مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دم اذان صبح...

من خوب بودم، همه چی خوب بود تا وقتی صدای اذان رو شنیدم... 

برای چوپان نوشتم یادش باشه صدقه بده و یهو بغضم ترکید، من اصلا بغضی نداشتم و این روزها الحمدلله همش خستگی کار بود و روحم شاداب... اونقدر گوله گوله اشک ریختم که گردن و یقه م خیس شد.  خدای بزرگم می دونی چقدر از دنیات می ترسم نه؟ 


 

 #دلتنگی