مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

زبان آدم از خوشی بند می آید.

مثلا یکی از خوانندگان وبلاگت، برایت نوشته باشد چادر نمازی دیده با گلهای نارنجی و دلش خواسته برایم بخرد، اما من که نمی شناسمش، آرزو کرده ای کاش وبلاگی داشت که می خواندمش و دوستش می شدم و می توانسته یک روزی چادر را برایم بخرد و بفرستد. اشک در چشمانم حلقه زده از لطف بی اندازه ش... صبح 16 اسفند است. 

با لخند و انرژی سمت رخت چرکها می روم، لباس ها را در ماشین لباسشویی چپانده و توت فرنگی ها را در آب فرو می کنم، با خودم فکر می کنم چقدر مهربانی در دنیای من وجود دارد، که در دنیای خیلی ها شاید نباشد و من چقدر شکر به خدایم بدهکارم... 

لباسم را می پوشم و راهی بازار می شوم، بوی بد ماهی ها حالم را بد می کند، یک گوشه می ایستم و به همراهم اشاره می کنم کمی نفس لازمم، به بیرون بازار هدایتم می کند و با خودم فکر می کنم چقدر خوشحالم که آرزوی دیدن بازار رشت، فقط آرزوست برایش و فکر می کنم بابالنگ درازی که بوی بازار ماهی فروشها به مشامش نخورده، باید هم آرزوی دیدن بازار رشت را داشته باشد. هرگز اینجا نبوده که بداند چرا بازار شهرم را دوست ندارم.

بالاخره به پاساژ کاموا فروش ها می رسیم، روی صندلی مغازه برای دقایقی می نشینم و کامنت ها و بعد اس ام اس ها را چک می کنم، کسی برایم نوشته در شهرمان بوده و هست، نوشته لطفا به کتاب فروشی ایکس بروید و هدایایتان را دریافت کنید، بهشان گفته ام شخصی به نام مگهان می آید و کتاب را ازتان تحویل می گیرد. من نمی دانم اشک بریزم؟ ذوق کنم؟خجالت بکشم و بگویم راضی به زحمت نبوده ام؟ اصلا مگر مگهان از این حرفها بلد است؟ در لحظه تمام بدی حالم را فراموش می کنم و می ایستم و کامواهای شیری، بژ و نارنجی خوشرنگش را بر میدارم. لبخند می زنم، گوشی را بر میدارم و جواب میدهم، هیچ چیزی ممکن نبود به این اندازه حالم را خوب کند. دوباره و سه باره و هزارباره خدا را شکر می کنم برای وجود دوستانی که ندیده که نشناخته اینگونه رد از خودشان به جای می گذارند، بی هیچ انتظاری و بی هیچ انتظاری... 


+ و ان یکاد الذین... برای دوستی هایم، برای ندیده ها و نشناخته هایی که این چنین مهربانند. برای تک تک شماها که باورتان نمی شود چقدر در زندگیم پر رنگید و چقدر و چقدر...

+ دوست عزیزی که هم اکنون در شهر ما هستند، هانی فخرایی نام دارند! یک دوست هم نام برادرم، یادم می آید نامشان باعث آشنایی بود و باعث نشستن و خواندن وبلاگشان و... حالا این اتفاق خوش و این هدیه ی دوست داشتنی :) خدا همراهشان باشد هرجا که هستند، آمین.

+ بچه ها، کاموا و کاموا جانم، بچه ها...

 

نظرات 25 + ارسال نظر

سفر بسیار خوبی بود به شهر شما



خوشحالم که این کار کوچک حس خوبی بهتون داده.
برقرار باشید :)

امیدوارم واقعا خوب بوده باشه و هرررساله بیاین:دی
خسته ی راه نباشید آقا هانی
و اینکه کارتون خییییلی بزرگ و خیییلی خیلی هیجان انگیز بوده ^-^ باورتون نمیشه

باران 1394/12/17 ساعت 15:02

بابای من فرش فروش :دی
خواب دیدی خیر باشه :))))))))
نه بابا گفتم گفته کجا برم فرش بخرم ؛ )


+
خب من میدونم در مورد خواهرت گفتین :)
منظورم اینکه واقعا خامه قنادی تو اونجا کیلوی اینقد میدن ؟o_O


++
آخ که حسرت به دلم مونده یه روز بدون قشون و قشون کشی برم مسافرت
:||

فک کردم قبلا بازاری و فرش فروش بودن:|

نه عزیزم این قیمت نیست اصلا خامه، کیک خامه ای کیلویی سی تومنه
15تومنیشم هست و کمتر شاید ( مثل این میمونه بگیم خونه تو رشت چنده؟ خب از یک تا 10تومن هست دیگه!)

*زهرا* 1394/12/17 ساعت 14:58

اره منم امیدددوارم کیف کنه ^_^
باشه مرسی :) شاید فردا یا شاید هم هفته ى اینده کتابارو بدم... :) اره از سایت خیلی بهتر بود :/ اوهوممتن مناسب ایشون باید باشه:)دبیرم یه اقاى 42ساله هستن :) و البته خیلی مهربون و صبور !!! :|:دى

الهی عزیزکم
فکرامو می کنم باز بیا ببینم چیزی به ذهنم می رسه زهرا جان؟

*زهرا* 1394/12/17 ساعت 14:07

راااستى کاموا ها و کتاب هات مبااارک مگى عزززیزم:****

مچکرم!!! ^-^

*زهرا* 1394/12/17 ساعت 14:05

من خودم از هدیه دادن خیلی لذت میبرم^_^ مخصوووصا اگه اون فرد ک بهش هدیه دادم کلى هم ذوق کنه:) و خوووشحال بشه ^_^
بنظرت چ جمله اى مناسب هدیه دادن کتابه؟! راستش قبلا بهت گفتم مگى جان ک میخوام ب دبیر ریاضیم کتاب شهر هدیه بدم...ولى الان موندم چى اول کتابه بنویسم؟! بعدددد اسم خودمم زیرش بنویسم؟! ننویسم؟!! فامیلیم باشه فقط.؟! یا نه اسمم باشه!؟! راااستش اون کتاب ک بهم پیشنهاد دادیو از یکى از کتابفروسی هاى بززززرگ شهرم پرسیدم نداشتن:|||| حالا فکرررر کن چیکار کردم من!!! تکى خریدم هرکدوموووو :||||||| مطمئنا وقتى اونجا نداشته بقیه جاهاهم نداشتم:( سه تا از کتاباى اشعار فاضل نظرى هستن...ولى خب دوست داشتم پیشنهادى ک بهم دادیو بخرم... :( نشد...نداشتن سه گانه رو :/ هعیییی....

منم خیلی خیلی از هدیه دادن و گرفتن لذت میبرم
:) خعلی اصن
عزیزکم کاش از سایت می خریدی می آوردن دم خونه ت به زحمتم نمیفتادی این همه :*
امیدوارم معلمت کیف کنه :) فکر می کنم بهت میگم، اول کتابهای من چیزای خوبی نوشته شده، ولی شاید مناسب معلمت نباشن

شادیها و خوشیهاتان مستدام

ممنونات ^-^

سلام 1394/12/17 ساعت 08:57

چه دوستای بی نظیری...اینکه به یادت باشن عالیه...تو ذهنشون تو باشی خیلی حس خوبیه
من خیلی دوست دارم دوستای وبلاگی رو ببینم
چه کامواهای نازی...مبارکت باشه

خدا تک تکتون رو حفظ کنه :)
انشالله یه روزی این اتفاق بیفته

باران 1394/12/17 ساعت 02:08

کامواهات مبارک به دل خوش ولی من تک رنگ دوست ندارم :)
کاموا رنگی رنگی قشنگه دو سه تایی :)


+
شاید اگر دوستم ببینم شاید حالم خوب بشه ولی بعید میدونم بتونم برم ببینمش :|
چون زن داداش کوچکم خودش ، خودش رو دعوت کرده به اونجایی که قراره من برم:|
داداشمم خودش نمیاد و سر کاره :|
نیمه اول عید همه خونواده بجز خواهر بزرگم میان نیمه دوم هم که میخواهیم بریم خواهر کوچکم رو ببینم این شکلی رقم خورده :||
با عروسمون هم نمیخوام برم دوستامو ببینم :((
اینم از عید امسال من :|

از اون کلافا که توشون رنگی رنگیه؟!
من از اونا دوست ندارم :دی امروز میرم دو رنگ دیگه هم می خرم، اونا قیمتشون مناسب تر بود.
من عاشق اینا و جنسشون شدم ^-^

+ هعی... ای کاش ما ها کمی مستقل تر بودیم که اینجوری نمیشد، انشالله هرجا میری بهت خوش بگذره :)

باران 1394/12/17 ساعت 02:02

واقعا خامه اونجا کیلوی 30تومن است ؟o_O
یا خدا :|
من دیگه حرفی ندارم.

عزیزم من درباره ی کیک های خواهرم گفتم! فقط
خواهرم و نه کس دیگه ای:)

باران 1394/12/17 ساعت 01:50

میشه بگی رو فرش چی نوشته شده ؟

سلام
خوب شد که پستت رو برداشتی ؟
بیا سوال رو خصوصی بپرس ازم من از تهرونی هام برات پیگیرش میشم :)


++
بابت پست آمار من کم کم دارم احساس میکنم داری از دست میری ؟:دی
بفکر خودت نیست به فکر ما باش ؛ )

روی فرش؟ اون بالاش؟
قم غفاری نوشته، ابریشم قمه دیگه...وااای وای شما پدرت فرش فروش بودن؟
آخ یه لحظه آرزو کردم بابام فرش فروشی داشت اونم فقط از نوع قمش :-"

***** 1394/12/17 ساعت 00:25

مگی ی سوال دارم امیدوارم جواب بدی
حداقل و حداکثر قیمت کیکای خواهرت چ جوریه
مثلا واسه ی تولد 10 نفره

دقیق تر بپرسی جواب میدم دختر خوب
مثلا اون کیک کیت کت 60 تومن شده بود، یا کیکی که امشب درست کرد 65... هم بستگی به وزنشون داره، هم کاری که روش انجام میده.

+ خامه کیلویی سی تومن و فوندانت پنجاه تومن:)

آدمای خوب کم نیستن:)

+چی میخوای ببافی؟

خیلی هستن انگار... خیلی :)

+ رو تختی، مادرم می خواد ببافه ^-^

چوپان 1394/12/16 ساعت 20:05

شک نکن دوست خوبی هستی که دوستهای خوبی داری:)
چقدر حرکت زیبایی انجام دادن. به دلم نشست جدا.سلامت باشن و دوستیتون پایدار

شک دارم واقعا، اما امیدوارم اینگونه باشه که تو میگی ^-^
من هم عجیب به دلم نشست، فکر کنم بهترین روشی بود که یه دوست مجازی می تونست بهم هدیه بده

رگ ها 1394/12/16 ساعت 20:04

خب میتونیم کامواهای تو رو بدیم به من :| :))

بیخوددد:|
دهه:))
اگه بدونی چنددد خریدمش:-"

manic man 1394/12/16 ساعت 19:56 http://manicman.ir

چه باحاااااال. خدا شانس بدههههه. مگی چه کردی با این جماعت

آقا بگو ایشالا بیشتر و بیشتر کادو بگیری :|
چه کردم با این جماعت:))) ^-^ دوستام چه کردن با مننن

Amitis 1394/12/16 ساعت 19:06 http://amitisghorbat.blogsky.com

پاساژ احدی؛) کامواها چی میشه ؟ کی میبافه؟ بازار بزرگ رشت رو من با همون بوی ماهی هاش دوست دارم ، عاشقشم

هاهاها... اسم داره؟! بلد نبودم که آمیتیس جون
مامان میبافه برام، رو تختی خواهد شد.
فکر کنم برم چند تا هم سرمه ای بگیرم که همخونیش با فرشم بیشتر شه!
بوی ماهیش گاهی خیلی تنده:((

رگ ها 1394/12/16 ساعت 18:45

هنوز دیر نشده :>

:دی
راستش...بی علاقه م به بافتن:))))))))

رگ ها 1394/12/16 ساعت 18:33

وای وای
من کاموا میبینم از خود بیخود میشم !:)))

منم عاشقشونم...
اما میدونی هرگز! تاکید می کنم هرگز میل نگرفتم دستم؟!

دخترک 1394/12/16 ساعت 17:09

منم دلم خوااااااااااااست

دخترک خیلییی خوبه، آرزو می کنم همه از این دوستا داشته باشن همه

ساده خان 1394/12/16 ساعت 17:09

به به دوستای خوب خوب ک خوب بودنو بلدن

واقعا ^-^
خیلی خوبن دوستان خیلی... :)

مترسک 1394/12/16 ساعت 16:57 http://1matarsak.com/

یا مثلاً لینک یه پستی که شامل عدد مورد علاقه‌تونه رو دریافت کنید!

:))) مترسک! خدا شاهده می خواستم اینم بنویسم، یکی از اتفاقات واقعا عجیب و حال خوش کنک بود.خیلی ها یعنی

Ali 1394/12/16 ساعت 16:47

Yebar man khastam in karo konam yadetone?
Goftin emkanesh nist ke hadye bepazirin

Faqat khastam yadavari konam

یادمه اون اوایل بود، اون زمان که من اکراه داشتم از شناخته شدنم و سعی به ناشناس بودن داشتم
و راستش در کل از آقایون هدیه نمی گیرم معمولا...
ولی وقتی کسی اینقدر بی منت جایی هدیه و ردپایی از خودش به جا میذاره باید ممنونش بود و هدیه ش رو با جان و دل پذیرفت

بودت پر رنگ تر از اونی هست که فکر میکنی
من به بودنت عادت کردم

ممنونم تیلو، حس خوبی دادی بهم و امیدوارم ده ها برابرش بهت برگرده

چقدر دوستی قشنگه

خیییلی... یه جور عجیبیه برام، آخه دوستی مجازی اینقدر بتونه تو زندگی واقعیت تاثیر خوب بذاره؟

باران 1394/12/16 ساعت 16:32

من هیچوقت آرزوی بازار رشت رو نکردم :)))
چون میدونم چه خبره :))
بخصوص دم عید :)))
اونم بوی ماهییی :||


+
اگر اتفاق بدی نیفتاد به امید خدا نیمه دوم تعطیلات من میرم خواهرم رو میبینم خیلی خوشحالم :))
امیدوارم یه روزی هم بیام تو رو ببینم:**


در ضمن سلام :)
دلم برات خیلی خیلی تنگ شده :***

:) من عاشق زنده بودن بازار شهرمم، اما بوی ماهی تو بازارهای نزدیک به ساحل هست دیگه، اینم برای خودش نعمتیست. ماهی برشته یکی از محشرترین غذاهای دنیاست.
+ انشالله بتونی باران جان... مطمینم کلی روحیه ت خوب میشه:) ^-^
+ آخی منم همینطور... ایمیلت رو با تاخیر فراوان جواب دادم، شرمنده م:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد