از وسط هفته اعلام کرده بودم دلم یه جمعه ى خسته مى خواد، از اینا که هى لم بدم کتاب بخونم، به هیچى هم فک نکنم...
دیشب درست وقتى آماده ى خواب بودم طى یک سرى رویداد متوجه شدم که کارمو درست انجام ندادم و مجبور شدم ساعت ٦ پاشمو خودم رو به محل کار برسونم! اینجورى بود که خدا نخواست یه جمعه هم به عیاشى در تخت بپردازم.
اخ اخ دلت سوووز که از زیر پتو دارم برات نظر میذارم :))
خیلی چیزی عزیزم
عیاشی در تخت را خوب اومدی
:))
عوضش شنبه دیگه به اون سختی سپری نمیشه!
راس میگی! به نظرم شنبه کمتر شنبه بود
انشاالله روزای خوبی رو داشته باشی عزیزم
خیلی ممنون دختر خوب
شما هم ایشالا
مگی
اونم تو این روزی که آفتابیه
و ساخته شده واسه شلکس :D
واى نگووو هوای بدجنس که دلمو سوزوند حسابی روز جمعه اى!