مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از آرزوهای بزرگ یک کودک تا روزهای بی آرزوی من...

درسشون درباره ی آرزو بود. پرسید مگی میشه از آرزوهای الانمون بنویسیم؟ یا باید بنویسیم آرزو داریم چه کاره بشیم و از این قبیل چیزها...

گفتم تو هر چیزی دوست داری بنویس. 

وقتی خوابید رفتم دفترشو باز کردم، نوشته بود رفتن به کنسرت "محمد اصفهانی" از سه سال پیش حرف می زنم. بهش گفته بودم شاید یه روزی بیاد و یا ما بریم تهران و نشد... تا اینکه مطلع شدیم کنسرتی در راهه، ما هنوووز سیاه پوش و دلخونیم. فکر می کنم 10 روز پیش بود که با مشورت هم بلیت گرفتیم و وقتی به بابا گفتیم و فهمید بعد از 40مه، گفت منم همراهیتون می کنم، شاید نتونم پسرمو به آرزوهای بزرگش برسونم، اینو که می تونم. القصه ما هم بلیت خریدیم در این وضعیت بحرانی مالی و خدا بخواد زنده باشیم و بلا نازل نشه اون روز بالاخره چند ساعت 5نفره با همیم...

  

+ روحیه ی کنسرت رفتن ندارم واقعا...

+ فاطمه دیروز بهم گفت بیا بریم تهران، یه کاری دارم و بعد گفت می خواستم کنسرتی که دوس داشتی بری مهمونت کنم. اشک تو چشام جمع شد یهو که خودم انقدر بد و بی حوصله م، من همه ی دوستام خوب نبودن... ولی این چند دوست اندکم خیلی از خوب اون ور ترن، خیلی. الهی شکر واقعا... تعدد دوست داشتن هیچ اهمیتی نداره

+ سر پایان نامه دوست دیگه ایم گفت تو برو، پایان نامه ت با من و اصلا موندم چی بگم... هرچقدر من با چوپان و این دختر بد برخورد کردم سر جریان پایان نامه و انصرافم اینا راه اومدن و سعی کردن به منصرف کردنم از انصراف... 

+ تازه انگاااار کسی رفته بود کربلا، انگااااار برای مگی، به قصد مگی چادر نماز خریده و آورده، دل تو دلم نیست برای دیدنش

+ زینب نامی که صبر و آرامشش از دنیای مجازی هم بیرون میزنه بهم گفته که پیشش هدیه دارم. خب من دیگه چی بگم آخه؟ خدایا عمر و فرصت و لیاقت بده برای جبران خوبی دوستام 

+ من فکر می کردم چوپان خوبه، ولی اونم درگیری خاصی داره و از خودم خجالت می کشم که اینقدر نق و نوق کردم براش این روزها و طفلک دم نزد. 

نظرات 1 + ارسال نظر

مگی ادرس جدیدت رو بدی ب من هاااا
من نمیفهمم نه ب اون که میومدن میگفتن الکی خوشی نه به الان :/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد