دیشب همش یک ساعت زودتر از همیشه خوابیدم ولی شاید ۳ ساعت زودتر از همیشه بیدار شدم، خیلی هم سر حال بیدار شدم و به کارام رسیدم.
اگه بتونم زودتر بخوابم خیلی خوبه، متاسفانه این عادت دیر خوابیدن تو خونه و خونوادهی ما همیشه بوده و بقیه دیر میخوابن و ساعت ۷ هم بیدارن و میرن سر کارشون اما من اینطوری نمیتونم و بدنم نمیکشه…
دیشب کلی ماجرا داشتم با مامانم، از ساعت ۷ تلاشم رو شروع کردم که ببرمش پیادهروی، ساعت ۹ بالاخره حاضر شده بود، وای که چقدر کلافهکنندهست اصرار کردن برای انجام هر کاری، نمیدونم چطور میشه راهنماییش کرد فعلا نتونستم راضیش کنم پیش مشاور و روانکاو هم بره… با خودم فکر میکنم چند در صد بچهها تو سن و سال ما اینقدر برای خونواده زمان میذارن؟ هیچ منتی نیست و فقط سواله که از خودم میپرسم، سوال بعدی اینه پس کی نوبت خودم میشه؟
مثلا دیشب قرار بوده برم خونه چوپان که نشد، اصلا حتی به کسی نگفتم که چنین قراری دارم اما باز بخاطر کارای دیگهای که برای انجام دادن بود خودم رو تو اولویت آخر گذاشتم. (راستی این جریان پیادهروی هر شب تکرار میشه و دستور پزشکش بوده که باید منظم پیادهروی بره)
امروز که بیدار شدم اسم کتابهایی که باید تمومشون کنم رو نوشتم، یه کتاب به قول دوستی سفارشی هم نمیدونم با چه فازی خریده بودم که اصلا لامصب تموم نمیشه که نمیشه:( چرا انقدر نچسب بوده نویسنده و آخه اصلا این چه خاطراتی بوده که نوشته نمیدونم… با دوستم هر دو خریدیم و هر دو هم یه سره داریم نویسنده رو مورد عنایت قرار میدیم انگار مجبورمون کرده بودن بخریم:))
یه نکتهی جالب در مورد پسر یادم اومد که بگم، اولای آشنایی یا شاید نه اولای دوستیمون بود که من همش فکر میکردم پسر ساعت ۵ صبح بیدار میشه چون اون ساعتا یک دور بیدار شد و عموما یه پیامی هم بهم میداد. بعدها متوجه شدم اون ساعت مثلا بیدار میشه میره آب میخوره و بعدشم دوباره میخوابه:))))
کلا اولای روابط اینجوریه که آدم مایله خیلی از رفتارهای طرف مقابلش رو خوب و جالب ببینه و طبیعتا سحرخیزی هم خوبه دیگه… اینم بگم که خودش بهم گفته بود بعدش میخوابه و در واقع اصلا قصد نداشت گولم بزنه صرفا برداشت من از پیامهای دریافتی تو اون ساعت این بود که وای بهبه! چقدر سحرخیز و خوبه و الان که فکر میکنم خندهم میگیره اصلا حتی ملاکمم نیست سحرخیز بودن آدما…
چند شب پیش بعد مدتها رفته بودیم یه رستورانی که خارج از شهره، میز بغلیمون ۶ نفر بودن که بینهایت بلند بلند حرف میزدن و ما اصلا نتونستیم با هم صحبت کنیم چون واقعا صدای اونا بیشتر از صدای خودمون بود و از طرفی حرفهاشون هم جالب بود. ۳ تا زوج بودن و همه حرفهاشون در رابطه با سفرهایی بود که رفتن، قطر، لبنان، بالی و پوکت و … و از اون جالبتر در مورد عطرهایی که در سفرهای مختلف خریده بودن یا میخواستن بخرن و تو زمان سفرشون عطر فلان چند بوده… همون وسط یهو تصمیم گرفتن برن تاسوعا و عاشورا که تعطیلن ویلا بگیرن حوالی امینآباد و دور هم باشن، رفتن تو سایت جاجیگا و یه ویلا نشون کردن پر بود یکی دیگه که چقدر هم مفت بود شبی ۷ تومن انگار(مفت بود به گفته خودشون) بعد زنگ زدن به مالک و پرسیدن ما دوستای صمیمی هستیم، بخوام صادقانه بگم دوستدختر دوستپسریم میتونیم ویلاتون رو رزرو کنیم؟ یارو هم شرط کرد که زمان ورود فقط دو تا آقایون بیان کلید بگیرن و بعد بقیه بیان حله مشکلی نیست. خلاصه همون زمان که نشسته بودیم دو شب هم ویلا رزرو کردن و حتی! مشخص کردن کی عرق و شراب بخره(باز عین کلمههایی بود که خودشون استفاده میکردن) و کی گوشت و مرغ برای کباب…
نزدیکای یک شب بود که از جامون پاشدیم اونام پاشدن و فکر میکنید چی خیلی کنجکاومون کرده بود مادامیکه اونجا نشسته بودیم و حرفهاشون رو میشنیدیم؟ بله! خیلی مایل بودیم بدونیم ماشینشون چیه که در کمال ناباوری دو تاشون پراید قدیمی داشتن و یه تیبا:) یعنی چجوریه که اون همه خرج میکردن و سفر میرفتن و اون همه بریز و بپاش و ماشیناشون اینا بود؟ به دوست همراهم میگم ببین اینان نمونهی تو حال زندگی کردن و فقط برای حال کردن خرج کردن تصور من این نبود از ماشیناشون تو چی؟ خیلی کوتاه جواب میده میگه نه واقعا نه نمیتونم باور کنم
اما به نظرم آدما یه بودجه مشخصی دارن و طبیعتا نمیشه همه کار رو با هم کرد، سفر رفت ماشین عوض کرد خونه رو بهتر کرد. میشه؟! پسر میگه همه چیز آدم باید توازن داشته باشه و نمیشه ماشینش اونقدر قدیمی و معمولی باشه و خونهش یه خونه درست و حسابی تو مرکز شهر حتی… یا نمیشه ماشینش اون باشه و این همه سفرهای جورواجور رفته باشه، بگذریم که اخیرا دیدش یه کمی تغییر کرده و احساس میکنم باز میلش به خوش گذروندن بیشتر از جمعکردن شده… با احترام به همه کسایی که همیشه در حال جمعکردن مال و اموالن، ولی برای من اصلا جالب نیستن:)) نمیفهمم چی فکر میکنن آیا میخوان برای همسر، فرزند و نوه بذارن؟ یعنی خودشون سزاوارتر نیستن از اونا؟ بگذریم… یادم باشه در مورد تفاوتهای خودم و پسر و بحثی که اخیرا در این مورد داشتیم هم بنویسم.
من دلم نمیاد خرج کنم فقط دلم میخاد جمع کنم شاید چون از بی خانمانی خسته م و فک میکنم اگه خیلی جم کنم زودتر خونه دار میشم، به خاطر عجله خسیس شده بودم و به خاطر یه حس ناامنی و اضطرابی که دارم و انگار پام رو زمین محکم نیس که دلم بیاد پول بدم. ولی غلط اندر غلط بود دیدم اخرم هیچ پولی ندارم
آفرین ، خوبه که حرفت و میزنی و نمیذاری تو دلت بمونه. اینجوری طرف مقابل هم تکلیفش با خودش مشخص ، مثلا اگه برای تو جا به جایی خونه مسئله هست اینکه الان مطرح بشه و با هم حلش کنید خیلی بهتره تا بعدا. اینجوری نه خودت اذیت میشی نه اون .
خیلی سخته ولی باید حل شه
منم علاقه دارم ی خونه خوب ی ماشین خوب ی باغ خوب بعد خرج آزاد... فعلا ماشینم معمولیه باغم ندارم پس فعلا خرج آزاد نیست. البته بگم همسر داره ها اما اینکه خودم بخرم خیلی برام جالبه. نه اینکه مال من و اون داشته باشه فقط نمیتونم وصف کنم خودت به ی چیزی برسی بی نهایت لذت داره
رفتار این افرادی که گفتی برام جالب نیس من همیشه از حس تعلق لذت میبردم اما اونها آزاد تر از این حرف ها هستند
طبیعتا خیلی لذت خرید با پول خودت لذت بیشتری داره اینو فکر میکنم اکثر آدمایی که شاغل و یا مستقل از خونوادهن درک میکنن
ولی بودجه محدوده دیگه، من دوست دارم بودجه دیگرانم دستم باشه بتونم باهاشون کیف کنم
بلی منم قبلا نمیدونستم اما الان میدونم محدودیت و چارچوبها برام جالبه
بنظرم بحث الویته. اون الویتش سفره ماشین درحد کار راه بنداز براش کفایت میکنه مثلا. گاها هم علاقهست. من یه آدم میشناسم درآمد خوبی هم داره راننده اتوبوسه و اتوبوس هم مال خودشه ولی ماشینش پرایده و خیلی هم ترتمییزه معلومه دوست دارتش خیلی.
آره درسته
به نظرم باید تو زندگی تو هر چیزی تعادل و رعایت کرد. الان خیلی ها مثل اون افرادی که گفتی هرچی دارن و واسه خوش گذرونی خرج می کنند در مقابل یه عده هم حتی جلو زن و بچه خودشون هم خساست به خرج میدن.
در کل من خودم توی حال زندگی میکنم و زیاد به خودم سخت نمیگیرم ولی میدونم تو مملکت ما باید هوشمندانه خرج کرد چون ممکن یهو یه مشکلی پیش بیاد و مجبور بشی دار و ندارت و خرج رفع اون مشکل کنی.
تو زندگی مشترک هم دو نفر باید در این مورد با هم هم فکر باشند وگرنه در آینده زندگی سختی دارند ، دیدم زوج هایی که یه نفرشون ولخرج بوده و یه نفر خسیس و بعد مدتی طلاق گرفتند واسه همین بهتره همین شروع زندگی آدم با طرف مقابل در مورد این چیزها حرف بزنه که بعدا دیگه نه اعصاب و روانش به هم بریزه نه الکی وقتش هدر بره.
در مورد زمان گذاشتن واسه خانواده هم من هم مثل تو اولویت اولم خانواده هست بعد خودم ولی خب تو دوستامون زیاد دیدم که اولویت اول خودشون و میذارن ، حالا نمیدونم کار اونا درسته یا ما، هر کسی به هر حال با یه چیزی احساس رضایت میکنه ، مهم اینه آدم خودش و فراموش نکنه
درست میگی آویشن

بیشتر از همه حرفم در مورد جملههای آخرته که وهم اینه تعادل داشته باشیم و حداقل اگه اولویت اول خودمون نیستیم اولویت برابر قایل شیم برای خودمون و خونواده
+ ببین مشابه اینه خیلی وقتا در مورد خیلی چیزا زیادی صحبت میکنیم و منم اینجوریام
مثلا اگه نگران اینم که خونهمون رو عوض کنیم زیاد بهش میپردازم و این برای طرف مقابل ترسناک میشه اینو باید تو خودم حل کنم. چون دقیقا عین چیزی که گفتی اعتقاد دارم آدم باید قبلش حرفا رو بزنه تا توی زندگی
بنظر من هم باید توازن داشته باشه ولی خب آدم خودش اولویت باشه و تا یجاهایی به فکر بچه هاش باشه ! قرار نیست همیشه همیشه منتظر ی دست از بالا باشیم آدم بنظر من توی سن کم مستقل بشه زودتر به اون جایی که دوستت داره میرسه ولی منتظر موندن خودش درجا زدنه مثل من که میگم ای کاش برگردم به ۱۷ سالگی و اون زمان یکم هوش مالی داشتم تا الان اینقدر اذیت نشم !
نمیدونم چقدر باهات موافقم توکا
چون انتخاب من این بود که دیر ازدواج کنم،البته به نظرم میاد که اگه زودتر ازدواج میکردم آدم موفقتری میشدم
ولی اینا همش احتماله دیگه
امیدوارم برای تو اینطور باشه دختر مهربون
منم خیلی دوست دارم صبح ها زود بیدار بشم و بیشتر به کارهای روزمره م برسم
من آدمی هستم که صبح تا ظهر واقعا باانرژی کار میکنم - برای همین دوست ندارم زمانهای صبح تا ظهر را از دست بدم
منم گاهی به این موضوع که برای خانواده و عزیزانم بیشتر از خودم زمان میزارم فکر میکنم
بهرحال هرکس اولویت هایی داره در زندگی
در مورد پول پس انداز کردن و خرج کردن ، من طرفدار تعادلم
هم پس انداز کنیم که به زمان نیاز محتاج کسی نشیم و هم به موقع خوب خرج کنیم و لذت داشته هامون را ببرم
فکر کنم تو که زود بیدار میشی تیلو جون
اشاره به بسته بودن مغازههای امروز صبح(کتونی)
هر دو هم ادعا داریم تعادل رو ملاک قرار دادیم
زودتر بیدار نشو چون مغازهها باز نیستن
موافقم بهترین حالت همین تعادله ولی به نظرم آدمای مختلف جورای مختلف میبینن این تعادل رو
نمونهش من و پسر که تو این زمینه هم با هم فرق داریم