واقعا لازمه این همه هزینه اول زندگی برای خونه و جهیزیه؟
همیشه نظرم این بود که این هزینه ها مسخره ست و حالا بعد دیدن زندگی دوستم مطمین تر شدم.
عجیب اینجاست که با قرض و سختی هم همه چیز رو خریدن و سخت تحت فشارن!
+ از معدود ویژگی های خوب خانوادگی ما اینه که دیدن جهیزیه ی کسی نمیریم. اصلا همچین رسم مسخره ای نداریم! الحمدلله... یعنی فک نکنید کلا خوبیم، چون خیییلی بدیم ولی این خوبی رو داریم:-"
+ یه عروسی در پیش داریم که ایشونم ازدواج دومشونه، هرچه من و خواهرم تنبل بودیم در امور عاشقانه و ازدواجی، هم سن و سالامون تو فامیل زرنگ بودن و همه شون بدون هیچ گونه استثنایی دو بار دو بار ازدواج کردن :دی
البته رابطه ی صمیمانه ای نداریم اما بنا به دلایلی وقتی دنبال خونه بود شماره م رو از کسی گرفت، بهم پی ام داد و یه سری سوال پرسید در باب زندگی در خانه ی بزرگ و کوچک، گفت فلانی میگه تو تجربه ت تو خرید اثاثیه ی خونه خوبه گفتم بپرسم مبل از کجا بگیریم. بهش گفتم من تجربه ای ندارم فقط مبلای فلانجا خوبن به نظرم، همین. و درباره خونه نه خیلی کوچیک حالا اما خونه ی کوچیک تر و زیر 100 متر دردسرش کمتره، تو که قوم و خویش راه دور نداری بیان خونه ت بخوان شب بمونن، همه شب بر میگردن خونه هاشون، نیم ساعت تا شهرتون راهه دیگه... درباره محلمون پرسید که گفتم خوب نیست و پرسید کجای رشت خوبه به نظرت:دی؟ گفتم هیچ کجاش، یعنی خیابون هایی هستن که دوس دارم ولی کوچه هاش رو اکثرا دوس ندارم و خب نظر خاصی ندارم که کجا برای زندگی بهتره...
خلاصه بعد کلی مشورت با من! زن و شوهر پولاشونو رو هم گذاشتن و یه خونه ی نسبتا بزرگ(اول زندگیشونه و دو نفرن) رهن کردن. خونه حدود 130متر بود...
بعد این جریان باید کم کم جهیزیه می خرید که جای یک دست مبل، ناچار بود دو تا بخره و خب چون خونه سه خوابه بود. اتاق های دیگه هم باید به نحوی پر می شد و برای یکی تخت میهمان نو خرید و برای دیگری میز تحریر و ...این لا به لا هی پی ام میداد که خیلی هزینه ها بالاست و کمرمون خم شد! و من واقعا در عجب بودم که چطور قبل خرید جهیزیه به اینا فکر نکرده
بعد قسمت ناراحت کننده ی ماجرا این بود که این دوستمون ازم ناراحت بود و خودم خبر نداشتم، امروز بهم میگه تو نگفتی چقدر باید بریم زیر بار قرض و فقط میگفتی خونه کوچیک بهتره، نمی گفتی خرید واسه خونه ی بزرگ سخت تره!!! منم تجربه نداشتم! حتی فرش هم 4 تا باید بخرم، پول زیادتر می خواد و من موندم واقعا یه دختر 25ساله اونقدری عاقل و بالغ نیست که خودش اینا رو بفهمه؟ :|
از همه باحال تر اینکه سال دیگه اگه بخواد خونه ش رو عوض کنه باز باید خونه ی همینقدری بگیره و کلی رهن و اجاره بده، چون اسباب و اثاثیه ش تو یه خونه 60 70 متری که جا نمیشه!!! موندم چه عذابی به خودمون میدیم ما ها، سر چی واقعا؟ بعد این فرافکنیمون چی میگه؟!
+ آخ اینقد دلم می خواد به پاطمه زنگ بزنم و غیبت کنیم. حیف که قول دادم به خودم وقتم صرف همچو گناه هایی نشه:| حیف واقعا
+ راستی خاله ی فاطمه هم به رحمت خدا رفت و فردا راهی تهرانن برای مراسمشون... تازه هفتم بابابزرگش شده بود! میگه مگی بیخیال ما نمیشه این مرگ و میر و فلاکت چرا:))؟! واقعا از اتفاقای بد پشت هم خنده م می گیره گاهی... از غصه ی زیاد البته
خدا همه رو ببخشد و بیامرزه :)
یادم بود آخه همه اسامی اونم بترتیب وقتی هم داشتم مینوشتم آروم آروم
یادم می اومد که کی اول رفت ...
یادمه وقتی اولین نفر رفت عین دیونه ها فقط خندیدم.
خنده من از گریه تلخ تر است...
+
ایشالا شما هم :)
ممنون
خدا رحمت بنماید
بلی خودمم :)
عزیزم، خبر بده
خودت خوب خوبی؟ ایشالا کم کم بهتر تر میشی؟
وای خدا یکی از مسخره ترین کارهاست به نظرم
یکی دیگش هم این خرید عروسی نمیدونم لباسو و لوازم آرایشو و این چیزاست منی که نه عطر میزنم نه لوازم آرایش استفاده میکنم اگرم بکنم مارکی استفاده میکنم که خوب یه مقدار قیمتش گرونتره چرا باید برم این همه خرج الکی بکنم واقعا من نمیفهمم این کارو واقعا
من تنها چیزی که دوس دارم اینکه حلقه ازدواجم دقیقا چیزی میخوام که باشه با وجود اینکه میدونم قیمتش یه مقدار زیاده و لی دوس دارم
پینوشت: بعد من از خونه شلوغ اصلا خوشم نمیاد دوس دارم خلوت باشه و روشن و آروم باشه
یس خیلی مسخره
خونه ی پدری من نیز بسیار خلوته، هر سری میگیم این خونه رو شلوغ کرده میدیم بیرون:))))))))
سلام مگی جان خوبی؟
بنظرم این مدل افراد آدمای خیلی خیلی سطحی بین و با عرض پوزش بی فکرن!
نمی دونم شایدم سلیقه هاو شخصیتا فرق میکنه... شاید اگه منم همچون ملاکایی و فکرایی واسه ازدواج داشتم الان اوضاع م بهتر بود!
من هیچ وقت هیچ وقت تو خط خونه و وسیله وتغییر دکور و ... کلا این چیزا نبودم... شایدم من انرمالم!
به هر حال من همیشه فکرم درگیر چیزای دیگه بوده و این مدل افراد و واقعا درک نمیکنم
سلام نیلای عزیزم خودتی؟
والا جالبه منم در بندش نبودم، تو خونه ی پدریم شاید باشم، ولی اینجا کمی داستانش فرق داره
کلا بهتره ما ها این مدل افراد رو درک نکنیم
جانا سخن از زبان ما گفتی...
یعنی به اندازه ی یک مثنوی من در مورد ازدواج دختر و پسرای نسل جدید
و توقعات خودشون و خانواده هاشون و... کلی حرف دارم...
+
زمانی که عزیز رفت روز قبل دفنش پسر عموم رفت بعد از دفن عزیز
چهل شب بعدش شوهر دختر عموم که روحانی مجالس روضه های امام حسین و ... عزیز بود و ایشون خیلی به مادرم ارادت داشتند رفت...
سال شوهر دختر عموم هنوز نیومده بود که دایبم رفت...
سال داییم نرفته بود که زن عموی اولم رفت ...
سال زن عموی اولم نرفته بود که دوماد اولش فوت کرد .سال دوماد اول زن عموی اولم نیومده بود که
زن عموی دومم رفت کما بعدم خودش رفت...سال زن عموی دومم نرفته بود که عمه ی چهارم بیماری صعب العلاجی گرفت و بعد از یکمدت تحمل بیماری به کما رفت و بعدش هنوز
سال زن عموم نیومد ایشون فوت کردند...بعد شوهر دختر عموی (عموی دوم)رفت ...بعدش دختر عمه ام نتوست غم دوری از مادرش رو تحمل کنه
و فوت کرد.
یعنی هر سال یک دو تا بیشتر عزا داشتیم یا از اینوری یا از اونوری ها.
همشون بدون استثنا چند ماه قبل از فوتشون دلتنگی شدیدی پیدا کرده بودند نسبت به رفتن عزیز و میگفتن برکت فامیل وقتی نیست ما چطور باشیم ؟:(
همشون بنوعی دلتنگ عزیز بودند داییم که دیگه اصلا حس موندن نداشت ...
برای همین هم نتوست بمونه و سکته مغزی و پیشرفت بیماریش و...
مرگ حقه درست ولی مگی
هر سال ماه عزادار یک نفر بودیم ...
اونقدر که وقتی از عزادارا پذیرایی میکردیم به همون میگفتن ایشالا به شادی ولی شادی گم شده بود...خودشون میگفتن یعنی میشه خداوند
این لطف رو در حق مون بکنه که کسی دیگه فوت نکنه ؟
الان دو سه سالی میشه یک کم جو آروم شده و خدا رو شکر بجای عزا مراسم شادی داریم.
بقول قدیمی ها غم و شادی همسایه هم هستند وقتی میخندیم مواظب باشیم غم بیدار نشه .
این پستت منو یاد این داستان تلخ انداخت. ..
این دنیا بیوفاتر از این حرفاست ...
بابت پرگویی بیش از اندازه ام ببخشید.
خدا منو ببخشه باران جان، تو هم منو ببخش
متاسفانه یا خوشبختانه موقع خوندن این کامنت بی اراده خنده م گرفت از پیچیدگی ماجرا و این تعداد مرگ و میری که با دقت ازشون یاد کردی و نام بردی
خدا دلت رو شاد کنه وقت نماز صبحی
دیدن جهیزیه که هیچی اصن خیلی ناجوره،یکی شاید نداشته باشه خجالت میکشه خب
ولی جهیزیه خریدن که نگو،دقیقا زیر بار قرض رفتن و اینا یکی منم دارم سه تا زندگی دارن خرج یه جهیزیه رو میدن که خریده بشه،دختر خانمم ککش نمیگزه
اصلا ما کلا آدمای کم خرجی نیستیم، و میدونم مثلا اگه خواهرم ازدواج کنه و تو شرایط فعلی باشیم خونه ش خونه ی خوبی میشه. ولی باااز امکان نداره دلم بخواد کسی ببینه و بخواد مقایسه کنه، اصلا گناهه
سلام...محله ساغریسازان خوبه
چنتا وبلاگ رشتی میخونم هی دل آدمو آب میکنن بااین محله هاشون...
سلام
واسه زندگی خب دوست ندارم من؛) اونجا یه محله ی قدیمیه فرح جانم...
میگم در واقع هیچ محلی رو دوس ندارم بزای زندگی
یعنی تقصیر مگی ما شد ک رفتن خونه بزرگ اجاره کردن و جهیزیه خریدن.خدایا ی عقلی بده!!!!
من از دیدن جهیزیه ذوق می کنم جدا از هر بحثی
کلا عجیب بود حرفش ولی خب تفکرش این بود دیگه طفلی...
منم ذوق می کنم اتفاقا و اصلا حرف اینا نیست، ولی نمیرم خونه ی کسی برای دیدنش چون معذب میشن آدما با این کار
یکی از مسخره ترین کارهاست بنظر من.
دیدن جهیزیه ملتو میگم
خیلی مسخره اصلا خیلی هاااا