من خجالت می کشم ازت، اونقدری که از پشت این دیوار هم نتونستم خواهشمو بهت درست و درمون بگم. من ازت خجالت می کشم و نمی فهمم دلیل خجالتم چیه...
حقش بود تو همچو روز زیبایی روزه باشم و دعاهای خوب بکنم و برای اون هم حتی دعا کنم... فعلا فقط روزه ام و دعا کردنم نمیاد، به قول اون مثل آدمی هستم که درس نخونده و در هر حال هر چی که از خداش بخواد اشتباهه، این همه ی عمر خواسته هام شدنی نبود، اینم روش...
اون اولین کسیه که من اینقدر ازش خجالت کشیدم تو تمام طول عمرم، اولی اونه و دومی بابام... هیچ وقتم دلیلش رو نفهمیدم، فقط می دونم ربطی به نوع رفتار اونا نداره و مساله خود منم
+ می خوام دعا کنم، خدایا میشه دو دقه بشینی؟ و چون من روزه ام دیگه بهت اسمارتیزم نمیدم و اصرار هم نمی کنم تو هم مثل من اسمارتیز دوس داشته باشی.... خب نداری دیگه، هرچند که بی رحمانه ست. ولی ما با هم حتی خوشمزه های مشترکم نداریم:(
اوا فهمیدم الان شما روزه گرفتی
قبول باشه وامیدوارم به حاجت دلت حتما حتما برسی