مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

شهری که با ما ور افتاده...

کنار مامانی نشستم، خمیازه میکشم و به بدنم کش و قوس میدم. امروز از پرت های کیک های سفارشی یه مینی کیک فینگیلی برای دختر داییم درست کردم و این بزرگترین دستاورد زندگیم بود.

برای چی چی نی ها هم کمی کنار گذاشتم. 


+ امروز اولین کیکم رو تزیین کردم، البته که هیچ عکسی ازش در دست نیست و خورده شده... ولی جالب بود که امروز این کارو کردم، مجبور شدم در واقع، ضمنا کیک خامه ای بود.


+ مامان میگه ای کاش رفته بودید از ایران، چرا پایبندتون کردیم؟ پیگیر باشید برید... نگرانه سر نوشتمون مثل حامد شه و به هیچ چیزی که حقمون بوده هم نرسیم و از دنیا بریم. یه عمر باورمون این بود که بچه ی با محبت می مونه ور دل خونواده ش و حالا خیلی دیره برای این حرفها، نه من آدم رفتنم نه خواهرم... اما بدم نمی اومد برای مدتی از رشت دور شم، دوست دارم دلتنگش شم. دوس دارم وقتی بر می گردم حس کنم باهامون مهربونه