مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بارون امروز خیلی دلگیره...

دارم به پایان فکر می کنم، به تموم کردن درسم

دارم به پایان فکر می کنم، به تموم شدن نامه نگاریها

دارم به پایان فکر می کنم، به تموم شدن روزهای خوش 94

دارم به پایان فکر می کنم، به پایان وبلاگ نویسی

دارم به پایان فکر می کنم، به پایان ماه رمضون

دارم به پایان فکر می کنم، به پایان نوجوونی برادرم

دارم به پایان فکر می کنم، به پایان این روزها

دارم به پایان فکر می کنم، به پایان دلتنگی ها...


و چقدر شیرینه آخرین پایان، پایان دلتنگیها... دلتنگیها... چشمهامو می بندم و به محقق شدن آرزوم فکر می کنم، لبخند رو لبهام حک میشه.



نظرات 2 + ارسال نظر

غصه نخور کرگدن تو هم یه روز میپری

!!!

تک مدی 1395/03/21 ساعت 18:44 http://unimodal.blog.ir

مگی یه دبیر ادبیات داشتیم دوران دبیرستان
میگفت ادما با تصوراتشون زنده ن
بعد میگفت همه اعضای خانواده من میدونن که من یه ساعتی رو باید برم تو اتاقم شروع کنم تصور کردن
به هرچی که دلم میخواد
حالا من شاید مضحک تعریف کردم اما خودم واقعا با همین حالم خوب میشه
وقتایی که میدونم چیزی نمیشه یا نمیدونم کی میشه!...
حالا خط آخرت باعث شد باز برام تداعی شه این پروسه
حالا توام...الان که حالت اینجوریه امتحان کن:)
...
ضمن اینکه دقیقا میفهمم که چقدر نوشتن و بودن یکی که باید باشه تا جای نوشتن و هی نوشتن رو بگیره اما نیست، چه حسیه
بنویس دختر
بنویس که داریمت
یا حداقل دارمت

یه خواننده داشتم، اونم اینو بهم گفته بود.
اون زمانا من تاکید داشتم که نه، رویاپردازی خره، اصلا چرا باید رویا بسازیم؟ وقتی می دونیم نمیشه؟
امتحان می کنم خیلی شدید تر از پیش و سعی می کنم به روزهای روشن فکر کنم. ازت ممنونم که هستی...
بغضم گرفت با خوندن این پست، خیلی خوبی خیلی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد