره این نظر رو واسه خاطر گز ها دارم مینویسم
فکر میکردم باهوش تر از اینا باشی ادرس نمیخواد که بفرستشون به وبلاگم دیگه
شوخی میکنماااااااا باهات

می فهمم فرق شوخی و جدی رووو بابا : ))
نگران نباش ... اوکی گززز رو می فرستادم بیاد وبلاگت ؛ )

امین 1393/11/24 ساعت 03:12

سلام مگ کمی تا قسمت بیشتر نوشته ات رو خوندم
دختر خوب تو باید حواست بیشتر به خودت باشه از خودت و خونه و خانواده عکس میزاری و اتفاقا و خاطرات روزانه ات رو مینویسی با این دوستی ها و قرارهای ملاقات حواست باشه واسه خودت دردسر درست نکنی دوست عزیز ؛ تو بیا قرار ملاقاتم ترتیب نده تا اونجایی که راه داره

مشکلی نیست !
حتی فکر می کنم خواهرمم آدرس اینجا رو داره ولی با اون حال خودمو محدود نمی کنم . نهایتش چی می خواد بشه حالا ؟
ایشالا که خیر هست هر قراری بذارم و بس قرار که بذارم خبرشو می دم اینجا

.... 1393/11/24 ساعت 03:05

جالبه زندگی پرمخاطره ای داشتید

من با کامنت های نقطه مشکل دارم:|
مخاطره که نه ؛ ) به نوعی هیجان میشه گفت :دی

خورشید جاودان 1393/11/23 ساعت 23:50

مگی وقتی پست رمزی میذاری مگه نباید نظراتشم دیده نشه پس چرا وقتی رو نظرات کلیک میکنم کل پست دیده میشه ؟ برو چک کن خبرم کن اولین باره پست رمزی گذاشتم

عزیزم باز نمیشه نگران نباش
چون یه بار رمز رو زدی خودکار باز می کنه:-)
برای دیگران باز نمیشه نه نظرات نه خود پست :-*

اماسیس 1393/11/23 ساعت 23:09 http://emasis.blogsky.com/

خب!
میبینم که یه روزم شد کامنت گذاشتم آن نبودید تاییدش کنید

من که کامنتی ندارم آقای اماسیس !

pari 1393/11/23 ساعت 22:53

مگی جان هدف اون وب یه داستانی بود که تموم شد واسه همین نمینویسم اونجا
بعدشم من اصن استعداد نوشتن ندارم خدایی


مگه استعداد می خواد پری ؟ اگه استعداد می خواست که پس من چرا می نویسم ؟!
از من بی استعداد تر در امر نوشتننن ؟!

والا من رشتی نیستی مگهان جان مثل این میمونه که تو رفتی تبریز یا میری من بهت بگم تبریزی هستی که میری ! :)

متوجه شدم دوستم !
منظورم این بود که یه رشتی اتفاقی اومده وبلاگت که عکس رو شناخته دیگه ؛-)

pari 1393/11/23 ساعت 18:51

یعنی نیشم تا بنا گوش باز بود داشتم این پست رو میخوندم
اون خاطره دیدن دادشت عالییییییی بود یعنیییییییی
من تره غش ده

من خودمم با نیش باااز می نوشتم !!!
پری تو خیییلی باهوشی که از یه عکس شناختیشا
ای کاش دوباره بنویسی و بذاری تو لیست دوستام بذارمت ... من خیلی دوس داشتم اون روزا رو که وبلاگت به راه بود
تی جانه قوربان پر پری

چقدر جالب ،من حتی اون چند سالیم که تنها رشت زندگی میکردم تو وبلاگ قبلیم هیچ اشاره ای بهش نکردم ولی چند وقت پیش که اومدم رشت و کلی عکس از همه جاش گرفتم و گذاشتم تو فتو بلاگم یکی از دوستان خونش نزدیک کلیسای اونجا از آب در اومد وکلی فحشم داد که چرا میام و میرم خبری نمیدم که بتونه منو ببینه خیلی مشتاق دیداره ،شاید دفعه ی بعد گفتم که بتونم ببینمش ویه اتفاق جالب پیش بیاد ^ـ^

چه جالب
اینجور که معلومه تراکم جمعیت رشتی های وبلاگستان و در کل دنیای مجازی هم بسیووور بالاست
کلیسای بیستون منظورته ؟!
هاها ... واقعاً بامزه س این اتفاق ها

asmani 1393/11/23 ساعت 17:22 http://asmani1111.blogsky.com/

سلام مگی بانو
اینو بخون
من مگهان...دختری پر از شور جوانی...پر از حس زندگی...پر از عشق...
مگهان دختر 21 ساله ایست که از زندگی ش می نویسد...از حس های خوب و بدش...
از خانواده اش که بزرگترین داراییش محسوب می شوند..
مگهان دختر زمستانی ... زندگیش را دو بار از بهمن هدیه گرفته ...
مگهان پدری دارد از جنس ماه...مادری دارد از جنس نور...و خواهر و برادری که جانش برایشان در می رود...
مگی...عاشقانه خانواده 5نفره شان را دوست دارد...و عاشقانه مردی را که هنوز نیست ... : ) !
خب مورد بعدی
گویا شما آهنربای جذب دوستان رشتی داری خیلی هم خوبه بزار همه بدونن یعنی چی ما اونچه رو که هستیم پنهان کنیم

سلام آقا
اون وبلاگم بودین آره ؛-) چند روزی رفتم اونجا و دوباره برگشتممم ...
واقعاً گویا آهن ربای دوستان رشتی دارم :-)) الانم 3 تا از دوستان که اینجا هستن خواهر برادرشون رشت دانشجو هستن یا عروس رشتی دارن یا هم چین چیزی :-))
تقریباً با شما هم عقیده ام علیرضا خان ! واقعاً کاش میشد عین خود خودمون باشیم

میرسایت 1393/11/23 ساعت 15:59 http://mirsite.ir

سلام خوبی؟
وبلاگتو دیدم خیلی قشنگ بود. دوستش داشتم.
چرا به سایت تبدیلش نمیکنی که با کلاس باشه؟
اگه میخواهی تبدیلش کنی یه سر به سایتم بزن
اصلا کلن خوشحال میشم به سایتم هم یه سر بزنی
http://mirsite.ir
کلی میتونیم با هم همکاری داشته باشیم
اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن
09121596033
عاشقانه و بیصبرانه منتظرتم
http://mirsite.ir
میرسایت
info@mirsite.ir
http://mirsite.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد