مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

دستمو بگیر دوباره...

  

یادمه وقت خرید اون زمین درست زمانی بود که تو شرایط نا مساعد مالی بودیم، اما فکر کردیم شاید به نفعمون باشه خریدش و یه مسایلی پیش اومد که توفیق اجباری نصیبمون شد و خریدیمش... شرایط نامساعدمون به این دلیل بود که مادربزرگم قصد داشت خونه ش رو عوض کنه، هیچ کدوم از بچه هاش نه اونقدری دارن و نه مایل بودن برای مادرشون چنین هزینه ای کنن. بابا داشت برای ماموریت از ایران می رفت، کارای بانکیش رو سپرد به من و خلاصه تونستیم براش خونه ای که می خواست رو بخریم و خونه ی قبلیش رو به قیمت بسیار پایین فروختیم، چون خیلی عجله داشتیم(مادربزرگم عجله داشت به واقع) خونه ی قبلی مادربزرگمم ما براش خریده بودیم(البته به نام مادربزرگم نیستا) هیچی دیگه، خلاصه باز هزار تا زور و بدبختی تونستیم جمع و جور کنیم خونه رو عوض کنیم. شاید اختلاف قیمت خونه ی قبلی با خونه ی جدید 15 میلیون بود ولی برای ما خیلی بود(حدودا 4سال پیش) بگذریم. 

دو سه سال پیش برای زمینی که بابا خریده بود(به سختی)که بذاره برای ما مشکل پیش اومد و گفتن مشکل داره و ال و بله و ... خلاصه بابا و دوستاش موندن و زمینایی که به هیچ دردی نمی خورد. حالا این روزا که خیلی تحت فشاریم از همه نظر شنیده شده داره گره هاش باز میشه و نمی دونم قراره جای اون زمین، زمین دیگه ای بهمون بدن یا چی؟ فقط دارم فکر می کنم یعنی واقعا خدا میبینه اوضاع به هم ریخته ی ما رو؟ درسته پولشو داده بودیم، درسته حقمون بوده ولی خب واقعا از دست رفته می پنداشتیمش. اگر زمینون برگرده و بتونیم بفروشیمش خیلی فشار ازمون برداشته میشه، خیلی قسط داریم ما، قسط اون عموی بیمارم که کم آورد و انداخت گردن ما، قسط خونه ی کس دیگه ای از اقوام که شوهرش مرحوم شد و ما تقبل کردیم. نمی دونم، گاهی فکر می کنم بخاطر اینا هم که شده خدا گره از مشکلاتمون باز می کنه، ولی این فشارها رو واقعا حق خودمون نمی بینم. واقعا کار بدی کردیم؟ حق یتیمی رو خوردیم؟ چی شد که این آشفتگی رو باید تحمل کنیم؟ من عادت به تعریف کردن از پدرم ندارم، از مادرمم... که جفتشون از خیرین فامیل هستن و مقدار قابل توجهی از در آمدشون رو صرف امور خیریه می کنن، که اگر نمی کردن من می تونستم مغازه م رو داشته باشم.(راضیم ازشون! آرامش خریدن با این کارا) ولی می خوام بگم میشد این کارها رو نکنن و کردن، اینجوریاست که از خدا انتظار دارم خیلی بیشتر حواسش بهشون باشه، من سختی بکشم و کار نداشته باشم مهم نیست. ولی اینکه پدرم مجبور شه از شهرش بره، مجبور شه از جایی که سالها توش بوده جمع کنه بره و اینقدر غصه داشته باشه رو تحمل نمی کنم. خدا لطفا بشنو صدامو این بار... من نگران بابای 54 سالمم... نذار یه تار مو از سرش کم شه خدا، من دنیاتو نمی خوام. هوای آدمای دوس داشتنیمو بیشتر داشته باش، گناه دارن این مامان و بابا...


+ از ته دلم برای کسی که برای خونواده م شر بخواد شر می خوام و اینو نفرین نمی دونم. از ته ته دلم این روزا برای دزدترین انسانی که تو عمرم شناختم بد می خوام،شمام برای همه ی آدمای بد، اتفاقات بد بخواید اصلا... شاهین نجفی؟! شاهین نجفی ضربه زد به دینمون؟ خدا شاهده نه به اندازه ی اینا... اینی که با ریش و تسبیح دزدی می کنه بیشترین ضربه رو به اسلام می زنه، الهی تو زندگیش خیر نبینه، آمین از ته ته دلم...