مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از پرتقال برای پرتقالم می نویسم...

ما در خانه مان یک یخچال کوچک داریم که فقط بسته های آجیل و چند بسته زرشک، زعفران و نقل در آن جا خوش کرده اند، خب پر واضح است که  وسایل ضروری درش جایی ندارند و از این رو ما هم کمتر به سراغش می رویم، امشب مادر در حالیکه با ذوقی کودکانه از پله ها دوان دوان و با دو تا یکی کردن پله ها خودش را به من می رساند گفت: " مگهان ببین چه پیدا کردم! امیدوارم سالم باشد!" از دور یک چیز نارنجی در دستانش خودنمایی می کرد، پرسیدم آن چیز نارنجی چیست؟! می خواهی بگویی پرتقال است؟! بالا چه می کرده؟ 

جواب داد پرتقال مکه ست، به نظرت خراب شده؟! حیف شد، فکر می کردم همان روزها خورده ایدش.

گفتم  احتمالا سالم است، از ظاهرش که اینطور به نظر می رسد، در همین حال چاقوی آبی گل گلی را دادم دستش و گفتم چند قاچش کند که آبش رو بخوریم، در کمال ناباوری پرتقال از اواخر تابستان تا حالا سالم و سر حال بود، بی اغراق و تکرار می کنم بی ذره ای اغراق خوش طعم ترین و آب دار ترین پرتقالی بود که در تمام طول عمرم خوردم. چقدر دلم خواست می شد یک قاچ از آن پرتقال را برایت نگه دارم، یک جایی کنج همان یخچال، که اگر روزی دیدمت به شیرین ترین که نه، اقلا یکی از شیرین ترین پرتقال های دنیا و به بهشتی ترینشان مهمانت کنم، شیرین ترینشان که خود تویی و پرتقال هرچقدر هم که بهشتی باشد به پای تو نمی رسد. 

ای کاش ممکن بود طعم های خوش را ضمیمه ی نامه ها کرد، ای کاش ایمیلها توانایی انتقال عطرها و طعم را نیز داشتند، در این صورت این پست من آغشته به عطر و طعم پرتقال بود و آن هم نه هر پرتقالی، همان پرتقال امشبی... و حتی نامه هایم هم پر بود از حباب های نارنجی پرتقال!


اینها را ولش، اردیبهشت هم آمد... و حالا من خیلی خوب تر از پیش می شناسمت رفیق پرتقالی، حالا می دانم شناختن آدمها باعث از بین رفتن هیجانات زندگیم نمی شود، می دانم با دانستن بدیهیاتی مثل اینکه قد تو چقدر است و کدام دانشگاه درس خوانده ای و هر روز برای رسیدن به محل کارت از کدام مسیرها عبور می کنی، زندگیم کسالت بار نمی شود، می دانم این چیزها زندگیم را کسالت بار نمی کند،یعنی کسالت بار که نمی شود هیچ، تازه یک هیجان تازه نیز به زندگی ام اضافه می کند.





نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.