مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

...

وقتی مامانشو تو قبر گذاشت، برگشت نگاه به پشتش کرد، جایی که ما ایستاده بودیم. 

گفتم سرده، برفه، یه چیزی بپوش... 

گفت حتی دیگه سردمم نمیشه، می فهمی؟

و من دیدم که تو روز برفی با یه بلوز نازک تریکو با بدن نحیفش تو برف ایستاده بود و به تسلیت های مردم جواب میداد.