مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

عجیب ترین معمولی دانشگاه

آدم عجیبی بود، نشستم و بهش نگاه کردم، تو نمازخونه ی دانشگاه دیدمش، آخر وقت اومد نماز ظهر و عصرش رو خوند، یهو چشمش به چادرهای این ور و اون ور افتاده ی گوشه گوشه ی نمازخونه افتاد، به قرآن هایی که خاک گرفته بودن و به مفاتیح هایی که نامرتب تو کمد بودن، تک تکشون رو درآورد، خاکشون رو گرفت و مرتب چیدشون تو کتابخونه، چادرهای پرت شده این ور اون ور رو برداشت، مهر ها رو جمع کرد و تک تک چیدشون تو جامهری چسبیده به دیوار، چادرها رو تا کرد و تو کشوها گذاشت، وقتی از نمازخونه بیرون می رفت همه چی سر جاش بود، می دونستم که حاجت روا میشه، حتی اگر هیچ حاجت روشنی نداشته باشه... میدونستم که حاجت روا میشه


نظرات 14 + ارسال نظر
فروردینى 1394/12/19 ساعت 01:49

براى همین دعای خیر کردم براش.
ان شاالله نماز خونها زیادتر بشن.
ممنون براى جوابهاى قشنگت.

ممنون برای دعای خیرت مامان خوش قلب و دوس داشتنی

فروردینى 1394/12/19 ساعت 00:03

حالا یه سوال:
وقتى اینکار مى کرد، راحت بود؟ یعنى براش مهم نبود اگر کسى باشه که نگاهش کنه و زیر نظر باشه؟
یک مطلب در این مورد نوشتم بعدها می ذارمش.
--------
یکبار رفتم مسجد و از چادرهاى موجود استفاده کردم اما چادرنمازم پر از مو بود اون هم موهاى بللللللند. نماز جماعت بود؛ تمام که شد چادر رو برداشتم دادم به یکى از مسئولین، بهش گفتم این چادر پر از موه! باید شسته بشه!
با تعجب نگاهم کرد و ازم گرفت.
خوب اگر با خودم مى اوردم بیرون مسجد که تو خونه موهاش رو جدا کنم و بشورم، ممکن بود تو اون شلوغى بدوون دنبالم و بگن نمى شه ببرى بیرون مسجد، فقط داخل مسجد!
به هر حال خوبه که مسئولین نظم و ترتیب و نظافت نماز خونه ها رو شناخت و باهاشون راحت حرف زد که تابلو بذارن که مثلا: لطفا چادرنماز رو بعد از استفاده تا کرده و در جایش بگذارید و بنویسن: اگر چادر کثیف بود مثلا بذارید سبد کنار در و از این گونه نوشته ها!
----
و دیگه اینکه:
اینگونه آدمهاى موضوع قشنگ شما کمند و باید چهره هاشون رو به خاطر سپرد و خوش به حال اونى که دیدش و فهمیدش و چقدر لذت برد از این منظره!!
و خدا حتما به اینها نظر لطف خاصى داره.

اوم، اون دختر من بودم، مگی بود.
نه اصلا راحت نبود و فقط 4 نفر جز خودش تو اون وقت غروب تو نمازخونه بودن، حتی تصمیم داشت یواشکی چادرها رو خارج کنه و بیاره تو لباسشویی خونه بشوره که فکر کرد مامانش راضی به این کار نیست و مسولین نمازخونه هم شاید راضی نباشن:)
چندین جا تابلو زدن که تا کنید و هرگونه بی احترامی به چادر حرامه و به عنوان رو انداز و ملحفه ی خواب استفاده نکنید و ...
تو نمازخونه ی ما نمازخون خیلی خیلی کمه و چادر حکم رو انداز رو داره فروردینی عزیزم...
من خیلی معذب بودم، اما دلم خواسته بود تمیز کنم اونجا رو یه باری و اینبار که خلوت بود فرصت رو غنیمت شمردم.

فروردینی 1394/12/18 ساعت 21:06

اینها ادمهای خاصی ان.
باید تو حافظه آدم بمونن.

... :)

خداییش کل فیلم یه طرف اون صحنه هاش یه طرف^_^

هوووم ^-^

طلا و مس و فرشته ها با هم می آیند یه تیکه های دارن که دیگه نمیتونن به کلاسای درسشون برسن بعد وقتی پشت در کلاس دارن درس گوش میدن پا میشن کفشا رو جفت میکنن و مرتب میذارن کنار هم ...یعنی عاشق اون تیکه هاشم مگی

وای آره یادم اومد اون صحنه ی آشنا رو ^-^

منو یاد تیکه های خیلی قشنگ از دوتا فیلم متفاوت انداختی:)
اون دخترخانم که دوست مام هست مطمئن باشه خدا با یه لبخند خیلی بزرگ داره نگاش میکنه:)نمیدونم مگهانم مث من فک میکنه یا نه ولی خدا صبرش زیاده وگرنه بی نهایت مهربونه فقط صبرش یه کوووووووچوووولو زیاده:)

^-^
کدوم فیلم؟
+ خدای من که صبرش انگار زیااادی زیاده

من 1394/12/18 ساعت 11:20

:)) حاجت روا میشه

امید داره ^-^
گرچه هیچ حاجت روشنی نداشته

نل 1394/12/18 ساعت 09:45

راستشو بگم؟
همیشه دل خوشی از جادرهای نمازخونه نداشتم...
ازبس ک نشسته بودن.دست میکردی شبیه یک تیکه چرم خشک بودن!!بهتره بگم یک حجم میکروب خشک شده.
برای همین اگه مجبور هم بودم دست بزنم ب چادرها بدوبدو دیتهامو میشستم.چون مطمین بود حتما مریض میشدم حتی با لمس خالی.
من خیلی میونه خوبی با وسایل عمومی ندارم:(
امیدوارم چادرنمازهاتون دراین حد نبوده باشه:(
و امیدپارم دخترک (مگهان قصه)حاجت روا بشه:)

مال ما در اون حد نیست نل، دیدم که می برن و می شورنشون، ولی خییییلی حساسم منم، با اکراه نماز می خونم حتی... ببین چقدر محبت داشت دختره به اونجا، که حاضر شد بهشون دست بزنه و بعد بره دستاشو بشوره و مستقیم بیاد خونه و بره حموم و ...

چقدر این خوبیهای کوچیک و پنهان میتونه ادم های معمولی را غیرمعمولی کنه

اوم...شاید نشه اسمش رو خوبی گذاشت، فقط باید گفت آدم عجیبیه...

بریدا 1394/12/18 ساعت 00:10

اگه مگهانه که خیلی خوبه منم خیلی دوسش دارم:))

^-^ بله مگهان بود اون دختر...

میم مثل محمد 1394/12/17 ساعت 22:57

می خوای بگی اون عجیب ترین دختر دانشگاه اسمش چیزی جز مگهان بود؟


+ 69164 کد ثبت کامنت

... هیچی نمی خوام بگم، جز اینکه اینقدر واضح بود؟

وای... این کد و شما، گاهی منو می ترسونید.

بریدا 1394/12/17 ساعت 22:50

بیشتر وقتا خوش بینم به همه چیز

نه من میدونم اون دختر خوبی نیست.

بریدا 1394/12/17 ساعت 22:47

من موقع درس خوندن:|
http://s6.picofile.com/file/8242301334/DSC00083.JPG

شرحه شرحه:))))))))
من عاشق ادبیات بودم، یادش بخیر خوب یاد بگیر
یاد نگرفتی جایی رو بیا بهم بگو اینجا استاد دانشگاه ادبیات داریما! میگم درس رو برات شرحه شرحه کنه

بریدا 1394/12/17 ساعت 22:34

همیشه دوست داشتم اینقدر خوب باشم مگهان
میشه بلاخره یه روز؟

چقدر خوب؟
کی میگه اون دختر خیلی خوبه؟
من که اینطور فکر نمیکنم بریدا :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد