مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

نامه‌ها…

یکی دو روز پیش هیچ‌کار مفیدی نکردم جز خوندن، یکی از کتابایی که خوندم هم ماجرا داشت البته، اینجوری بود که کلا یک الی دو روز فرصت داشتم بخونمش. روز اولی که شروع کردم به باز کردنش اصلا قصد نداشتم بخونم فقط تصمیمم این بود که ببینم محتواش چیه(قصد تورق داشتم فقط به قول دوستان!)، اما به نظرم خوب اومد و تا نصف شب به خوندنش ادامه دادم، همون شب بود که برف بود و وقتی ساعت ۲ شب بر میگشتم خونه با منظره برفی مواجه بودم و هیجان‌زده… 

کتاب هم از این نظر جالب اومده بود برام که توش بخش‌هایی از نامه‌های نویسنده/(به قول نویسنده کتاب نخبه‌هایی) بود که برام آدمای مهمی بودن، نه اینکه مورد علاقه‌م باشن همه‌شون اما حداقل مهم بودن… جلال‌آل‌احمد،دهخدا، جمالزاده، صادق هدایت، سهراب سپهری،  خانلری، علامه قزوینی و غلامحسین ساعدی(اسم‌ها رو چرا نوشتم حالا؟ شاید یکی اینجا رو خوند و یکی از موارد بالا براش دوست‌داشتنی بود و رفت که کتاب رو بخونه) به نظرم اگه سفرنامه دوست داشته باشید ازش خوشتون میاد و بعدش هم اینکه خیلی کتاب راحت و زود تموم بشوییه… بگذریم.

اون شب برفی با خودم فکر می‌کردم الان دوستام کجان، چی کار می‌کنن و خیلیا تو ذهنم بودن… انگار حالم داره بهتر میشه، همین که می‌تونم تمرکز کنم نشون میده حالم بهتره، باور کردنی نیست ولی یه مدت حتی نمی‌تونستم کتاب بخونم، منظورم کتاب درسی هم نیست در حد همین رمان و سفرنامه و … حتی نمی‌تونستم به دوستام فکر کنم و همش دچار عذاب وجدان بودم که ازشون بی‌خبرم و حس شدید بی‌وفا بودن داشتم. چجوریه که مشکلات روان انقدر ریزریز بزرگ میشن و ممکنه از پا درمون بیارن؟ مگه نه اینکه ما آدمایی که به قول خودمون کم‌سواد نیستیم باید زودتر متوجه مشکل بشیم؟ واقعیت اینه که من متوجه شدم اما با کمک دیگران… از اینم بگذریم. 


* اگه اسم کتاب رو بخواید اسمش نامه/هایی/از/پاریس بود. اینجوری با / نوشتم چون من کارم معرفی کتاب نیست و نمی‌خوام کسی با سرچ به اینجا برسه و بخوره تو پرش:دی

نظرات 4 + ارسال نظر
آویشن 1401/12/14 ساعت 20:35 http://Dittany.blogsky.com

مرسی واسه معرفی کتاب.
واقعا چرا دچار این حس و حال میشیم؟ امیدوارم در هر صورت اوضاع احوالت خوب باشه رفیق

واقعا نمی‌دونم چرا؟
ممنونم، امیدوارم حال تو از حال من بهتر باشه

محدثه 1401/12/05 ساعت 12:45

مگی من منتظر نظرت درباره جراح بینی هستم

ای خدا ببخشید که منتظر موندی

نل 1401/11/25 ساعت 09:05

میتونم حالتو درک کنم چون چندوقته تمرکز برای من خیلی سخت و طاقت فرسا شده و بعد از اون فراموش کردن.
حتی یادم نمیومد یک دقیقه پیش درباره چی میخوندم.

کاش دو روز پیش این پستت میخوندم. چرا؟
چون دو روز پیش کسی در کتابفروشی دنبال این کتاب میگشت و اسمش یادش نبود و هرچی توضیح میداد مسول کتابخونه متوجه نمیشد و کتابهای دیگه معرفی میکرد و به مقصود نمیرسیدن.
منم نخونده بودم و نمیدونستم.

واقعا میگی نل؟ چه عجیب و بامزه‌ست این هم‌زمانی‌ها

عه،مگی خوشگله.
چرا کم کار شدی؟
یه روزگاری که دیگه کسی یادش نمیاد ستاره بلاگ اسکای بودی.هنوزم از نظر من بهترینی توی وبلاگ نویسی

پااااک ستاره بلاگ‌اسکای بودم؟
مرسی خلاصه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد