داشتیم خداحافظی می کردیم که گفت مگی؟
فردا میرم کردستان و پرسیدم کردستان؟!
گفت هوم، اتوبان کردستان و من حس کردم که دستم یخ کرد، بهش گفتم برو باید بهت خوش بگذره، روی پل عابرشم برو و یادم کن.
نگاهم کرد و دستمو فشار داد و گفت بازم میریم، قول...
اما این بار همه چی فرق می کنه، مطمینم بیشتر خوش می گذره!