یکی از دوستام از شوهرش جدا شده، بعد یک سال با شخص دیگه ای ازدواج کرده، این آقای دومی رو دوست داشته و با هم ارتباط یواشکی داشتن حالا من هربار میرم تو پیج اینستاگرامش با تمام وجود دلم برای بودنش با شوهر اول تنگ میشه(!) خل می زنم از بس...
بعدم اینکه گرچه خیلی سعی می کنه زندگی فعلی رو رنگی پنگی نشون بده، هی کپشن ما خوشحالیم و اینا میذاره اما من حس می کنم خودش هم دلتنگ زندگی اولیشه، اینکه چرا اینجوری حس می کنم دلیل داره ها فقط توضیحش خیلی سخته...امیدوارم اینجوری نباشه و هیچ وقت دلش نخواد به زندگی قبلیش برگرده
:(
+ بچه هم داشته دختر طفلی و حالا نی نی دست شوهرشه... همش با خودم فکر می کنم من نه جرات ازدواج دارم و نه طلاق
+ ضمنا هیچ وقت به من نمیگفت کسی رو دوست داره وقتی با هم دوست بودیم، اما من می فهمیدم و گاهی برای بچه ش گریه می کردم و هیچ وقت هم دوست نداشتم با شوهرش رو به رو شم. واقعا تو همچو شرایطی تصمیم درست چیه؟ آدم به روی خودش نیاره؟ به روی دوستشم نیاره که می دونه؟ کمک کنه که زودتر جدا شه؟ سعی کنه تشویقش کنه به ادامه ی زندگیش؟!
از دیشب دارم به این دوستت فکر میکنم مگی:( واقعا تو همچین شرایطی ادم چیکار باید بکنه...
واقعا نمی دونم بسیار اوضاع بدیه... من یاد گرفتم به روم نیارم ولی
من یه روز نشستم و یه سری واقعیت هایی رو که از یکی از نزدیکام فهمیده بودم بهش گفتم! البته یه جوری گفتم که من این مدلی فکر نمی کنم اما این حرفها داره راجع بهت زده می شه! بعدم اولین کسی که روش خط خورد من بودم!چون اینجور وقت ها همونایی که پشت سرش حرف می زدن، گفتن: نه عمرا ما چنین فکری راجع به تو بکنیم، تو به این ماهی!
وااای وای
... میدونی منم همچین تجربه ای رو دارم با دوست دیگه م؟ چقدرم احمقم و چقدررر هم دلتنگشم...
چون توی اون شرایط نیستی نمیتونی در موردش قضاوت کنی
ولی در مورد اینکه بخوای بگی یا نگی این قضیه رو به شوهرش من به شخصه تجربه ی بدی تو این زمینه دارم به یه بابایی آمار دادم که اینجوریاس پیامدش بدتر شد باید خودت رو بزنی به اون راه که نمیدونی چون خودشون بفهمن نتیجه ش بهتره
من قضاوتی نمی کنم، گرچه به نظرم بهتر بود جدا میشد و بعد با کس دیگه ای وارد رابطه ی عاطفی میشد به هزاران دلیل...بگذریم.
منم خودمو زدم به اون راه، بارها تو این شرایط قرار گرفتم یعنی دو تا از دوستانم تو همچین شرایطی قرار دادنم و من سکوت کردم. موافقم که خودشون باید بفهمن
آدم نمی دونه جریان چیه واقعا
امیدوارم هیچ کس تو این شرایط نباشه و از این تصمیمای سخت پشیمون نشه
واقعا ما که نمی دونیم ماجرا چی بوده و مهمم نیست.
صرفا غصه م اینه بچه ش داره بی مادر بزرگ میشه
روابط زن و شوهر خیلی پیچیده اس، هرکدوم به تنهایی، به عنوان دوست، فرزند یا فامیل ممکنه بی نقص و عالی باشن اما به عنوان همسر فاجعه!!
برای من یکی فقط خیانت خط قرمزه و با آدم خائن و ترسو کنار نمیام، یعنی اگه دوستم هم باشه رابطه ام رو باهاش محدود یا قطع می کنم
اما سلیقه ی آدمها ممکنه به دلایلی عوض بشه و من یکی امیدوارم تغییر ذائقه و انتخابهامون در جهت پیشرفت و خوشبختی باشه نه حسرت و شکست
ببین من به قطع ارتباط هم فکر کردم بعد اون جریان
ولی خب چون بهم نگفته بود رازش رو دوس نداشتم فکر کنه چون طلاق گرفته نمی خوام به رابطه م باهاش ادامه بدم. الانم نمی بینمش اصلا... دوستای دور هم هستیم دیگه...
+ روابط زن و شوهری خیلی خیلی پیچیده ست:(
چه سخت
خیلی سخت:(
واقعا بستگی به دوستت و شرایط داره
خصوصا که خودشم چیزی نگفته
بین زن و مرد قرار گرفتن و نظر دادن سخته باید حرف هر دو رو شنید و اینه که میگم وقتی خودشم چیزی نگفته بهترین راه سکوته
بله نظر منم همینه، اصلا فکر نمی کنم یکی مقصره ها
ولی برام جای سواله که تو همچین شرایطی باید کار خاصی می کردم واقعا؟ نظر خودمم سکوت بود و فکر می کنم بهترین کار رو کردم بهسا جان