مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد.

گفت حلالم کن و من فکر کردم چه حقی دارم که حلالش نکنم؟ 

مگه میشه کسی رو اونقدر دوست داشت و حلال نکرد؟ چطور میشه واقعا؟

اما چیزهایی هست که برام عین روز روشنه و حس می کنم اون چیزها برای اون عین روز روشن نبوده و از این جهت نگرانشم... 

خیلی نگرانشم


 

 تو تمام مراحل زندگیم خدا خیلی پررنگ بوده، اگر گناهی کردم چنان دلمو بعدش آتیش زده که خودم تو کار دنیاش بمونم. این راه رو من یک بار رفتم و اون نه، امیدوارم خدا تو زندگی همه اینقدر پررنگ باشه... اگر اعتقاد به معاد داشته باشیم می دونیم عذاب اون دنیا خیلی سخت تر از عذاب این دنیاست. 

این به این معنا نیست که کسی بدم رو خواسته بوده و یا حتی به این معنا نیست من گناه بزرگی کرده بودم، صرفا به این معناست که من بی مهری کرده بودم به کسی و بی توجهی نسبت به جریان و اتفاقی، که نتیجه ش رو دیدم و حالام احساس می کنم اگر خدای هر دومون یکی باشه ممکنه مورد بی توجهی نسبت به جریانی قرار بگیره... درست عین اتفاقی که برای من افتاد. بازم آرزو می کنم که زندگی من اینجوری باشه و زندگی عزیزم نه