مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از کشفیات شبونه!

دیروز اونجا بود، وقتی سر خاک دیدمش گفتم شب نریم خونه ی عمه، برگردیم خونمون و خواهرمم موافقت کرد... 

 روزایی که اونجام و اونم هست حالم به شدت بده، وقتی بر می گردیم خونه تا صبح اشک می ریزم و غصه می خورم از سرنوشتم... تهش خدا رو شکر می کنم که آدمها رو مختار آفریده و شکر تر می کنم که بابام هست هنوز بالای سرم و مامانم پشتم 

بی ربط نوشت: 


همیشه فکر می کردم چطور بعضیا وقتی یکی بهشون علاقه مند میشه از اون فرد مفلوک و بیچاره متنفر میشن؟ یعنی حس خوبی هم داشتن بهشا، ولی بعدش که میفهمن طرف مقابل به دید خاصی نگاهشون می کرده و دوسشون داشته ازش بدشون میاد.

فکر می کردم منم اینطوریم یعنی؟ خب هرگز شرایط خاصی نبود که بتونم بفهمم، اینکه کسی از عشق زیاد آزارتون بده و باعث شه ازش متنفر شین بحثش جداست ها، حرف من اشخاص دیگریه،بالاخره اخیرا به جوابش رسیدم، این افراد که از فرد واله و شیدا متنفر میشن یا بیمارن، یا کس دیگه ای رو دوست دارن و به هر دلیلی امکان رسیدنشون به هم وجود نداره و یا شاید ته دلشون امیدی هست و هنوز احتمال میدن بشه و اینطوریاست که دلشون نمی خواد کسی جز اون دوسشون داشته باشه... چقدر طفلی هستن این گروه و البته پاک، اگر روزی به اینجا رسیدین از خدا ممنون باشید که کمک کرده و روحتون رو پاک تر از خیلیهای دیگه نگه داشته...

آدمهایی هم هستن که حتی با داشتن شوهر خوشحال میشن که دیگران دوسشون داشته باشن، اینا بیمارهایی هستن که نمی دونم دست خودشونه یا توجه و نگاه خدا رو نداشتن یا چی؟ ولی در هر حال آرزو می کنم هرگز تو این دسته قرار نگیرم.