مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

مگی و بهار سی‌ سالگیش...

قلبم تندتر از همیشه میزنه و با خودم فکر می‌کنم از کی اضطراب مداوم دوباره به زندگیم برگشت؟ حالم خوبه فقط گاهی قلبم تندتر میزنه و همین


سه هفته پیش چنین روزی مادرجون هنوز زنده بود، تو خونه‌ی خودش رو تختی که آهنی و سفید بود، با سرم و تجهیزات... حالا اما جای بهتریه، می‌دونم اونجا هم بهش خوش می‌گذره چون خدا بیامرز همیشه بلد بود هرجا که هست با تمام وجود بهش خوش بگذره، اطرافیان تو دنیای حقیقی معتقدن منم به مادرجون رفتم و خوش‌سفرم و آسون‌بگیر:)) دلم برات تنگ شده مادرجون، فردا میام سر خاکت... منتظرم باش لطفا و مثل همیشه موهای زیبای جوگندمی لختت رو شونه کن و با لبخند مهربانانه‌ت منتظرمون باش


همش تکرار می‌کنم، روزای خوب میرن روزای خوب‌تر میان... امید دارم که اینطور بشه، از زندگی شخصی و عاطفیم اگر می‌پرسین، همه چیز رو رواله و ما همچنان روزای دو نفره‌ی دور از هم داریم و از شما چه پنهون هر دو هم راضی هستیم.البته پسر گاهی گله می‌کنه که باید زودتر از اینا میرفتیم سر خونه‌مون و منم باهاش موافقم، ولی هر دو می‌دونیم که زمان رابطه‌مون رو به جاهای بهتری رسونده، پشیمون نیستم و رابطه‌م رو سالم و رو به پیشرفت می‌بینم.


هفته‌ی دیگه این موقع پسر از عمل برگشته و ان‌شالله من دلم دوباره خوشه به زندگی، روزای خوب میرن و روزای خوب‌تر میان... چند روز پیش اتفاقی متوجه تغییراتی تو بدنش شد و خیلی زود رفت برای چکاپ و معاینه و نتیجه این شد که بدون فوت وقت تو اولین‌ فرصت عمل کنه، وقتی گفت حس کردم روزای مناسبی برای یه مشکل جدید نبوده، اما بزرگ شدم و کمتر می‌ترسم و غصه می‌خورم، به معنای واقعی کلمه فکر می‌کنم وقتایی که تو دلم خالی میشه خدا نوازشم می‌کنه و بهم امید دوباره برای ادامه زندگی میده... خلاصه این شب‌ها اگرچه خوب نمی‌خوابم و اضطرابم دوباره برگشته ولی دلم خوشه که تموم میشه و نگاه خدا هم تو زندگیمه


خدایا می‌دونم مراقب همه‌ی بنده‌هات هستی، مراقب ما هم باش :(


+ عزیزانم اگر برای ما دعا کنید ممنونتون میشم... میام و خبرهای بهتری میدم، قول میدم بهتون

نظرات 10 + ارسال نظر
بهامین 1400/03/10 ساعت 17:53

راستش شوک شدم
بعد مدتها باز اومدم وبلاکت بخونم
تسلیت میگم

امیدوارم حال آقای پسر هم‌خوبه خوب باشه
و همینطور حال خودت*.*
بدون شک خدا همیشه هوای مارا داره

ممنونم بهامین عزیزم

سهیلا 1400/03/09 ساعت 07:15 http://Nanehadi.blogsky.com

خدا رحمت کنه مادربزرگت رو مگی جان.ان شاءالله حال پسر هم خوب باشه.

ممنون سهیلا جان عزیزم

محدثه 1400/03/08 ساعت 08:46

فراموشی گرفتم
مگی جانم، تسلیت میگم. خدا مامان بزرگ رحمت کنه. میدونی که جاش چقدر خوب، راحت و سرسبزه...

ممنون از پیام دلگرم‌کننده‌ت عزیزم
انشالله

محدثه 1400/03/08 ساعت 08:44

مگی معلومه که برات دعا میکنم ... نمیدونم عمل پسر الان گذشته یا نه ولی دعاگو هستم. روزهای دو نفره قشنگ عالی... تو پاییز و زیر برگ ریزون، زیر بارون های قشنگ اون شهر... براتون منتظره... مگی قشنگم

ممنون از دعا و تصویر قشنگی که برام ساختی

هنوز عمل نشده و نوبتش سه‌شنبه‌ست قبل عمل باید یه سری کار انجام میداد و دکترشم زودترین حالت سه‌شنبه میتونست عملش کنه

دلناز 1400/03/07 ساعت 19:19

سلام مگی جون تسلیت میگم خدا بهتون صبر بده
من دعات میکنم تو هم منو دعا کن

سلام عزیزم
قول قول ممنون که دعام میکنی

مهر 1400/03/07 ساعت 13:58

سلام عزیزم
تسلیت میگم
امیدوارم همه چی به خیر خوشی ختم بشه
شاد باشی گلم

سلام مهر جانم خیلی ممنون

توکآ 1400/03/06 ساعت 22:32

خدابیامرزه مادربزرگ عزیزت رو مگی قشنگم
و ان شاءالله حالِ دل خودت و پسر همیشه خوب و به راه باشه

ممنون از دعاهای خوبت، ان‌شالله خودت هم شادترین باشی عزیزم

خدا رحمت کنه مادربزرگت رو روحش مثل همیشه شاد
امیدوارم عمل خوب پیش بره
قابل باشم دعا میکنم

با خبر های خوب برگرد دختر جان

ممنونم که با دعاتونم دلگرمم می‌کنین، منتظرم سه‌شنبه بشه و من با خبر خوب بیام اینجا


حتما حتما قابلی

خدا رحمت کنه مادر بزرگتون را
و انشاله که عمل به خوبی پیش بره و خیالت راحت بشه
این اضطراب ها هم قسمتی از زندگی هستند ولی خودت خیلی خوب گفتی... این روزها میگذرن

ممنونم تیلوی قشنگ مهربون

تسلیت میگم مگی قشنگم

ممنونم مهربون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد