مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

اندر احوالات تولد بیس و شیش سالگیم *_*

حال دلم خوش تر از پارسال بود انگار... صبح تولدم رو میگم.

توانا تر بودم انگار... 

پیام خواهر دلبر رو خوندم: "موش کوچولو؟ بیدار شو... گیلی جون؟ بیدار شو..." گیلی اسمیه که برادرم روم گذاشته بود روزهای آغازین صحبت کردنش...

پودر کاکائو رو توی آب جوش حل کردم و هم زدم تا یک دست شه، تخم مرغ ها رو دونه دونه شکستم و زرده و سفیده ش رو جدا کردم، احساس عجیبی بود پختن کیک تولد برای خودم!

دوست جان زنگ زد و گفت میاد دنبالم که بریم هدیه بخریم از طرف خانواده ی مادری، بله خواهر بهش سپرده بود. کیک که آماده شد خودم رو به ناهار خانوادگی رسوندم، بابا از سر میز بلند شد، گونه ها و سرم رو بوسید و ازم تشکر کرد که به دنیا اومدم و از مادرم هم...

دور و بر ساعت پنج و نیم بود که خواهر رسید، دوشی گرفت و ازم خواست برم بیرون و تا وقت شام برنگردم...

لباس اولی که خریدم چیزی بود که مدتها پیش دیده بودمش و دلم نیومده بود بخاطرش 250 تومن پول بدم، چون نهایتا لباسی بود که باید تو خونه می پوشیدم. حالا تو آف 70 درصد بود و فقط سایز من موجود بود، فقط سایز من... 

با وی آی پی کارت برادرک خریدامو کردم و برای کل لباس ها مبلغ ناچیز 100هزار تومن رو پرداختم، به دوستم نگاه کردم و گفت انگار راس راسی امسال سال توئه! تاییدش کردم. 

کرم پودرم آخراش بود ولی دلم نمی خواست بخرم، مامانی بهم سپرده بود 4 5 تا مام خوب برای بابا بخرم، بابام عاشق مامه *_* و هیچ وقت، هیچ وقت بوی عرق نمیده:( آخه مرد اینقدر تمیز؟

دوستم گولم زد و گفت بخر، بهش گفتم می خوام برم تهران و گفتم برند محبوبم اونجا استند داشته و گفتم می خوام یه سری خرت و پرت برای اول سالم بخرم، من هیچ وقت لوازم آرایش به اون خفنی نداشتم و می خوام یه بار شده برای خودم حسابی مایه بذارم حالا که خودم در آمد دارم. نمی دونم چی شد که  کرم پودر نوبا رو امتحان کردم خیلی سبک بود، کانسیلرش هم... جفتشون رو برداشتم. دوستم اصرار داشت که یه رژ هم برای امشب بخرم که شگون داره(!) و من اصرار داشتم که نه... وقتی رفتیم حساب کنیم آقای فروشنده یه رژ ملایم نوبا تو ساکم گذاشت و گفت از این کارا نمی کنیم ما، ولی حالا دیگه:))) 

و دوستم :| و من :دی

خواهر زنگ زد به دوستش و فهمیدم میگه دیرتر بیاین، ولی نمیدونستم چرا؟ سفارش کرد بریم شام رو خودمون بگیریم و بیایم خونه، ما هم از خدا خواسته لم دادیم تو ماشین و دوست رانندگی کرد زیر برف و بارون... تا غذا حاضر شه رفتیم تو رستوران و یه سطل(!) سیب زمینی سفارش دادیم، اینجا سیب زمینی هاشو توسطل میریزه خب، من بی تقصیرم:دی 

اونجا دوستم سوتی داد و من حدس زدم خواهرم رفته بیرون که برام کادو بخره دقایق آخر... بله طفلک خواهرم که خدا همیشه به وقتش برکت میده نه تنها کیک من، بلکه کیک بابامم درست کرده بود و رفته بود برای خریدن کادو! از طرف برادرک که میگفت تنها نمیتونه بره و بسیار غمگین بود که برام هدیه ای نخریده...

برگشتیم خونه، من فکر می کردم هیچ کس جز هانی فرصت نکرده برام هدیه بخره و واقعا اونقدری اصرار کرده بودم که امسال می خوام بزرگ شم و نمی خوام از هیچ کس کادو بگیرم که فک می کردم به حرفم گوش می کنن، تنها خواسته م یک عدد سواچ سبک اسپورت بود که باز کسی اهمیت نداده بود. بگذریم...

وقتی اومدیم خونه و با میز کادوها مواجه شدم دقایقی رفتم اون دنیا و برگشتم، اولش ته دلم عصبانی بودم که به حرفم اهمیت ندادن و خودشونو اذیت کردن برای خریدن کادو، ولی کم کم آروم شدم و دلم ضعف رفت براشون که اینقد به فکرم بودن... نمی دونم چرا، ولی همیشه تولدای من خاص تر برگزار میشه و همیشه همه چی درست و به جاست:( ولی وقتی من میزبانم و تولد دیگرانه همه چی بد پیش میره و کادوهامم هیچ وقت اونی که باید نمیشه...


ادامه ی داستان در پست بعد:دی + عکس

نظرات 15 + ارسال نظر
بی بی 1395/12/12 ساعت 07:14 http://bibinevis.blogsky.com

ممنونم مگی :)
فکر نمیکردم دیگه جواب بدی،اتفاقی چک کردم
راستی! دیگه اسم دارم :))

جواب دادم ولی:دی
اسمتم مبارک

شهرزاد 1395/11/17 ساعت 19:49

همیشه به خوشی و شادی و خرید و جینگولی جینگول

Fateeeemeeee 1395/11/17 ساعت 15:36

مبارک باشه

اسم ندارم هنوز :) 1395/11/17 ساعت 09:39

سلام مگی!
تولدتون با تاخیر خیلی خیلی مبارک
مثل اینکه واقعا امسال سالتونه خداروشکر
میشه من یه سوال کنم؟
من بعد از مدتها خواننده ی خاموش بودن تصمیم گرفتم یه وب بسازم و یکم روزانه نویسی داشته باشم، میخواستم بدونم شما پیشنهاد میکنین؟ یعنی پشیمون نیستین از وب نویسی؟
و اینکه میدونم خودم باید بگردم تا راه ساخت وب رو یاد بگیرم فقط نمیدونم فرق بلاگفا و بلاگ اسکای و...چیه و کدومش بهتره! دقت کردم اکثر وبایی که میخونم بلاگ اسکای بودن ولی دلیلشو نمیدونم!
میدونم که کار دارین و شاید حوصله ی خوندن این کامنت و جواب دادن به یه تازه از راه رسیده رو نداشته باشین ولی بعداً اگه شد و تونستین خیلی ممنون میشم :)

سلام
بی شک بلاگ اسکای رو ترجیح میدم و اگر نه، بلاگ
بسیار یوزرفرندلیه اسکای :)
من پشیمون نیستم ابدا و خیلی خوشحالم که هنوز(!) ادامه میدم و نبود وقت جلوی نوشتنم رو نگرفته

من، منم 1395/11/17 ساعت 07:11 http://tasnim1375.blog.ir

دوروزه که منتظر پست بعدی هستیم مگی جون

من شرمنده م بوخودا:)))
شدم حکایت اون فامیلمون که سه سال میگفت من می خوام زن بگیرم و هی میگفت وقت نمیشه!!!
منم می خواستم فقط وقت نمیشد...

مگی عزیزم .بازم تولدت مبارک

خاکستری 1395/11/16 ساعت 19:54

چه زندگی رنگی رنگی و شادی داری :)
همیشه آرزوی تجربه کردن چنین روزهایی رو داشتم و دارم!
تولدتم مبارک باشه :) الهی لبات همیشه بخنده اینطوری :)
خدایا شکرت :]

زیتون 1395/11/16 ساعت 17:18

خوشحالم برات. بی دلیل و با دلیل
باااازم تولدت مبارک

مرسی مرسی زیتون جون

Rima 1395/11/16 ساعت 15:45

توللللدت مبارک مگی جون
کلللللی اتفقات خوب برات آرزو میکنم

ممنووونم ریمای شمالی دوست داشتنیم:)
ممنونم

فاطمه 1395/11/16 ساعت 14:55 http://1laly.blogfa.com/

من هم مدتیه میرم خرید جنس های خوب با قیمت مناسب گیرم میاد.خدا رو بابتش سپاسگزارم.

چقد خوب و هیجان انگیزناک!
الهی شکر واقعا

تولدت مبارک عزیزمممممم مگی دوست داشتنی و رنگی رنگی.. امیدوارم همیشه شاد و سالم و دلخوش باشی.. به همه آرزوهای قشنگت برسی.

maryam 1395/11/15 ساعت 22:04 http://divarneveshte.lineblog.ir

سلام
چقدر قشنگ نوشتی ، جوری که میشد تصورش کرد
تولدت مبارک باشه عزیزم امیدوارم ۱۰۰ سال عمر با عزت و همراه با سلامتی داشته باشی گلم
موفق باشی

علی رضا 1395/11/15 ساعت 12:38 http://socialbook.ir/

عجب داستانی

نل 1395/11/15 ساعت 12:14

آخی عزیزم...چقدرحس خوووبیه.خدا برات حسهای فوق العاده ای خلق کنه:)

setareh 1395/11/15 ساعت 10:13 http://san-arm.blogsky.com

دستشون دردنکنه
تولدت مبارک
ادم ۲۲۰سالشم بشه بازم کادو دووووس داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد