مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی
مگلاگ

مگلاگ

مگهانِ :دی

از آرزوهایی که هیچ وقت برآورده نشدن و احتمالا نمی شن.

دلم یه اتاق می خواد، پر از کتاب، همشون مال خودم باشه و مطمین باشم از کفم نمیرن هیچ رقمه...

دلم یه چمدونم می خواد، پر از سوغات، که یکی فقط برای من خریده باشدشون، شاید یه روزی برای یکی این کارو بکنم، اما می دونم کسی اندازه ی خودم دیوونه نیست که چنین کاری برام بکنه

دلم اراده ی قوی می خواد و شروع خوندن درسهای رشته ی مورد علاقه م و قبول شدن تو یه دانشگاه غیر پولی... که باز از محالاته با شناختی که از خودم و اراده م دارم.( کسی مایل نیست تو خونه و خونواده و دوستانم که من بیش از این، از این شاخه به اون شاخه بپرم و من برای انجام کارهام نیاز به حمایت وتشویق دارم)

دلم می خواد یه روز خیلی اتفاقی کسی بهم بگه که برم فلان جا کار کنم و منم برم و به خونواده خبر بدم، بدون ذره ای دخالت پارتی و صرفا با تکیه به توانایی های خودم...

دلم می خواد یه مغازه داشته باشم تو یکی از خیابونهای بالای شهر، کار آزاد خودمو داشته باشم، که این هم به نظر از محالاته و نه پدرم چنین پولی داره، نه راه دیگه ای برای رسیدن به این آرزوهست.

دلم می خواد اگر روزی خواستم زایمان کنم، پدر بچه پیشم باشه و تو طبیعی ترین حالت ممکن این اتفاق بیفته، که اینم احتمالا از محالاته...

دلم می خواد یه روزی یکی از بزرگترین خیرهای شهرم باشم، کسی اسمم رو ندونه، البته که دوس دارم رسمم رو بدونن...

دلم می خواد یه روزی خانواده م بیشتر از خواهرو برادرم بهم افتخار کنن، که باز به نظرم از محالاته چرا که عملا هیچ تلاشی برای رسیدن به چیزی نمی کنم و ذاتا خسته ام و رشتی...


+ بی شک امید دارم به یکی دو تا از این موارد بالا برسم، پس نوشتمشون که غیرمستقیم به خدا و کاینات گوشزد کرده باشمشون!!!

+ تحصیل تو اون رشته ی خاص هم صرفا علاقه ست و با تقریب بالا می تونم بگم هرگز نمی تونم باهاش کاری برای خودم دست و پا کنم.

نظرات 21 + ارسال نظر

منم یه اتاق بزرگ پر از کتاب می خوام.....

عالیه و کاش محقق شه این آرزو ^-^

مرد حافظه 1394/11/28 ساعت 01:00

اظهار نظر کنم(راضی باش):
اتاق و کتاب خوبه.
چمدون و سوغات خوبه.
دانشگاه غیرپولی مزخرفه به به نظرم. دانشگاه غیر پولی یعنی قدرت تست زنی بالا و مدتی بیشتر درس خوندن که چیز خاصی نیست
کار و بدون پارتی هم جالب نیست
زایمان و شوهر هم سردر نمیارم
افتخار هم ایهام داره به چی افتخار کنن مدرک کار..؟
مغازه بالای شهر خوبه
خیرهای شهر که متعالیست

چرا راضی نباشم، راستی تا یادم نرفته، خیلی ممنونم که گفتید کدوم فصل بود، پیداش کردم، مطالعه کردم، گرچه جالب بود اما فکر نکنم من جز اون دسته باشم، با وجود شباهتام بهشون؛)
همه ی اونا که گفتم خوبن، خیلی خوبن اصلا... به خودم، پیشرفت هام، خوب بودنم، موفق بودنم چیزایی که نیستم در حال حاضر

Nila 1394/11/27 ساعت 20:26

جناب عاشق ؟!
جزو محال ترین محالاته چنین کاری و انتظارش از ایشون !
:دی
شانس نداریم که !
اما مگی من اون کتابخونه رو مطمئنم ی روز خواهم داشت ...

چرا محال؛)؟! شاید ممکن باشه حالا...
منم تقریبا مطمینم روزی خواهم داشت، همین حالاشم تا حدی بهش نزدیکم ^-^

آوا 1394/11/27 ساعت 17:57 http://ava-life.blogsky.com

والا هیچکدوم که نه ....اما درراستای اون چمدون پر از سوغاتی میتونم ی قدمی بردارم و به آرزوت برسونمت
منتها میشه سوغاتیاتو برداری چمدونش و بهم بدی؟

عزیزکم :))
هاها خیالیشم آدمو به وجد میاره، واقعا *-*

Nila 1394/11/27 ساعت 17:01

منم آرزوی اون کتابا رو دارم البته گنده ترشو:) ی چیزی تو مایه های همون کتابخونهه تو دیو و دلبر :)))
اون سوغاتی هم پیشنهاد خوبی بود :)))) خیلی دلم خواست :))) خیلی زیاااادر

ایشالا واسه تو اوکی شه، جناب عاشق شاید بتونه مهیا کنه اون چمدون پر سوغات رو
وای که چقدر نامردی اگه تنها خور باشی

باران 1394/11/27 ساعت 13:58

مشکل از گیرنده هام بود تا اسی جان بیش و پیش ننوشته بودند متوجه نمیشدم
در مورد شال به خواهرم بردین البته اونم سیر نمیشود :دی
راستی من دیروز یه کشف بزرگ کردم الان یادم انداختی که بنویسمش تو وبم ...
ممنون:)
بیشتر خانمش مخالف بودند برای همین ادامه ندادند بنویسن اون کتابی هم که نوشتند قبل از اتمام دانشگاهشون تموم شد :)
البته تاهل داریم تا تاهل :دی

:)))
بفرمایید بنویسید.خواهیم خواند انشالله

باران 1394/11/27 ساعت 13:44

تو به روح اعتقاد داری ؟
اگر آره تو روحت مگیییییییییی:دی
بابا خواستم بیام اصلاح کنم کلمه ها رو یهو تلفن جمعیت زنگ زد ://
مزید درسته مجید جان دلبندم :دی
اصلاح نمیکردی هم خودم می اومدم میکردم :))
ممنون:)
اون بیش هم درست بود ولی اشتباه رو اصلاح کردم تو وبم اونم تازه دیشب اسی جان زحمت کشیدند منو به راه راست هدایت کردند :دی
(ادبی صحبت کردم ها :دی)
من فقط مایلم کتاب امانت بدم :دی
لیست رو بفرست تو ایمیلم ببینم دارم :)
جالبه بدونین من به خواهرزاده های عزیزتر از جانم بیشتر وقتا کتاب هدیه میدم :))


+
میدونین داداش دوم من نویسنده است ؟البته قبل از تاهلشون مینوشتند و الان یک فرهنگ لغت در مورد رشته شون چاپ شده ؟

:)) من اون همه توضیح دادم دیروز تازه میگی اسی منو به راه راست هدایت کرد:|||¿
دهه...
جدیدن آخه این کتابا، خیلی کار خوبی می کنید، من هرچقدررر کتاب هدیه بگیرم سیر نمیشم البته شال تک رنگ هم همین حکم رو داره برام:/

+ نه!!! چه هیجان انگیز، تاهل باعث شد دیگه ننویسن:))؟! بیا، این تاهل جلوی چه پیشرفت هایی از آدم رو که نمی گیره هااا

باران 1394/11/27 ساعت 13:00

کتابخونه هولدن در مورد کتابخونه ی من تقریبا هیچه
امضاء :مرفه دردمند
کتابخونه ی من از کتاب آشپزی بگیر دینی بگیر ، اقتصادی بگیر ، اجتماعی ، رمان ، روانشناسی ، پزشکی ، زبان ، تاریخ ، ادبیات ، جغرافیا ،
سیاست موسیقی ، هنر تقریبا همه چی داره :))
میدونین این کتابا رو من چه جور تهیه کردم ؟
بمحض اینکه برم تهران و انقلاب امکان نداره کتاب برای خودم نخرم...
نمایشگاه های کتاب تو شهرم هم مزیت بر علته :)
بماند که عکسشو نشون نمیتونم بدم که ببینیش :)

هدیه هم که بماند که گرفتم.

:دی
چقدر عالی پس خوشابحالتان
مزید بر علت البته فکر کنم؛) :))

+ راستی اونم چک کردم ها بیش فعال درسته، و نه پیش فعال!
+ من الان یه لیست کتاب درست کردم که مایلم هدیه بگیرم:| فقط هدیه دهنده هاش معلوم نیست کیان:))

باران 1394/11/27 ساعت 12:13

سلام
ممنون
حالا جالبه بدونین این دیونه ی که مثل توهه در مورد اولش این خواسته رو کسب کرده
مورد آخر هم افتخار این چیزا رو هم کسب کردم و جالبتر از اون اینکه
تو دقیقا فتوکپی برابر با اصل من هستی تو اینموارد :دی
جالبه بدونین من اون شش موردم دلم میخواد ولی فعلا بهش نرسیدم
امیدوارم تو بهش برسید دختر خوب :)))
پس ببین جز خودت یه دیونه هم مثل خودت هستش ؛)))))

سلام
یعنی کدوم مورد اول؟
اتاق پر از کتاب؟
کتابخونه ی هولدن رو دیدی؟ کم نیستن کتاباش ولی من در واقع دلم کتابخونه ی شخصی می خواد که هرکی هر کتابی می خواد توش پیدا بشه:|
کتابخونه ی اونم برای هیچیه ینی:/

سلام 1394/11/27 ساعت 09:29

آدرس وبلاگم:
myserene.persianblog.ir
آرزوهات شبیه آرزوهای منه

ممنونم بانو :)

چقدر خوبه که ارزوهامون را بنویسیم
آدم هوس میکنه
انشاله به آرزوهای قشنگت میرسی خیلی زود

خیلی خوبه نوشتن آرزوها...شمام بنویس جالبه من پارسالم یه لیست نشدنی ها داشتم که توش سفر دوستانه بود اون هم نه با تور تنهایی که شاید 3ماه بعدش محقق شد.
امیدوارم! امیدوارم که برسم

سهیلا 1394/11/27 ساعت 07:53 http://nanehadi.blogsky.com/

چه آرزوهای خوبی. یکی رو در نظر بگیر و همت کن. بعد میبینی یکی یکی خط میخورن.

اوم، کدوم رو آخه مثلا؟
هرجوری نگاه می کنم میبینیم خودم نمیتونم براشون قدمی بردارم.

Negar 1394/11/27 ساعت 07:04 http://negarkhatooon.blogfa.com

کتاب خونه دارم پر کتاب اونم ب لطف پدر و مادرم ک هردو کتاب خونند توام میتونی با یه اقای کتابخون عروسی کنی :)
منم دوس دارم زایمانم طبیعی باشه و همسرم کنارم یکی از دوستام همسرش کنارش بود تو همین ایران خودمون :)
رشته مورد علاقه؟ تا حالا بهش فکر نکدم چون لیسانسم رشته مورد علاقمه اما فوق رو میخوام برا پول در اوردن بخونم
وادارم کردی ب فکر مگی :) اینکه من چی میخوام :) ب جایی نرسید ذهنم خیلی خوبه ک میدونی خواسته هات چیه

البته نمیدونم شما چقدر کتاب دارین، من خودم کم کیستن کتابهام با اینکه چندین بار بخشیدمشون، خانواده ی منم بسیار اهل کتاب بودن و آدمهای تحصیل کرده ای هم هستن، من کتابخونه ی شخصی خودم و به انتخاب خودم با کتابهای جدید البته منظورم بود:) اونقدری کتابخونه ی مامان بابام خوب هست که نیازهامو رفع کنه وگرنه؛) منم کارشناسیم رشته مورد علاقه م بود. تنها انتخابش کردم، ولی برای ارشد دوس دارم رشته ی جدید و دوس داشتنی تری رو تجربه کنم!
منم به پول فکر کردم که ارشد فعلی رو گرفتم:)
هوم من واقعا خواسته هام مشخصه اینش جای شکر داره؛)

***** 1394/11/27 ساعت 04:09

مگی چرا رویاهات رو پر و بال نمیدی،چرا نتونی خونه بزرگ داشته باشی؟؟
.
در مورد مردها دیگه خیلی سخته بتونی عوض کنی نظرت رو دیگه دارم ب این نتیجه میرسم باید 22 23 عاشق شد اگه ن سخته
تو رو نمیدونم اما خودم با 26 سال سن طعم شیرین تنهایی زیر پوستمه و واقعا هیچ کی رو نمیخوام.این خیلی بده،دیگه تنهایی مزه دار بشه نمیشه بیخیالش شد...

راستش...خونه ی بزرگ اصلا برام اهمیت چندانی نداره، به قول خارجیا ثینگ من نیست، دغدغه م نیست. ضمن اینکه هیچ وقت رویاهای خام نداشتم، یعنی تا وقتی فکر نکنم دست یافتنی هست چیزی اصلا آرزوش نمی کنم. مثلا وقتی تو حساب هیچ پولی نیست، چرا باید توهم داشتن یه خونه 300متری رو داشته باشم؟ این باعث ناامیدی میشه... خدا رو شکر از بچگی اینجوری بودم که رویای خام نداشتم هر رویایی که داشتم دال بر این بود که مواد لازم برای محقق کردن اون آرزو وجود داشته

موافقم، البته که ازدواج تو سنین پایین هم نتایجش اونی که باید نیست اغلب، من شخصا آدم عاقلی نبودم تو 22سالگی که بخوام زندگی رو اداره کنم.

سرن 1394/11/27 ساعت 03:57

اما راجع به کتاب ها!
من مطمئنم بالاخره یه خونه میخرم که اگه یه اتاق نشد، یه دیوار بزرگشو تو هال بدم برام از بالا تا پایین قفسه بزنن برای کتاب!

وای عالیه که مطمینی این کارو می کنی، زکاتش هم این باشه که عکسش رو برای من بفرستی باید بی نظیر باشه کتابخونه تو هال، بیشتر از تو اتاق دوسش دارم من، ولی چون حس می کنم امکان داشتن خونه ی بزرگ رو ندارم، به اتاقش بسنده کردم.

سرن 1394/11/27 ساعت 03:55

من الان ده ساله، دقیقا ده ساله به همسر می گم یه چمدون بنفش یا خلاصه رنگی رنگی برام بخره. اما از نظر ایشون پول دادن بالای یه چمدون یه چیز بیخوده! تازه میگه اینایی که تو انتخاب می کنی گرون تومنی هم هستن!

چقدر ازدواج دردناکه، کاش میشد دیدم رو به ازدواج و مردها بهتر کنم، راستی، چمدون من بنفشه سرن، میدونستی؟ :)
من شک ندارم به زودی زود یه چمدون رنگی می خری

+ این پست رو ببین، عکس چمدونم هست:)
http://meghan.blogsky.com/1394/05/25/post-991/روزانه

***** 1394/11/27 ساعت 03:38

وای تو هم شب زنده داری
رو دلم مونده ی شب بخوابم
.
اخه تو خارج اون طبیعی ترین حالت قشنگ و بی درد اما اینجاااااااا اکثرا پدر زن در میاد
در ضمن ماماها این کار رو میکنن مگه دیوونه ایم بریم زیر دست ماماهای این کشور
ب هر حال نمیدونم دوست داری یا نه امیدوارم زایمانت یهو بری اروپا اونجا اصلا با کیفیت زایمان طبیعی داشته باشیی با پدر بچه و خیلی رمانتیک طوررررر
مگی اگه اینم دوس نداری ک خب ب من مربوط نیس فقط دعا میکنم خب نری!

من خیلی بهتر از قبلم شدم و کمتر پیش میاد شب زنده داری کنم، امشب سردرد باعث بیخوابیم شده و البته کتابی که خواب رو از سرم پرونده و هیجانات خوب امروز و امشب...

هوم، شاید اینطوری شد و واقعا این مهم میسر شد، همون زایمان در جایی غیر از خاک پاک ایران...

Ali 1394/11/27 ساعت 03:36

من دارم فارسی می نویسم پس از سالها

بی نظیرترینشون اون حس زایمان بود خیلی شجاعت و جسارت می خواد و البته از همه بیشتر نماد احساسی بودنتونه این آرزو

آرزوی کتابخونه هم فکر می کنم کاری نداره عملی کردنش برای شما به احتمال بسیار بالا شما با یک فرد تحصیل کرده ازدواج می کنی و به احتمال زیاد عاشق کتاب که کتابهای هردو با هم میتونه آرزوی شما رو برآورده کنه به راحتی

وای وای چه افتخاری نصیبم شده:|
نمی دونم چرا با فینگیلیش مشکل پیدا کردم اخیرا، قبلا خودمم کامنتامو فینگیلیش می نوشتم چون گوشیم فارسی نداشت.
خیلی شجاعت می خواد و احساس هم فک کنم درست میگین:)
کتابخونه... هوم حرفتون جالب بود. شاید...

باران:( 1394/11/27 ساعت 03:34

اولا سلام
دوما ببخشید
اگر باعث دلخوریتون شدم
واقعا حلالم کنید :(
سوما یه دیونه مثل خودت هست اونم منم :)
من این کار رو میتونم بکنم...
ولی شما ...
بیخیال...
بازم ببخشید :(
خداحافظی :**

سلام
چی؟ :|
چرا باید ببخشم اصلا مگه چی شده؟!
واقعا ممکنه؟ پس کسی عین من هست. حس خوبی بود خیلی خیلی که یکی عین من دیوونه هست که بتونه چمدون پر از سوغات هدیه بده.

***** 1394/11/27 ساعت 03:30

زایمان ک میشه،فقط باید بری ی کشور دیگه !
اصلا ب طبیعی ترین شکل ممکنش رو دوست ندارم!

بله گفتم به همین دلیل از محالات هست.
شمایی که طبیعی ترین حالت رو دوست نداری جز عموم مردمی...
من عجیبم این وسط

می تونم بگم دارم خودمو می خوتم وقتی که یه عالمه چیز می خواستم که نشدنی بودن و اشتباه همین جا نبود؟ خواستن چیزهایی که نمی شدن؟

یه چیز دیگه هم بگم؟ درس خوندن وقت تلف کردنه. خیلی وقت تلف کردنه. مهم نیست تو چه رشته ای بیشتر از چهار سال لیسانس هر چی بخونی اشتباهه

هاه...
چه جالب، خوش اومدید.

نمی دونم چرا، احساس می کنم برای یک بارم که شده برای علاقه م باید وقت صرف کنم، تا وقتی جوونم و علاقه ی فعلیم درس خوندن تو اون رشته ست.
با داشتن یه لیسانس و یه فوق لیسانس تو دو رشته ی کاملا بی ربط میتونم بگم از هردوش واقعا چیزایی یاد گرفتم که نمیتونم بگم وقتم تلف شده، زندگی همش پول نیست، هست؟ :(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد