داشتیم با همکار سابق قدم میزدیم، با این همکارم ۱۲ ۱۳ ساله دوستم
قبلا بهش گفته بودم که وسط یه رابطهم که نمیدونم اصلا اسمشو چی بذارم.
اولین بار رفته بودم واحد حسابداری و اون اتفاقی پیامشو روی گوشیم دیده بود، پرسیده بود این کیه؟!
امروز که با هم بیرون بودیم گفت یعنی اصلا بهت زنگ نمیزنه بپرسه کجایی؟
شاید باورتون نشه ولی واقعا بعد سوالش متوجه شدم خیلی خیلی کم بهم زنگ میزنه، در واقع میدونستم اما روش دقیق نشده بودم...
چقدر شکل رابطهمون متفاوت از هر نوع رابطهایه که قبلترها داشتم.
+ خیلی خیلی خیلی رابطهمون سالم و حساب شدهست. اما گاهی با خودم فکر میکنم شاید من آدم این همه حساب و کتاب نباشم، شاید من هیجانی که میخوامو تو این رابطه و زندگی هیچوقت پیدا نکنم... نمیدونم، فقط میدونم خیلی تصمیم سختیه، خیلی سخته که فک کنی وقتشه یه قدم جلوتر بری یا نه؟ همینجا که هستی باشی و زمان بدی؟ یا برعکس بهتره هرچه زودتر برگردی عقب و این رابطهرو تموم کنی
+ بعضی شبا پیاماشو میخونم و میبینم چقدر تغییر کرده، چقدر مهرش بهم بیشتر شده و چقد حواسش به خواستههام هست، از خودم خجالت میکشم که همیشه ناراضیام...
+ اعتراف میکنم امشب دوس داشتم تا صبح پیشش بودم و اونم تا صبح بهم توجه میکرد. خیلی خیلی خوب بلده وقتی پیششم توجه کاملشو بهم بده، کاری که من بلد نیستم.
ای جونم. امیدوارم هر روزی که میگذره رابطتون به همون سمتی بره که خودت دلت می خواد

چقدر خوب. چقدر شیرینه این دو راهیت به نظرم
راستی
ساعتی که کامنت گذاشتی چه ساعت جالبی بوده
۱۲:۲۴
سلام
کم کم تبدیل شو به مگی همیشه راضی :)
اینقدر منفی نباش جانم
سلام، باشه میسا
دعوام نکن