مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

بابا آمد. بابا با دلهره آمد.

قطعا شما دختر بابای من نیستید، پس از نگرانی های دختر بابام هم خبر ندارید، احتمالا شما نمی دونید هفته ای سه بار تا تهران رفتن و برگشتن یعنی چی، یا نمی دونید ماهی سه بار رفتن به زنجان از جاده طارم نفرت انگیز یعنی چی، یا مثلا هر ماهی دو بار تا تبریز رفتن یعنی چی، یا حتی نمی دونید زیر مجموعه ی غیر هم زبان داشتن یعنی چی، با ترک هایی که عزیزن ولی نمی تونن بپذیرن دستور گرفتن از یه غیر هم زبانشون رو، حالا بعد سالها پذیرفتن اما همچنان کار کردن باهاشون سختی هایی داره باور نکردنی، احتمالا شما درک نمی کنید که هر بار لغو پرواز یعنی استرس و انتظار برای من و درک نمی کنید وقتی ساعت 5 باید پدرتون خونه می بوده و پروازش با 4ساعت تاخیر انجام میشه یعنی چی...پروازی که 5ساعت تاخیر داشت، وقتی به آسمون رشت رسید به دفعات دور زد تو آسمون تا چرخاش باز شه و بتونه بشینه... اعلام مه کردن و قرار بود برگردن که تلاش ها نتیجه داد، شما نمی دونید که ما چندین بار تجربه کردیم پرواز نیم ساعته چندین برابر طول بکشه و بعد بشنویم پرواز موفق نبوده و برگشتن تهران و بابا داره با ماشین های خطی بر می گرده...

شما هیچ کدوم اینها رو نمی دونید یعنی چی، خوشحالم براتون که نمی دونید و خوشحالم که لمسشون نکردید. الهی هیچ وقت ندونید اینایی که گفتم یعنی چی...


+ خدایا من شاکرم، همین که سالمه و می تونم ازش بپرسم چای ترش؟ یا سبزه زیره؟ پس خدا رو شکر، خدا رو شکر و شکر و شکر

+ تک تک لحظه های زندگی من طعم انتظار دارن انگار... تک تک لحظه هام...حالا انتظار برای بابا یا برای اون اتفاق حال خوب کن یا..... هرچی، هرچی که فکرشو بکنید.