مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دلم برای انرژیش تنگ میشه، برای خودش نه

یهو به ساعت نگاه کردم و دلم لرزید. استادم الاناست که از خواب بیدار شه و حرکت کنه به سمت رشت... اون وقت من هنوز خوابم نبرده! 


یه وقتایی فکر می کنم واقعا چطور همسر همچین آدمی تحملش می کنه؟ چند روز پیش بهم گفت برای جمعه هامون باید برنامه بذاریم، اگر این اتفاق بخواد بیفته جمعه ها رو باید 4 5 ساعت برنامه ی مفید داشته باشیم و من فقط تو این فکر بودم که این دقیقا کی خانومش رو میبینه؟! اصلا میبینه؟! 

ازم پرسید چیه تو فکر رفتی خانوم ر... نمیتونید نه؟ گفتم والا مشکلی نیست. پنج شنبه ها نمیتونم راستش ولی جمعه ها دیگه مشکلی ندارم، ( احتمالا فکر کرد پنج شنبه ها می خوام با دوست پسرم برم ولگردی، اما ما پنج شنبه ها میریم سر خاک، و از وقتی اون از دنیا رفته دیگه هیچ جمعه ای بیرون از شهر نرفتیم جز یک بار انزلی) گفت دانشجو اینقدر پایه واقعا؟ ممنونم که نه نمیگی... با اینکه خودمم میدونم احتمالا نمیشه ولی همین که زود نمیگی نه، حس خوبیه 


+ همه خوابن و من با خودم حرف میزنم:)) 

نظرات 1 + ارسال نظر
شهرزاد 1395/08/26 ساعت 07:57

ای بابا زنم داره و این همه فعالیت میکنه؟؟ بنده خدا زنش!
اصن از این استادت میگی یاد استاد خودم میفتم:| اون سری میگفت من اگه شبی یه مقاله آی اس آی نخونم خوابم نمیبره!!! فکر کن صبح تا شب خونه نباشی، شبم بشینی کتاب و مقاله بخونی :-| خیلی سخته زن اینجور آدما بودن، ولی در عوض دانشجوشون بودن کیف میده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد