مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

خواستگار و داستان این روزها...

خب با توجه به اینکه من خواهر بزرگتر از خودم دارم، طبیعیه که تو جریان ماجراهای خواستگار و خواستگاری زیادی قرار گرفته باشم، و از اونجایی که خواهرمم-بزنم به تخته-دختر زیبا روییست، باید خواستگارهای زیادی داشته باشه که البته اینطور نیست، یعنی تعداد افرادی که قصد خواستگاری داشتن کم نبوده، ولی تو خانواده ی ما قانون اینه که کسی پاش رو تو خونه مون نمیذاره مگر اینکه بیرون از محیط خونه و از طریق بابا همه جوره تایید شده باشه، عموما همون مراحل ابتدایی طرف رد میشه و به نتیجه ای که باید نمی رسیم، خلاصه طی مراحل مختلفی دو گزینه ی خوبی که روی میز داشتیم رو خواهرم پذیرفت که ببینه، تا امروز که 28ساله شده مقاومت شدیدی داشته و گارد محکمی در برابر ملاقات با خواستگارها...


موردی که اخیرا پیش اومد و خواهرم رفت دیدنش خیلی جالب بود، در واقع همین امروز باید جواب منفی رو بهشون بدیم و همه در اضطرابیم، چقدر جواب نه دادن سخته... چقدر آخه...


خلاصه که خواهر عزیزم دیگه مایل نیست کسی رو ببینه و معتقده آدمهایی که خواستگارشن اونقدر باهاش متفاوتن که بهتره دور ازدواج رو خط بکشه و به زندگی عادیش ادامه بده... دلم براش عجیب گرفته، خدایا لطفا سر راه همه آدمهایی رو قرار بده که کنار هم به آرامش برسن



+ خواستگار عزیز، یک آقای به شدت موفق بودن که دکتری داشتن، نه از هر دانشگاهی و بلکه از دانشگاه تهران! و کارشونم صنعتی بود و در آمد خوبی داشتن، معتقد هم بودن!  اینکه میگیم اینا برای ما ملاک نیست عین حقیقته،اما نمی دونم چرا واسطه ی عزیز درک نمیکنه اینها رو و به نظرش ما بهترین گزینه ها برای هم بودیم... نمی دونم خواهرم سخت گیره یا چی، ولی واقعا متعجبم از این همه آدمهای به ظاهر و باطن خوبی که گزینه های مناسبی برای زندگی نیستن...

+ خب طبیعیه که همچین آدمی علاقه به پیشرفت داشته باشه و تدریس تو بهترین دانشگاهها و کار کردن تو شرکتهای بهتر و طبیعیه که فکر کنه نباید وابسته به شرایط وطن و چه و چه بود، برعکس خواهرم که به زندگی در لحظه معتقده و فکر می کنه باید زندگی در آرامش و خوشی بگذره... 

+ دلم برای بابام می سوزه که باز باید به دوستش نه بگه، طفلی خیلی معذبه، خیلی...پدر این آقا از دوستان قدیمی بابا و خیرین شهرمونن

+ ای کاش اون آقا هم به اندازه ی خواهرم متوجه تفاوت ها شده بود:(

نظرات 21 + ارسال نظر
محمد 1394/12/29 ساعت 00:22

تولدتون با یک ماه و چند روز تاخیر مبارک

...
خیلی هم ممنونم:)

من دختر بزرگه ام و سر این خواستگار بازیا خیلی اذیت میشم , خداییش حق رو به خواهرت بده مگی و چیزی بهش نگو , برای من هم پیش اومده بود پسره همه چیز تموم بود ولی اصلا سطح توقعش و افکارش در مورد جنس ما زن ها برام جالب و قابل قبول نبود و ردش کردم , هنوزم که هنوزه این وروجک خواهرک من میگه چرا اخه ؟! :|

فاطیما من اصلا نمیگم چرا عزیزم
حق داشته،البته اینایی که ما فکر می کنیم همه چیز تمومن در واقع اینطور نیستن:) پس واقعا چه عجله ایه؟!

خواستگاری یک ماجرا پیچیده است و هرچی از سن آدم میگذره انگار پیچیده تر میشه

خیلی واقعا:) متاسفانه

هوم 1394/11/30 ساعت 21:00

جدای از بحث، یکی از کامنت ها از عبارت "1:30 سال" استفاده کرده بود که جالب بود برام! تا الان ندیده بودم این مدلیشو!!

اوهوم برای منم خیییلی جالب بود:|
نل نوشته بود یک و سی سال می خواستم ازش بپرسم جدی اینطوری میگن؟! جالب بود:دی

هوم 1394/11/30 ساعت 20:58

تنها دلیلی که یه نفر بخواد با کسی ازدواج کنه که بهش علاقه ای نداره، مسئله ی مالیه. در غیر این صورت چه پسر چه دختر نباید طرف ازدواج بره، چون بیخودی خودش رو یه عمر توی دردسر میندازه!

به نظرم خواهر خوب کاری می کنه، اگه بقیه هم مثل خواهر تو بودن الان آمار طلاق توی کشور/دنیا، اینقدر فاجعه نبود! همه اول شوهر می کنن با خوبی و خوشیه فکر می کنن طلاق واسه بقیه است!

تنها دلیل نیست اگه بود که خواهر منم از پول بدش نمیاد، مزدوج میشد خب:|
ولی میگه چون واقعا علاقه ای نیست ریزبینانه تر به ماجرا نگاه می کنم.
حالا جالبه هروقت بین دوستا حرف ازدواج میشه من میگم ببین تاهل خیلی سخته، تو آزادی که باید رو نداری، از اولش سختیه، تهشم سختیه:| بعد دخترا یه ذوقی برای جشن و چه چه دارن یا تصورات رمانتیک دارن که من و خواهرم همونم نداریم!!!!!
دیگه ازدواج خییییلی سخت میشه خب

Amitis 1394/11/30 ساعت 18:25 http://amitisghorbat.blogsky.com

کلا یک چیزی دیدم تو کامنت ها، واقعا قبول دارم حرفت رو که کسی که درامد داره سخت تر ، میدونی چون تو نیاز مالی نداری دیگه ، و این خیلی شرایط رو عوض می کنه ، من خیلی ها رو دیدم حاضرن پول در نیارن. شوهر پولدار حالا یک کم هم بد اخلاق شد بکنند ؛)

اوهوم آخه حقیقته... منم همینطورم فکر می کنم اگه دید مذهبی نداشتم به داشتن دوست پسر تا ابد راضی بودم با همین وضعیت مالی فعلی که دارم!
ما کلا پول برامون ملاک نیست آمیتیس چیزای مهم تری هست واسه زندگی به نظرمون :)

ان شاءالله که هم ایشون، هم شما و هم برادرتون خوشبخت بشید زیر سایه پدر و مادرتون
جواب رد دادن به خانواده دختر سخت تره! این رو خانواده بهم گفتن!
ما همیشه اول با دختر صحبت میکنیم بعد اگه جلسه اول اوکی بود اونموقع پدر دختر مورد ارزیابی قرار میده مون

خیلی هم ممنونم آقا
آهان یعنی آقا ببینه و نپسنده؟! بله خب خیلی...
ما ولی چون پدرامون آشنا بودن با هم خب هردو طرف در جریان بودن:) خیلی ناراحت کننده ست که اونا زیادی پسندیده بودن و خب این خیلی حس بدیه:( گرچه ایشالا زود یادشون میره...

نل 1394/11/30 ساعت 01:25 http://ykishodan.blogsky.com

هرچی سن بالاتر میره طبیعتا انتخابها سختتر میشه.
من کامل درکت میکنم مگهان عزیز.چون خواهر بزرگتر داشتم.
خواستگارهای الان.نوع تربیت خانوادگی.شخصیتشون.فرهنگشون.نوع نگاهشون ب زندگی...یعنی واقعا کسانی دیدم بین خاستگارها ک فکم جمع نمیشد.
کسانی ک از بیرون آرزوی هر دختری بودن.اما وقتی بحث زندگی میشد و مسولیت و... .یعنی اصلا قابل تصور و فکر کردن نبود ک بشه زندگی دستشون سپرد.
چون دنیای ما با اونها خیلی فرق میکرد.شرلی نمیپسندید.عقایدی داشتن گاملا متفاوت از چیزی ک میشناختیم ب ظاهر.
پاسخ نه دادن... .
ولی خداروشکر کسی اومد.کسی ک خوب بود.تقریبا مطابق بود با خواسته های شرلی.
شرلی هم اذیت شد.از ازدواج زده میشد.شرلی 25سالش میشدازدواج کرد.هنوز یکسال نشده:))
خداروشکر خوبن.
اینومیخام بگم ک شرلی بطور جدی 1:30سال خاستگار راه میداد.فکر میکرد.میسنجید تا بالاخره ایشون پیدا شدند و ایشون پسند شدند.
اینم بگم ک شرلی بعد جلسه اول میگفت دیگه نیان!فقط ب خاطر مادرشوهرش راضی شد دوباره بیان چون خوشش اومده بود:))
تا خدا نخاد.چیزی نمیشه..هرچند اصرار زیادی هم بکنی...
مطمینم سر راه خواهرت یک اقای جنتلمن واقعی سبز بشه:)
برای خودت و خواهرت ارزوی خوشبختی میکنم:)

چه عالی که همسرش رو پسندید :)

+ ما اصلا مدلمون رسمی نیست، یعنی معرفی میشه میرن بیرون حرف میزنن نظر اولی و آخری در واقع خواهرمه... اصلا دوست نداره با افراد زیادی صحبت کنه به همین دلیل بابام بعد کلی چپ و راست کردن شرایط بهش خبر میده که بره ببینه:)

+ میدونی؟ وقتی درآمد خوبی داری خصوصا به نظرم تاهل سخت تره، به خیلی دلایل ازدواج برای خواهرم سخته، که خب برای دیگران نیست:)
+ مچکرم واقعا عزیزم از دعات...انشالله همه خوشبخت باشن مجرد و یا متاهل؛)

*زهرا ب آمیتیس* 1394/11/30 ساعت 00:39

اتفاقا عزیزم منم هیچ تمایلى ندارم....حتى دلم میخاد تا اخر عمر مجرد باشم!!!! ازبس ک دیدم نسبت ب مردا منفیه و همینطور خودم هنوززز خامم براى این مسائل و نمیتونم زندگى بچرخونم قطعا!!! اما کاش دیگران درک میکردن این مسئله رو و براى پسراشون توو این سن ؛ منو خواستگاری نمیکردن:/
البته این حرفایی ک زدم صرفا براى این بود ک تجربه م بالا بره و بتونم با اقایون ارتباطى داشته باشم تا بتونم شناخت پیدا کنم و اگه قرار بود اتفاقى بیوفته تجربه اى براى *شناخت* اقایون داشته باشم:) هرچند ک اطرافیانم میگن بزرگتر از سنت میفهمى!!! اما خودم شخصیتمو خیلی خوب میشناسمو میدونم هنوز پخته نشدم ....لازم دونستم این توضیحات رو بدم...ببخشید مگى جان مجبور شدم اینجا جواب بدم چون منو مخاطب قرار داده بودن:*

+ خواهش می کنم دختر خوب:)

Amitis 1394/11/29 ساعت 23:03 http://amitisghorbat.blogsky.com

من نفهمیدم چرا خواهرت خوشش نیومد راستش!! ازدواج سنتی خیلی سخت خیلی ، من بابام خودش رد می کنه همه رو :))) این زهرا جون که کامنت گذاشته سن بچه ما هستی عجله نکن عزیزم :)

خب چون دلیلش رو نگفتم:) حس خوبی نداشتم که واضح بنویسم، ولی کلیت ماجرا این بود که اون آقا چیزایی براش مهم بود که برای خواهرم احمقانه بود.
برای مثال اگه خواهرم بدونه کسی دنبال زیباییه، حتما جواب منفی میده بهش گرچه خودش خیلی هم خوشگله:)
این آقا هم سر یه سری مسایل گویا خیلی گیر بودن که خب نشون از شخصیتشون داشت.

محمد 1394/11/29 ساعت 22:57

دیدگاه ها هم میتونن بیرون اومده از همون فرهنگ باشن...فرهنگ دخل و خرج مثلا

بله خب، ایشون مشکل خرج و اینها هم نداشتن، صرفا براشون یه سری مسایل مهم بود که خواهرم برایش خوشایند نبود.

***** 1394/11/29 ساعت 22:56

خواهرت چی خونده

گراف.یک خوندن:)

*زهرا* 1394/11/29 ساعت 22:48

اتفاقا ماهم اینجوریم ک اگه طرف کااملااا از نظرمون اوکى نباشه بهشون اجازه نمیدیم!!! جورى ک تمام موارد پیش اومده هیییچکدوم اجازه نداشتن بیان!!! البته من 19سالمه و هنوز دیر نیست....اما دیگه به مامان گفتم حداقل اجازه بدیم اونایی ک یه مقداری هم شرایطشون خوبه بیان....بلکه یه مقداااری بلد باشم تو این جلسات چجوری رفتار کنمو سوال کنمو تجربه داشته باشم....هرچند ک دلم نمیخواد ازدواج کنم!!!! اما بهرحال شاید طرفو دیدمو نظرم عوض شد!!!! درواقع بابا اینا هم میگن تو ک نمیخاى و درنهایت میخایم جواب منفى بدیم؛پس بیچاره هارو نندازیم تو زحمت....البتخ خودم میگم شاید با دیدن طرف نظرم عوض شه!! :دى

:) به نظرم رد کردن راحت هم درست نیست، شرایط هر خانواده ای با خانواده ی دیگه فرق می کنه.
ما به جهاتی خیلی شرایط سخت تری داریم:)
من شخص مناسبی نیستم برای نظر دادن تو شرایط شما، پس هرجوری خانواده در نظر دارن پیش برو
+ بع نظرم زیر 24سال کمی زوده:)

شروره 1394/11/29 ساعت 22:39

دعایی کردم از تح تح دل و قلبم!
ان شاءالله اون چیزی ک بیصدا از قلبت رد میشه به واقعیت بپیونده ب زودی زود!

اوممم چه دعات دلنشین بود شراره...خیییلی ازت ممنونم عزیزکم ^-^

شروره 1394/11/29 ساعت 22:30

دخدر قشن موکوتاه شیک!
اصصصن دونت ووری!
من مطمئنممم و میدووونمممم ک بهترین هااااااااا در انتظار خواهرک زیبا و موزیتونی منظم تو هستن! فقققطططط باید وقتش برسه!
بعععلععععع!
قال شروره!
اینا!

+ فدای تو پرتقالک مهربون! دونت هاری! هروخ رسید!
ماااااچ مااااااچ

مچکرم:*
نه فعلا که تو فاز قبلیشه بازم که ازدواج چه کوفتیه و فلان، این آقاهه طفلی فکرشم نمیکنه که اینقدر جواب خواهرم منفی باشه اینش مسخره ست وااااقعا

محمد 1394/11/29 ساعت 22:30

خب یه مقدار از ارشیو وبتون رو که خوندم متوجه شدم شما اهل گیلان و رشت هستین و به خاطر موضوع فرهنگ پرسیدم و...

هان بله بله:دی
ما کاملا رشتی هستیم، فرهنگها یکیست، مساله فرهنگ نبود دیدگاه بود در واقع:)

محمد 1394/11/29 ساعت 22:13

کار کردن با آرامش منافاتی ندارن! مگر این که 24 ساعت وقت بخواد صرف کار بشه!

اون آقا همشهری شما بودن؟!

چرا سوال درباره همشهری بودن براتون پیش اومد:)؟ خیلی سوال جالبی بود.

اصالتا بله ولی ساکن اینجا نبودن

مترسک 1394/11/29 ساعت 21:18 http://1matarsak.com/

نه گفتن سخته اما سخت‌تر از تحمل آینده ناخوش احوال نیست؛ الان سختیش یه لحظه است...

قطعا متر جان...

شاید چون خواهرتون با خواستگارهای زیادی صحبت نکردن اینطور به نظرشون رسیده
یه چیزی که هست و دختر خانمها باید بهش دقت کنن اینه که توی بررسی شرایط خواستگارشون از دیدگاه فانتزی و رویاهاشون خواستگارو نگاه نگنن چون تقریبا هیچ کسیو اونجوری که میخوان پیدا نمیکنن
مورد بعد اینه که هیچ وقت روی یک جلسه صحبت کردن تصمیم گیری نکنید. چون جلسه اوله به خاطر شرایط خاص خودش و جو و ناآشنایی پسر و دختر با هم هر دو ممکنه چیزی رو که باید نگن یا چیزهایی پرتی رو بگن که منظورشون نباشه. یکم بهشون فرصت بدین و حتما دو جلسه صحبت کنن
بعد سر فرصت حرفاشنونو بررسی کنن
اونموقع جواب بدن
من دیدم دخترایی که خیلی توی رویا زندگی میکنن و یا این که پسرایی که جلسه اول یه حرفایی رو زدن که خیلی هم براشون مهم نبوده! ولی جلسه دوم به دلیل رد کردن مرحله پسندیدن ظاهری و شرایط استرس آورش خیلی راحت تره و بهتر میشه روی اون حرفا حساب کرد
انشاله هر چی به صلاحشه پیش بیاد

والا آقا نیما، خیلی بده که اینو بگم، اما خب واقعا جلسه اول چرا باید مدل ماشین خانوم مطرح باشه براشون؟
یا سمت پدرش و سمت خودش به شکل خیلی دقیق مورد بررسی قرار داده بشه؟
حقیقت اینه اگه از رو نادونی هم باشه موجه نیست.

بریدا 1394/11/29 ساعت 20:52 http://brida.blogsky.com/

:|

:/

با سلام و عرض ادب ...
همیشه فکر می کردم باید با شخصی ازدواج کنم که کاملا منو بفهمه ... ولی با توجه به اتفاقاتی که برام افتاد ، نظرمو عوض کردم و حالا معتقدم که « زن و شوهر مکمل باید باشن »
به نظرم یه شخص احساساتی و یه شخص جدی ، به همون اندازه میتونن موفق باشن که دو نفر احساساتی یا جدی !
امیدوارم بزودی خواهرتون به مورد مناسب باب میلشون بر بخورن و خوشبخت بشن ...
شما هم همینطور

سلام بانو
نمی دونم واقعا چی باید بگم
تفاوت های بنیادی رو نباید نادیده گرفت، بی شک یک جلسه مشاوره رفتن مشخص می کنه دو گزینه خیلی با هم تفاوت دارن
خواهر من اهل هنره و برای ایشون هنر معنایی نداره، این آقا خیلی تاکید روی کار کردن جدی داشتن و مدام تکرار می کردن که زندگی یعنی کار!
این مسایل از همین ابتدا مشخصه باید جدی گرفته بشه:) وگرنه از نظر احساسی تو یک سطح هستن هردو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد