مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

ماجراهای من و دکتر کاف!

امروز همکار خواهرم دفاع داشت، خواهر زودتر اومده بود خونه که شیرینی های نمایشگاه رو آماده و کم کم بسته بندی کنه، من و دوستشم کمکش می کردیم، (دوستش چند شبیه که پیشمونه) دیگه ساعت 12 با یه بسته باقلوا رهسپار راه علم شدم!!! 

یه چرخی تو دانشگاه زدم و بعدش رفتم میعادگاه عاشقان!:| نشستم و کتابی که آقا هانی بهم هدیه کرده رو شروع کردم. هرچی زنگ می زدم همکار خواهر رو پیدا نمی کردم، یهو به ذهنم میرسید میتونم برم اتاق دفاع، رفتم و دیدم مضطرب در حال آماده سازی میزه و میگه دفاعم از ساعت 2.5 به 1.5 تعجیل! پیدا کرده...به همه زنگ زدم که زودتر بیان و رفتم کمکش، بهتون از تنقلات روی میز بگم، انواع بسته بندی های میوه و شیرینی و شکلات و آجیل و آبمیوه و شیر و چای و کافی و هات چاکلت فوری و ...خب دیگه ادامه ندم،(من اگه روزی خواستم دفاع کنم، یه ظرف شیرینی می برم و دیگه هیچی!!!)میز رو با همکاری هم چیدیم و باقلواش رو بهش دادم و بسی ذوق مرگ شد، استادی که من برای پایان نامه م باهاش صحبت کردم، داور دوستمون بود امروز:دی

منم یکی دو تا سوال داشتم درباره ی ویژگی های مقالات خوب:دی! رفتم اتاقش، دیدم چهره ش در هم کشیده ست، گفتم استاد یه سوال بپرسم و برم؟ بعد دیدم چهره ش مغموم تر شد گفتم وای نه! میرم یه وقت بهتر میام الان گویا خیلی خسته این

گفت بیا تو سوالتو بپرس، خلاصه پرسیدم و با حوصله جوابمو داد. بهش گفتم استاد دوستم باهاتون دفاع داره ها...( بچه ها میگن دکتر کاف، به این راحتی و بی پارتی بازی قبول نمیکنه راهنمای کسی باشه،از وقتی مال منو قبول کرده همه میگن این باهات خوبه و هرکاری دارن میگن تو برو بهش بگو) یه نگاهی کرد بهم و گفت یعنی بازم باید ببینمت؟! (در حد اوه شت:|) منم گفتم بلی و بدو بدو رفتم تو کلاس، خواهرمم با دوستش اومدن و انواع اسباد گل(سبدهای گل) و شیرینی و کادو و جینگیل پینگیل تقدیم شد به دوستمون، سر دفاعشم استادم یکی دو بار ضایعش کرد و پشت بندش برگشت منو نگاه کرد و نیشخند و نوشخند زد:-" 

همکار خواهر در انتها کلی از پدر بنده نیز تشکر کرد و دروغ چرا کلی حس خوبی بهم داد. 

سر جلسه دفاع اون همه چیدیم هیچ کدوم از اساتید هیچی نخوردن، هیچی یعنی! ولی رفتیم همه ش رو چیدیم رو میز دفتر استادم و بعد باقلوای خواهرم رو بهش تعارف کردیم که گفت نه ممنون فعلا میل ندارم و همکار اعلام کرد استاد این خونگیه ها!!! 

استادمم با چشمای درشت گفت یعنی چییی؟ و کی درست کرده؟

گفتم خواهرم و بعدتر خواهرمم بهش معرفی کردم، خلاصه کلی کفشون بریده بریده شد:)) خورد و گفت عالیه واقعا دستت درد نکنه...

بعد دو استاد دیگه مون هم تو دفتر دکتر بودن که من اصلا علاقه ای بهشون ندارم، یه تعارف الکی بهشون کردم و گویا اونا اومدن بردارن که من نفهمیدم و جاخالی دادم، یهو دکتر گفت خانوم رررررر:))) خواهرم از خجالت قرمز شده و همکار خواهرم کبود شده و فقط یک ریز میگفت ببخشید ببخشید استاد:)))

خیلی صحنه ی خفنی بود، دوس داشتم ثبتش کنم که یادم نره، بعد که اساتید همه باقلوا رو برداشتن، دکتر چشماشو ریز کرد و گفت خانوم ررر خییییلی هولیا، آبرومونو بردی و منم براش چشم غره ای رفتم و گفتم نه استاد عجله ندارم!!!(استادم به شدت باهوشه، به شدت، مطمینم فهمیده بود اونا رو دوس ندارم:|) 

خلاصه که نمره ی همکار خواهرم کامل شد، همه از منم تشکر کردن برای محبوب بودنم نزد داور محترم :-" 

و دیگه اینکه امروز خیلی خوش گذشت :دی


+ اگه می خواین دکتر رو تصور کنین، روحانی رو تصور کنید(رییس جمهورمون رو نمیگم ها!:دی روحانی استیج) اینقدری شبیهشه که من هرچی بگم کم گفتم، هرچند شاید استاد من خوش قیافه تر باشه اندکی :دی

+ جالبه تو دوران کارشناسی من اصلا دانشجوی تو چشمی نبودم، جز یکی دو استاد کسی نمی شناختم، الانم همینطوره و تنها استادی که میشناسه منو همین استاد راهنما تو بی هستش! و دوستش که یه بارم تو وبلاگم نوشته بودم استاد محبوبمه :)

نظرات 7 + ارسال نظر

دفاع... یاد دفاع دوستم افتادم که ما هم کلی تدارک دیدیم و هیشکی نیومد و همه پذیرایی ها رو دستمون موند!! بسته های پذیرایی رو گرفته بودیم دستمون و داشتیم می رفتیم خونه که ملت همیشه در صحنه فکر کردن نذریه لابد هجوم آوردن و در چشم بر هم زدنی کان لم یکن شیئا مذکورا شد!!!

چقدررر اولش ناراحت شدم که کسی نبوده و چقدر تهش خندیدم :))) ممنون از کامنتای حال خوب کنتون ^-^

جولیک 1394/12/19 ساعت 23:16 http://platelets.blog.ir

من کلا از نر اساتید نامریی ام:دی

تو هم؟! :|
چرا؟ ببین متوسط بودن مسخره ست فکر کنم من همیشه آدم متوسطی بودم نه درس خون و نه درس نخون و باطل و ...

هوم 1394/12/19 ساعت 22:12

من هیچ وقت این احترام و علاقه ای که بعضیا برای استادا قائلن رو درک نکردم. مثلا هیچ وقت درک نکردم رفع اشکال پیش استاد به چه دردی می خوره! یا جواب قطعی داره که با یه کم سرچ و تحقیق توی اینترنت و ... به طور خیلی کامل تر پیدا میشه، یا جواب قطعی نداره که استاد محترم یه چیزی سر هم میکنه میگه ! کلا یه مشت آدم معمولین که در بهترین حالت همون چیزی که سر کلاس درس میدن رو بلدن و توی پیچوندن چیزایی که بلد نیستن واردن!

خلاصه نمی دونم بده یا خوب که استاد محبوب داری و اینقدر براش احترام قائلی! من هیچ وقت هیچ استادیم رو بیشتر از یه معلم ندیدم! (استادای خوب کشور هم بودن مثلا!)

خب استاد و معلم چه فرقی باید داشته باشن مگه؟
من دوسش دارم درهرحال آدم موفقی بوده و هست و حس خوبی بهم میده وقتی مشکلاتم رو باهاش حل می کنم و کارم رو پیش می برم.
منم دقیقا حرف تو رو درک نمی کنم، ابدا اینترنت برای من کاری رو که استادم میکنه، نمی کنه

شبیه روحانیه!! چه جالب!!خوشم اومد!!!

خیییلی شبیهشه:| خیلییی

سهیلا 1394/12/19 ساعت 19:32 http://nanehadi.blogsky.com

به خیر گذشت.

بعله:دی

جالب بود. کلا دفاع استرس خودش رو داره.. هنوزم که پنج سال از اون روز میگذره باز تنم میلرزه...

امیدوارم یه روز خاطره دفاع خودت را با همین انرژی برامون بنویسی

چه جالب، من نمی دونم چرا امروز خیلی حسم عوض شد، حس کردم نمی ترسم...
انشالله با انرژی بیشتر بنویسم:)))

ساده خان 1394/12/19 ساعت 19:08

به به
نخسته مگهان خانوم خدا قوت جووون حتی
اصلا معلومه ی قسمت بزرگی از پایان نامه دوست خواهرتون رو دوش شما بوده

ممنانم ممنانم :))
خیییییلی قسمت مهمی بود خدا شاهده:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد