نه سال گذشته، نه سال گذشته از دوستی من و چوپان…
تو گوگل قرار وبلاگی چوپون و مگهان رو سرچ میکنم، پست رو با هم میخونیم، تو همون کافه نشستیم همون طبقه ۱۱، چقدر حسهام فرق کرده و در عین حال عمیق که میشم میبینم هیچچیز خیلی تغییر نکرده و مهمتر از همه خودمون که تغییر نکردیم، البته بگم خوشحالم از اینکه خیلی تغییر نکردیم و این بهم احساس امنیت میده…
نه سال گذشته و از یادآوری اون روز هنوز هیجانزده میشم، یادمه اون روز برای زندگی شخصیم روز قشنگی نبود از دانشگاهی بر میگشتم که دوستش نداشتم و رشتهای که نمیخواستمش… دیدن چوپان و شروع دوستیمون برام اتفاق خوبی بود، روزهای زیادی رو با هم تجربه کردیم. سفرهای کوتاه زیادی رفتیم، بحثهای زیادی کردیم، حتی با هم دعوامون شد و بعد چند دقیقه آشتی کردیم…
نه سال گذشته و هنوز جلوی در همون آویز چوبی هست و وقتی در باز میشه صدای قشنگش رو میشنویم… نه سال گذشته و اینبار من زودتر از تو رسیدم که جبران کرده باشم تجربهی منتظر موندن سری پیش رو…
نه سال گذشته، اون سال من بعد قرارمون رفته بودم خونه و پر از هیجان بودم، اینبار بعد از قرارمون میرم خونه مادر همسر آیندهم و شام مهمون یهوییشون میشم…
چقدر از مرور روزهای گذشتهمون لذت میبرم… بیصبرانه منتظرم ماه رمضون بیاد و بریم تو پارک و برای هم کتاب بخونیم، امیدوارم امسالم انگیزه داشته باشیم و به رسم سال گذشته این کارو بکنیم.
خدایا شکرت:)
ایشالا کنار هم همیشه رفیق بمونید و همراه ننه، که این از همش مهمتره


قربون شما عمه خانوم جون
عشق و دوستیتون پایدار
مرسی