مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

مشاوره و این روزای من

صبح بدون خوردن صبحونه از ساعت ۹ میرم کارگاه، کار و کار و کار… هنرجو داریم و شکر خدا هنرجوی خوبی هم هست، نه کنجکاوه، نه شلوغه و نه اونقدر بی‌انرژی که آدم خوابش بگیره…

بعد از تموم شدن کلاس سفارش رو تحویل میدیم و بعد نماز و یه ناهار عجله‌ای حدود ساعت ۶ غروب! و راهی سالن میشم، میرم برای پدیکور، هیچ‌ یادم نبوده که نوبتای دم عیده و شلوغه، وگرنه احتمالا نمیرفتم. اما وقتی نشستم با خودم فکر می‌کنم خیلی خسته‌م و ماساژ پا خستگی‌مو در می‌کنه تا ساعت ۹:۳۰ شب کارم طول میکشه

پیاده بر می‌گردم خونه، خواهرم و شوهرش شام مهمونن خونه‌مون… چند دقیقه بعد از رسیدنم میرسن، یه شب‌نشینی تقریبا مختصر و مفید و تموم

بر میگردم کارگاه، وسایل رو برای کلاس فردا آماده میذارم، هی بغض می‌کنم، هی بغضم رو قورت میدم، نوبت بعدی مشاوره‌م داره میاد و کاری که قرار بود انجام بشه هنوز نشده… حق دارم که بغض دارم. 

جلسه اولی که رفتم بهش گفتم احساس می‌کنم تو اولویت نیستم یا دقیق‌تر بگم مشکلاتم تو اولویت نیست و همینم حسابی حالم رو بد کرده، پرسید چرا این احساس رو دارم و براش توضیح دادم، بین حرفام گفتم نمیدونم شاید اشتباه می‌کنم. گفت آره شاید، ولی بیشتر در موردش حرف می‌زنیم.

یهو بغضم ترکید و برای اولین‌بار جلوی یه مشاور! گریه کردم. خیلی دلم پره، حالم بد نیست ولی دلم پره…

بهم گفت حق داری و راحت باش و گریه کن، گفت همه چیزایی که گفتی رو شنیدم و میتونم بگم حق با توئه و با توجه به چیزایی که گفتی اولویت اول باید تو خونواده حل مشکل تو باشه  و باید به ناراحتی و دغدغه‌ت بها داده بشه، در واقع هر مشکل دیگه‌ای هم باشه باز پرداختن به مشکل تو از هر مشکل دیگه‌ای مهم‌تره… بعد از من خواهرم نوبت داشت، خوشحالم که حداقل هست و شاید کمی از مشکلاتم رو ببینه و شاید مشاور بهش بگه چه روزای بیخودی رو دارم میگذرونم.

 

داشتم میگفتم، نوبت بعدی مشاوره رسیده و من هنوز مشکلم تو خونه مطرح نشده چه برسه که بخواد حل شه… کاش انقدر مظلوم‌تر از اونی که نشون میدم نبودم. کاش یه کم بیشتر دیده میشدم، کاش…   

نظرات 9 + ارسال نظر
آویشن 1402/01/06 ساعت 07:37 http://Dittany.blogsky.com

نمی دونم واقعا چی بگم ، امیدوارم مشکل هر چیزی که هست تو خانواده اول مطرح و بعد حل بشه و تو هم خیالت راحت بشه. متاسفانه وقتی سکوت می کنیم بقیه فکر می کنند هیچ مشکلی نداریم واسه همین باید حتما در مورد چیزی که میخوایم حرف بزنیم.

مرسی عزیزم
مشکل بزرگی هم نیست اما من بزرگ میکنم مشکلات رو
باید یاد بگیرم و رشد کنم درسته صحبت کردن خیلی مهم و موثره

رضوان 1402/01/03 ساعت 07:59 http://nachagh.blogsky.com

مگ هان!چه اسم قشنگی!این پست قشنگ را خوندم،خیلی لطیف نوشته شده بود،یه جریان ملایم و آرام.وقتی رسیدم به پاشیدن اشکت پیش مشاور،خوشم اومد از اعتماد کردنت به مشاور.انشالله که هر آنچه آرزو داری ،تحقق یابد و در بر بگیری خوشی های ناشی از تحقق آرزوهاتو.

هاها، این اسم رو از کتاب ‌پرنده خارزار انتخاب کردم. اسم یکی از شخصیت‌های کتاب مگی بود(مگان) که به غلط مگهان نوشته شده بود توی کتاب و من هم از همین مدل غلط بودنش خوشم اومده بود.
(در جواب کامنت خصوصی‌تون این توضیحات رو نوشتم)
ممنونم از شما مهربون

یادداشت های روزمرگی 1401/12/24 ساعت 19:33

مگی وات هپند؟ ایییین همه مدت وبلاگتو چک کردم نبودی.. الان یهویی کلی نوشتی. اینستا هم که کلا دیگه اون اکانتت غیر فعاله گویا. نمیدونم چی بگم بهت.. ولی امیدوارم حل بشه مسئله هر چی که هست.

عزیز دلم من یهو تصمیم به نوشتن گرفتم فکر کنم اتفاق خاصی نیفتاده

سارا 1401/12/19 ساعت 17:00

مگی ازدواج کردی؟
من خیلی ساله میخونمت، هنوزم گاهی سر میزنم،موفق باشی

نه نه عزیزم، ازدواج نکردم هنوز
خیلی تنبل تشریف دارم ولی احتمالا امسال متاهل بشم

آویشن 1401/12/14 ساعت 20:45 http://Dittany.blogsky.com

امیدوارم مشکل هر چیزی که هست حل بشه و در موردش صحبت کنید

مچکرم آویش جان

توکآ 1401/12/10 ساعت 01:02 https://tooka20.blog.ir/

هعی اینقدری درهم پیچیدیم که حد نداره ، پا گذاشتن در دنیای متاهلی هنوز سختی های خودش رو داره مگی !

هنوز؟ بابا همیشه بوده الان که بدتر از قبلم شده به نظرم

رایکا 1401/12/08 ساعت 11:37

قوی باش ولی خودت رو قوی نشون نده ایراد کارت همینه
باید بگی که بدونن مشکل داری


چشم

سوگند 1401/12/08 ساعت 09:02

منتظر نباش ، مشکلت رو بگو ، خودت پیش قدم باش ، مظلوم بودن زیادی و فداکاری بیش از حد در خانواده می شه وظیفه ات تو دراز مدت ..‌‌‌.... دیدم که می گم . مشکل تو هم بخشی از مشکل خانواده اس دیگه . بگو ، بخواه

خدا رو شکر تونستم و این کار رو کردم، گرچه بی‌اندازه سخت بود برام
واقعیت اینه من آدم فداکاری نیستم، فقط بلد نیستم خواسته‌هام رو بگم و بلد نیستم چیزی رو مطالبه کنم

مریم 1401/12/08 ساعت 08:19

عزیزم خیلی خوبه که رفتی مشاور و گریه کردی . من حسم اینه که تو خانواده همیشه خودت را قوی نشون دادی و از پس مشکلاتت بر اومدی بنابراین دیدگاه همه نسبت بهت اینه که نیاز به کمک و همراهی نداری . پیشنهاد من بهت اینه که بشینی و با خانواده خصوصا پدرت صحبت کنی و همه دغدغه و ناراحتی ات را بگی .ولی برای خودت بیشتر وقت بگذار شاید نیاز به سفر درای . برایت آرامش و سرخوشی آرزو دارم

بله درسته همینه
من همیشه سعی کردم اونی باشم که حالش خوبه و سعی می‌کنه حال بقیه رو هم خوب کنه
اما انگار کم آوردم و باید تجدید نظر کنم روی رفتار و سبک زندگیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد