مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

انتظار را هر چه بکشی کش میاید، انتظار را نکشید.

منتظر ماندن، منتظر ماندن یکی از لج درار ترین فعل های دنیاست. مثلا امروز که از صبح همه چیز با برنامه پیش رفته، لباس هایم شسته شده، بالاخره در آفتاب پهن شده(در آفتاب! و نه روی خشک کن) و در آخر نماز هم طبق قولی که به خودش داده در جایی بهتر از خانه خوانده و بعد خمیر کوکی هایش را آماده کرده و در یخچال استراحتش داده باید بنشیند به انتظار دوستی که آیا برنامه ش برای رفتن به تآتر جور می شود یا نه؟ انتظار باعث شده نتواند به کارهای مختلفی که دارد برسد، مثلا اگر منتظر نبودم می توانستم بروم و کار عقب افتاده ی لیزر را انجام دهم. یا می توانستم بروم کمی میوه بخرم و بروم خانه ی کسی که همیشه چشم به راه مهمان است، حتی می توانستم بروم کتابخانه و دست کم یک فصل از کتابم را بخوانم و احساس بهتری به امروزم داشته باشم. 


+ راستی مامانی می خواهد برود خانه ی خواهرش، خانه ی خاله جان نزدیک جایی پرخاطره ست برایم، اصرار دارد همراهیش کنم و من گرمای هوا را بهانه کرده ام، کمی سختم است بی دلیل به آنجا رفتن... خدایا دلیل ده، آمین یا رب العالمین