مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

روزها میان و میرن، یک چرا بدون پاسخ، من و تو هزار سال بعد، عشق، زندگی، تناسخ

روزها میرن و میان و من خودم رو دور تر از کارهایی که نباید انجام بدم می کنم. 

یکی از نباید های زندگیم برگشتن به اون سر رسید دوست داشتنی و مرور اتفاقاته... مدتهاست می خوام بشینم و بخونمش، اما سختمه، خیلی سختمه... شاید روزی مجبور شم برای همیشه بریزمش دور، نوشتن از رازها کار درستی نیست، اما انگار من دیگه هیچ بیمی ندارم از آشکار شدن رازهای زندگیم... اون سر رسید مهم ترین راز زندگیم رو تو خودش جای داده، مهم ترین