چند وقته بیشتر از قبل رابطهم رو با پسر مورد بررسی قرار میدم، محاسن و معایب حضورش در زندگیم رو مینویسم. تفاوتهامونو، رفتارهای بد و خوبمونو... تنها نتیجهای که گرفتم اینه که پسر تا اینجا خیلی آدم محترمیه و میشه در کنارش با هر اعتقاد و شخصیتی آرامش رو تجربه کرد، این کمی خطرناکه چون یه انتخاب منطقی برای عموم آدمهاست و باید روش ریزتر بشم.
چیز دیگهای که متوجه شدم اینه که هرچقدر زمان بیشتری گذشت از رابطهمون هر دو بیشتر خودمونو از تصمیم جدی دور کردیم، اونو نمیدونم اما من از خدامه این رابطه کشدار و ادامهدار بشه... کسی هم مجبورم نکنه به تصمیمگیری
پسرم یه دوست مثل دوستای دیگهم، ما سعی کردیم رابطهمون درگیر احساس نشه و فکر میکنم موفق هم بودیم
البته نمیدونم تا کجا ادامه پیدا کنه
اینکه از تصمیم گیری دوری کنی شاید از یه جهاتی خوب باشه و از یه جهاتی بد ولی به نظرم تو اون کاری که درست هست و انجام میدی.
بهت باور دارم
نمیدونم والا... از طرفی فکر میکنم شاید علاقهم اونقدری که باید نیست و به قولی! عاشق نشدم... البته که رابطهی ما اصلا عاشقانه نبود اما انتظار دارم بعد چند وقت یه کم به این سمت و سو بره
نجنگ با عاشق شدن دختر.قبول کن عاشقی رو.پاییز هم که نزدیکه و فصل عاشقی.پادشاه فصل ها .پالتو هم میخوای بگیری سعی کن جیباش بزرگ باشه تا دوتا دست تو یه جیب جا بشه
چی رو قبول کنم؟ من اصلا اهل انکار نیستم تو این زمینه از خدامم هست عاشقش باشم...
ولی الکی بگم عاشقش شدم؟ اینجوری نیست واقعا...