امروز که چشم باز کردم ناسپاسی کردن شروع شد و کمی دیرتر گله کردم به دوستی که دلتنگم کرده و کم پیداست. انرژی های مثبتم به صفر رسیده بود با همون دو حرکت فوق، از اتاقم بیرون زدم، ظرفها رو شستم و آهنگ خوب گوش کردم و از خدا عذر خواستم که اینقد بی شعور و کم بین و شاکی میشم گاهی، حالم خوب شد یهو و حالا دارم شاداب طور می رم سر وقت خرد کردن گردوها، ساتوری کردن شکلات و پختن کیک... کم کم داره باورم میشه من آدم کار بیرون نیستم و این خودش یه اتفاق خوشه :)
+ واژه ی شاداب طور خیلی خوبه، ندزدینش:دی
+ وای روزهای عجیبیه و من هیچ وقت فکر نمی کردم برای گرفتن آرامش به کارگاه فینگیلیمون پناه ببرم. یه بار باید براتون بگم کارگاهمون چه جای کثیف و بدی بود و ما چقد زحمت کشیدیم تا تبدیل به اینی که هست بشه...
سلام مگی جونم راستش داشتن یه کارگاه شیرینی پزی توی باغ خودمون که پنجرهای بزرگ داشته باشه رو باغ و گلدونهای قشنگ داشته باشه پشت پنجرش و من توی هوای بارونی پاییزی مثل امروز صبح از ساعت 7 شروع کنم اونجا کیک و شیرینی پختن یکی از آرزوهامه که باید برآوردش کنم به دست خودم خیلی دوس دارم و واقعا به خاطر داشتن این نعمت بهتون تبریک میگم و خدارو شکر میکنم که این نعمت رو به شما عطا کرده
چقدر عالیه از این کارگاه ها بزنید ایشالا؛)
مچکرم عزیزم
فکر میکنم اونام از رادیو جهرازی دزدیده باشن!!
منم همین فکرو می کنم اتفاقا؛) :))
واای اون عنوان پست اون دامن گل گلی به من چشمک میزنه اصن من عاشق دامنم اونم دامن های خوشگل


ایشالله چرخ کارگاهتون همیشه بچرخه عزیز دلم و همیشه موفق باشید و بدرخشی
خدانگهدارت
سپاااااسگزااااارم
من همیشه دامنام گل گلیه، اینقدر دوسشون دارم اصلا:دی
چارخونه هم دارم البته
خوش به حالت
اشکال نداره بپرسم کارگاه چی داری؟؟
کارگاه شیرینی پزی عزیزم
پس لازم شد که یه پست با عنوان "شادابطور" بزنم :دی :)))
بفرمایید راحت باشید! ایش:دی
بریم فرهنگستان ثبتش کن!!
آخه من از کسی دزدیدمش=))))))))))))
از مدیر برنامه ی اون گروهی که اردیبهشت رفته بودید کنسرتشون:دی