رفتم محل کارش، وقتی داشت کار میکرد من با چیز میزای موجود در محل کارش مشغول بودم و صدام در نمیاومد، صدام کرد که خانومچه؟ چرا خودتو گم و گور کردی بیا دور و برم باش دیگه...
براش تعریف کردم که یکی از دوستای مجازی آقام ازم درخواستی داشته و منتظر شدم ببینم واکنشش چیه، دیدم ساکته حرفی نمیزنه و منتظره ادامهش رو بشنوه، بهش گفتم لطفا واکنش نشون بده دیگه... گفت چهواکنشی مثلا؟ گفتم نظرتو بگو خب
گفت اگر برای خودت هم هیجان داره حتما این کار رو بکن
یه حس خوب و عجیبی بهم دست داد از این حجم آرامش و خونسردیش، و البته از همه مهمتر اعتمادی که بهم داره... فردا باید بیشتر دربارهش صحبت کنم باهاش و اگر واقعا موافق باشه شاید این کارو بکنم و در نهایت بهتون میگم جریان دقیقا چی بوده
+ بحث اصلا اجازه گرفتن ازش نیست، فقط دوس دارم حتما در جریان کیفیت ماجرا باشه
اعتماد داشتن تو رابطه ها باعث دوام بیشترش میشه که متاسفانه الان خیلی از افراد از داشتنش رنج میبرن.
البته خوب بودن تو هم بی دلیل نبوده در این حس اعتماد
اووووف دیگه خوبی منو که نگو
از اینجا چیزی متوجه نمیشی . منو با اسم گیلزاد میشناسی فکر کنم
البته اسم خودم فاطمه استش . نمیدونم اولین وبلاگی که ادرسشو اینجا گذاشتم چی بود ولی مثلا قبل این خرمالو بود اسمش تو بلاگفا بود . خیلی زمانه که میخونمت . دیگه چی بگم ؟
دو خط از متنت رو خوندم گفتم ا این خرمالوی خودمونه که:)))))))) در این حد مشخص بود تویی
واقعا این مسئله نعمته که این مسائل رو بپذیره. جوونای ما بین دو مدل تفکر سنتی و مدرن تر شده گیر کردن .یه سری چیزا کاملا جدیدا یسری چیزا کاملا سنتی فکر میکنن.
+کاش یه روزم من ببینمت خب:(
هوم دقیقا همینه
الان دارم فکر میکنم چرا من نمیشناسم آدرس وبلاگتو؟ برم بازش کنم ببینم کیه که پس از سالها مشتاق دیدارمه:)))
+ درباره پسر هم آره با اینکه اهل دنیای مجازی نیست همین که همیشه درک میکنه منو برام کافیه
چه جالب
بنویسید برامون حتما
حتما